همکاری ملی در مونیخ؛ پژواک رسا از رویای پاسارگاد
امیرسالار خسروی
همکاری ملی در مونیخ؛ پژواک رسا از رویای پاسارگاد
امیرسالار خسروی
امیرسالار خسروی
فریدون: امیرسالار خسروی دانشآموختهی علوم سیاسی و روابط بینالملل در ایتالیا است. او از بنیانگذاران «انجمن ایران - ایتالیا» و مدتی دبیر نخست این انجمن بوده است. امیرسالار خسروی که پیش از این در رسانههایی چون «کیهان لندن» یادداشتها و ترجمههای سیاسی منتشر کرده است، در این نوشته در «فریدون» به تحلیل موقعیت شاهزاده رضا پهلوی از پی «نشست همگرایی مونیخ» و «همایش همکاری ملی برای نجات ایران» میپردازد که به ترتیب در بهمن ۲۵۸۳ و اَمرداد ۲۵۸۴ برگزار شدهآند. به باور امیرسالار خسروی، این دو نشست برآیند منطقی جنبشی بودند که از ۷ آبان ۱۳۹۵ در پاسارگاد آغاز شد. او این مسیر را روند تحقق رویای پاسارگاد میبیند.
تابستان ۲۵۸۴ (۱۴۰۴)
آغاز
جنبشهای عظیم اجتماعی که در طول تاریخ موجب دگرگونیهای عمیق در مسیر زیست اجتماعی جوامع و کشورها شدهاند - از انقلاب آمریکا و فرانسه تا جنبش مشروطه ایران - در نخستین گامهای خود همواره از اقلیتی پیشگام آغاز شدهاند؛ اقلیتی که برای تحقق آرمانها و ایدهآلهایی فراتر از دغدغههای روزمره، پا به میدان مبارزه و کنشگری نهادهاند. این افراد، خالقان حقیقتی نو و پدیدآورندگان نیرویی اجتماعیاند که در گذر زمان - معمولا طی یک تا دو دهه - به قدرت و موقعیتی دست مییابند که میتواند ساختارهای سیاسی را دگرگون کرده، نظم و حیاتی نو برای یک جامعه انسانی پدید آورد.
ایرانیانی که در ۷ آبان ۱۳۹۵ (۲۸ اکتبر ۲۰۱۶) و همزمان با روز ملی کوروش بزرگ در کنار آرامگاه آن رادمرد ایرانی گرد آمدند و نوید خروش قریبالوقوع جنبشی نوین از ملیگرایی ایرانی دادند را باید از تبار آفرینندگان تاریخ دانست. سرچشمهی جنبش انقلابی امروز ایران که بی تردید زندهتر از همیشه و استوارتر از هر زمان دیگری در مقابل حکومت اسلامی ملایان ایستاده، را باید در کنش آن روز مردان و زنانی جست که در اوج خفقان و سرکوب حکومتی، و در زمانی که بخش عمدهای از خود الیتپنداران جامعهی ما سرگرم مکاریهای حسن روحانی و جواد ظریف و حواشی برجامی بودند، در پایتخت ایران هخامنشی گرد آمدند، پرچم شیروخورشیدی که مخفیانه و با کمترین امکانات به هم دوخته شده بود را روی دستانشان گرفتند و شعار دادند «حکومت آخوندی، فقط ظلم، فقط جنگ». آنها خطشکنانی بودند که با تکیه بر میراث تاریخی و فرهنگی خود تلاش کردند خط بطلانی بکشند بر روی دههها دروغبافی و روایت جعلی از تاریخ معاصر ایران. آن جوانان نه تنها در پاسارگاد به جنگ جمهوری اسلامی رفتند، بلکه در همانجا نیز حجت را تمام کرده و راه راستین رهایی ایران را با سر دادن شعار سراسر ایرانی «جاویدشاه» و صدا زدن نام «پهلوی» نشان دادند. باید نوشت و گفت که روشناندیشان حقیقی جامعهی ما آنها بودند، نه آن افرادی که بر کرسیهای دانشگاهی و جایگاههای هنری ما تکیه زده و مشغول لقلقهی پرتگوییهای آبراهامیانها و کاتوزیانها درمورد جامعهی ایران بودند و هستند.
مونیخ در تداوم پاسارگاد
پس از گذشت نزدیک به ۹ سال از آن روز تاریخساز بود که گروه گستردهای از احزاب و انجمنهای ایرانی «بر پایه خواست گسترده مردم ایران» - که تجلی میدانی آن از آبان ۹۵ رخ نشان داد - در ۲۸ بهمن ۲۵۸۳ شاهنشاهی (۱۴۰۳) در شهر مونیخ و در «نشست همگرایی مونیخ» گرد آمدند و شاهزاده رضا پهلوی، وارث بر حق نهاد شاهنشاهی ایران و همان نامی که ۹ سال پیش در پاسارگاد فریاد زده شده بود را رسما به رهبری انقلاب ملی ایران برگزیدند. نشستی که با حضور شهریار ایران برگزار شد و در آغاز، ۱۰ اصل برای همکاری میان «احزاب، گروهها و سازمانهای میهنپرست» و چارچوبدهی به آن تنظیم شد. اما با تاکید و اصرار احزاب و گروههای حاضر در نشست بود که دو اصل به آن اضافه شد؛ اصل ۱۱ مبتنی بر رهبری شاهزاده رضا پهلوی در جریان انقلاب ملی ایران و نیز اصل ۱۲ مبتنی بر به رسمیتشناسی پرچم شیروخورشیدنشان به عنوان «نماد وحدت ملی» و پرچم مبارزات ملی. این دو اصل به آن ۱۰ اصل نخست اضافه شدند و به یک معنا آن ۱۰ اصل را تکمیل کردند.
آن ۱۲ اصل را در اینجا مرور کنیم:
۱) ما خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار دگرباره یک دولت ملی در ایران هستیم و بر این باوریم که تحقق این هدف، از مسیر یک انقلاب ملی میگذرد. ما متعهد میشویم که برای پیروزی انقلاب ملی ایران با یکدیگر همکاری کنیم.
۲) ایران کشوری است یکپارچه و تجزیهناپذیر، با یک ملت به نام «ملت ایران». بر این اساس، التزام به حفظ تمامیت ارضی و یگانگی ملت ایران، پایه فهم مشترک و شرط نخست و غیرقابل مذاکرهی هرگونه همکاری سیاسی برای نجات ایران است.
۳) ما باورمند و متعهد به برقراری یک حکومت قانون در ایران بر پایه دموکراسی سکولار هستیم که حقوق بنیادین بشر را برای همه شهروندان ایران تامین و تضمین کند.
۴) ما متعهد میشویم که از حق بدیهی ملت ایران برای انتخاب شکل نظام آینده کشور از طریق یک انتخابات آزاد، دموکراتیک و منصفانه دفاع کنیم.
۵) در مسیر پیروزی انقلاب ملی ایران، ترجیح ما پرهیز از خشونت است. اما در مقابل خشونت سازمانیافته و عریان جمهوری اسلامی، ما از حق ملت ایران برای محافظت از خود و یکدیگر دفاع میکنیم.
۶) ما به استراتژی فشار حداکثری بر جمهوری اسلامی، حمایت حداکثری از ملت ایران و انقلاب ملیشان، و ریزش حداکثری از جمهوری اسلامی باور داریم. ما در چارچوب این استراتژی با هم همکاری میکنیم، و متعهد میشویم که حقیقتیابی در خصوص همه جنایات رژیم، و رسیدگی به پرونده ناقضان حقوق بشر و مرتکبان جنایت علیه بشریت را نیز در یک فرآیند شفاف عدالت انتقالی به سرانجام برسانیم.
۷) ما بر این باوریم که در فردای پس از سرنگونی جمهوری اسلامی، دولت ایران برای بیشینه کردن منافع ملی، و تامین صلح و ثبات منطقه، میبایست با همه دولتهای جهان، گفتگو، تنشزدایی و همکاری کند.
۸) ما به بازسازی اقتصاد کشور در چارچوب یک اقتصاد بازاربنیان که فرصتهای لازم را برای همه ایرانیان فراهم کند باور داریم. دولت ملی در ایران با ایجاد شرایط مساعد برای بروز بیشتر و استفاده بهتر از روحیه کارآفرین ایرانیان داخل و خارجِ کشور، رفاه و رشد اقتصادی و توسعه پایدار را برای ملت ایران به ارمغان خواهد آورد.
۹) ما متعهد میشویم که از همهی حقوق و آزادیهای بنیادین شهروندان ایران شامل آزادی بیان و رسانه، آزادی اینترنت و گردش اطلاعات، آزادی ادیان و باورها، آزادی انجمن و اجتماعات، آزادی زنان، آزادی پوشش و دیگر آزادیهای سیاسی، اجتماعی و مدنی دفاع کنیم، و در رفع تبعیضهای مذهبی، جنسیتی و جنسی با همه توان خویش بکوشیم.
۱۰) ما متعهد به نگاهبانی از محیط زیست، حیات وحش، منابع طبیعی و میراث فرهنگی کشور ایران هستیم و در این مسیر بر نقش مهم دولت ملی در کنار عموم مردم و سازمانهای مردمنهاد تاکید داریم.
۱۱) بر پایه خواست گسترده مردم ایران که در سالهای اخیر در شعارها و پیامهای آنها جلوهگر شده است، ما شاهزاده رضا پهلوی را رهبر انقلاب ملی و دوران گذار، تا زمان شکلگیری نخستین مجلس ملی و آغاز به کار دولت دموکراتیک از طریق انتخابات آزاد میدانیم و با تمام توان از ایشان در این مسیر پشتیبانی خواهیم کرد.
۱۲) ما پرچم سه رنگ شیروخورشیدنشان ایران را که ریشه در تاریخ درازآهنگ و بهم پیوسته دولت و ملت ایران دارد، نماد وحدت ملی و پرچم مبارزات گسترده ملت ایران میدانیم و مبارزه خود را دوشادوش هم زیر این پرچم ادامه خواهیم داد.
در تداوم منطقی آن «همگرایی» میان احزاب و گروهها بود که «همایش همکاری ملی برای نجات ایران» در چهارم اَمرداد ۲۵۸۴ شاهنشاهی (۱۴۰۴) بار دیگر در مونیخ برگزار شد و این بار چهرههای متنوع و متکثر ایرانی به میزبانی شاهزاده رضا پهلوی گرد آمدند. صدها چهره از اقشار مختلف ایران بر پایهی باورمندی به سه اصل مشترک و یک پیششرط دعوت شدند؛ باور به اصول سهگانهی تمامیت ارضی ایران، آزادیهای فردی و برابری همه شهروندان، و جدایی دین از حکومت، و پیششرطِ به رسمیت شناسی حق ملت ایران برای انتخاب شکل دموکراسی آینده. اصولی که کاملا فراشکلی و ملی بودند و برازندهی چنین نشستی با حضور چنین میزبان برجستهای که رهبر انقلابی ملی است. نشست «همکاری ملی برای نجات ایران» از هر لحاظ تکمیلگر نشست نخست بود. حضور خانوادههای دادخواه در راس همایش در کنار شخص شاهزاده رضا پهلوی، پیامهای ویژه خود را به مخاطبان ارسال کرد.
و اما هم نشست همگرایی و هم همایش همکاری ملی هر دو میوههای ۷ آبان ۱۳۹۵ بودند. اساسا ۷ آبان ۱۳۹۵، روزی بود که روح دی ۹۶ و انقلاب ملی ایران در آن دمیده شد. انقلابی سراسری که در دیماه ۹۶ آغاز شد و نهتنها بنیانهای سیاست ایران را به لرزه درآورد، بلکه شالودهی گفتمان سیاسی نخبگان را دگرگون ساخت؛ انقلابی که خط بطلانی کشید بر دو دهه مهندسی سیاسیِ دوگانهساز میان اصولگرا و اصلاحطلب، و پایان بخشید به امید واهیِ اصلاح ساختار فرسودهی جمهوری اسلامی از درون. دیماه ۱۳۹۶ بیتردید جدیترین حرکت اجتماعی ایرانیان تا آن زمان، در تقابل با رژیم برآمده از ۵۷ بود؛ و با وجود سرکوبی گسترده و خشن، کوشید در ماههای پس از آن، بهویژه در تابستان ۱۳۹۷، همچنان رژیم را در خیابانها به چالش بکشد.
ایدهی خیزش دی ۹۶، از همان خطشکنان پاسارگاد وام گرفته شده بود؛ آنان که در ۷ آبان به صحنه آمدند تا افق تازهای را بگشایند. بیآن بذر اولیه، شاید دیماه تنها در سطح اعتراضاتی معیشتی و اقتصادی باقی میماند. اما آنچه در دیماه رقم خورد - و عظمت آن نیز در همین است - طلوع گفتمانی نوین بود؛ گفتمانی که نخستین تجلی اجتماعی و عمومیاش را، یک سال پیشتر، در میدان آرامگاه کوروش یافته بود.
جنبش ایرانگرایی با مایهی پهلویگرایی
جنبش ایرانگرایی، که امروز در «انقلاب ملی ایران» متجلی شده و فردا در قالب «بازسازی ایران» جلوهگر خواهد شد، بهتدریج صیقل یافت و به بلوغ رسید. این جنبش بهسرعت جوانان بیشتری را به خود جذب کرد، نسلهای نو را درگیر مایهی پهلویگرایانهی خویش ساخت، به زندگی اقشار گوناگون جامعه راه یافت و ادبیات سیاسی نوینی را جایگزین گفتمان ۵۷ کرد؛ ادبیاتی که چکیدهاش در واژهی «براندازی» تبلور یافت و نمایندهی سیاسیاش در خارج از کشور، گروهی جوان بودند که در شبکهی نوپای «فرشگرد» گرد هم آمده بودند. شبکهای که در تابستان ۱۳۹۷ بنیان نهاده شد. این شبکه همراه با بلوغ ملیگرایی ایرانی و همراه با خیزش مهسا در سال ۱۴۰۱، از فعالیت شبکهای خارج شد و خود را در قالب حزبی تعریف کرد و در قالب حزب «ایران نوین» فعالیت خود را تداوم بخشید.
جمهوری اسلامی تلاش کرد تا همان فرمولی را که در قبال جنبش سبز اعمال کرده و توانسته بود آن جنبش را با موفقیت سرکوب کند و به پایان برساند، در مواجهه با جنبش ایرانگرایی هم مجددا به کار ببندد؛ سرکوب، سانسور، شکنجه و قتل. جمهوری اسلامی در این راه تمام توانش را به کار گرفت و خشونتی به مراتب بیشتر از آنچه در اوج حضور خیابانی جنبش سبز انجام داده بود را بر سر ایرانیان صلحطلب آوار کرد. اما بر خلاف تصور آنها، جنبش ایرانگرایی در ایران نه تنها خاموش نشد، بلکه روز به روز بیشتر در زیر پوست جامعهی ایران ریشه دواند و استوارتر شد. جنبش سبز با خشونت و سرکوب تمام شد به آن دلیل که پایه و بناش روی آب بود و اساسا بر روی یک ساختهی موهومی چون مقولهی «انتخابات» در رژیم اسلامی پدید آمده بود؛ رهبرانش همان سرکردگان فاجعهی ۵۷ بودند و نه تنها هیچ ایدهی نویی برای آیندهی ایران نداشت، بلکه از پشتوانهی تاریخی نیز تهی بود. اما جنبش ملیگرایی ایرانیان گفتمان خود را بر روی حقیقتی میساخت که قابل انکار نبود: یعنی تاریخ ملموس ایران با مایهی پهلویگرایی. اگرچه در آن مقطع، مسئلهی رهبری به اندازۀ امروز مورد توجه نبود - شاید به دلیل جوان بودن و ناپختگی جنبش ملی، و نیز اولویت توافق روی گفتمان براندازی که جریانهای مختلفی هنوز با آن مخالفت میکردند - اما همان زمان نیز شاهزاده رضا پهلوی با طرح شعار «ایران را دوباره خواهیم ساخت» این نوید را میداد که روح آن جنبش و خواست ملی را بهخوبی درک کرده است. برای ناظران تیزبین آن دوران نیز آشکار بود که جنبشی با هدف بازپسگیری ایران و بازسازی دولت ملی، نمیتواند رهبری جز میراثدار بنیانگذاران «امر ملی» در ایران داشته باشد.
۵۷ چه در بعد داخلی و غالب خود و چه در بعد خارجی و مغلوب خود در برابر گفتمان ملی شکست خورد. ایدئولوژیها و حکومتهای توتالیتر زمانی که با چالشهای فرقهای طرف باشند میتوانند به سرکوب تکیه کنند و با حذف اعضا یا طرفداران آن فرقه، خواه حذف فیزیکی باشد یا حذف اجتماعی، بر آن چالش فائق آیند. اما جنبشهای ملی اینگونه نیستند و با حذف و سرکوب و کشتار پایان نمییابند. دقیقا به همین دلیل است که پس از سرکوب گسترده در دی ۹۶ و کمتر از دو سال بعد حکومت باید با آبان ۹۸ روبرو میشد که از هر منظری بسیار عظیمتر از خیزش پیشین بود. به یقین میتوان گفت که سرکوب آبان ۹۸ از لحاظ شدت و سرعت کشتار در قرن ۲۱ کمنظیر بود و اگر کشتار حکومت اسد در سوریه را فاکتور بگیریم - که آن هم با مشارکت جمهوری اسلامی صورت گرفت - در کمتر جای جهان سابقه داشت در کمتر از یک هفته چند هزار شهروند به قتل برسند یقینا اگر قرار بود سرکوب پایان جنبش ملی باشد، سرکوب بیرحمانه و سفاکانهی آبان ۹۸ میبایست ایرانیان را برای چند دهه به سکوت جمعی وا میداشت و پویایی را از جامعه مدنی ایران میگرفت. اما میدانیم که اینطور نشد و تنها سه سال بعد جنبش ملیگرایی ایرانی قدرتمندتر از آبان ۹۸ بار دیگر در خیابانهای ایران حکومت اسلامی را زمینگیر کرد و اینبار شجاعت و ازخودگذشتگی جوانان ایرانی، جهان را نیز به تماشا وا داشت.
دلیل بقای جنبش ملی با وجود تمام سرکوبها، این است که ریشه در حقیقت تاریخ مملکت ما دارد. ریشه در نگاه ایرانگرایانهی مشروطهخواهان دارد. نگاه ایرانگرایانهای که فراتر از قانون آن زمان، حامل ایرانخواهی و تجددخواهی توامان است و دومی را برای اولی میخواهد. امری که شاهزاده رضا پهلوی آن را «روح مشروطیت» مینامد. حاملان روح مشروطیت در تاریخ پیشا ۵۷ ما دو پادشاه پهلوی و یاران ایرانساز آن دو بودند و حاملان آن روح مشروطیت در پسا ۵۷ همین خطشکنان پاسارگاد به رهبری شاهزاده رضا پهلوی هستند. خطشکنانی که نگاه آنان شاید اکنون در قالب میلیونها تن تکثیر شده باشد و با هیچ سرکوب و کشتاری تمام نمیشوند. در شرایط کنونی جمهوری اسلامی تنها یک انتخاب پیش رو دارد: زانو زدن در مقابل ملیگرایان ایرانی و سرنگونی. هیچ امکانی برای همزیستی گفتمان ۵۷ و حکومت برآمده از آن، با گفتمان پاسارگاد و ملیگرایی ایرانی نیست و این جبر تاریخ است که این نیروی جوان، مترقی، پهلویگرا و میهنپرست بر آن کهنهاندیشان سرخ و سیاه پیروز آیند.
بلوغ ایرانگرایی
باز میگردم به مسئلهی بلوغ جنبشهای اجتماعی. جنبش ملیگرایی ایرانی هم همانند نیای خود جنبش مشروطیت، در طی این سالها خود را جلا داد، به سلاح دانش، ادبیات، رسانه و دیپلماسی مجهز کرد و به مرور خود را از ناخالصیها زدود. در همان تجمعات سال ۹۵ در پاسارگاد، درکنار شعارهای ملی و میهنی که با شجاعتی بیبدیل سر داده شدند، اشعار واپسگرایانهای همچون سرود چپگرایانهی «یار دبستانی من» هم خوانده شد. یا اگر به مرور شعارهای دیماه ۹۶ بپردازیم، کم و بیش ردپای شعارهایی با تم مذهبی را هنوز پیدا میکنیم. یا شعارهای بهروزشدهای که بر روی ریتم و آهنگ شعارهای شورشیان ۵۷ ساخته میشدند.
شعارها خلاصهای از خواست و ماهیت جنبشهای اجتماعی هستند و از اینرو اهمیت والایی دارند. جنبش ملیگرایی ایرانی هم به مرور و در روندی کاملا ارگانیک خود را از اینگونه شعارها زدود. در آبان ۹۸ خبری از شعارهای مذهبی نظیر «یا حجت ابن الحسن، ریشهی ظلم رو بزن» نبود و در جنبش انقلابی مهسا تمام آنچه بود رنگ و بوی ملی-میهنی داشت. روز به روز شعارها جدیتر، روشنتر و ریشهدارتر شدند و هرچه زمان گذشت نقش ابرواژهی «شاه» در آنها پر رنگتر شد. این یادگار نیاکانی ایرانیان برای نسلهای جوان گویی نمادی شد برای امید، برای همبستگی و قدرتنمایی مقابل حکومت اسلامی و نیروهای سرکوب آن. بلوغ جنبش ملیگرایی ایرانی در آن بود که آن «پهلوی، پهلوی، پهلوی» گفتن هیجانزدهی چند صد نفر در آبان ۹۵ در پاسارگاد در فاصله زمانی کمتر از یک دهه، تبدیل شد به «این آخرین نبرده / پهلوی بر میگرده» در فروردین ۱۴۰۴. بازگشتی که خواست قلبی و شاید بزرگترین آرزوی میلیونها ایرانی در سراسر جهان باشد.
تثبیت رهبریِ یگانهی انقلاب ملی
نمودهای دیگر این رشد و تکامل گفتمانی از جوانب دیگر نیز قابل بررسی است که شاید از حوصلهی این نوشتار خارج باشد. اما بی تردید مهمترین و برجستهترین نشانهی بلوغ رویای پاسارگاد مسئلهی رهبری سیاسی و ملی آن است که اتفاقا در رابطهی مستقیم با بحث مبارزه با نظام «فعلا» مستقر و مسئلهی براندازی است. باید این را پذیرفت که نبود رهبری واحد از مهمترین دلایل سرکوب شدن جنبشهای دی ۹۶، آبان ۹۸، و خیزش ملی ۱۴۰۱ بود و این نقصان به جمهوری اسلامی کمک کرد تا چند سالی به حیات مملو از تباهیاش ادامه دهد.
این فقدان رهبری واحد سیاسی نه به دلیل قحطالرجالی بود و نه به دلیل نبود رهبر مورد اعتماد جامعه. بلکه عمدتا نتیجهای بود از تلاقی دو فاکتور؛ عدم تمایل دولتهای غربی به پذیرش نقش رهبری واحد شاهزاده رضا پهلوی از یک سو، و پروژههای اطلاعاتی رژیم جمهوری اسلامی و رهبر تراشیهای پیدرپی آن از سوی دیگر. این دو مسئله موانعی را برای اینکه جنبش ملیگرایی ایرانیان به طور واحد و گسترده به «رهبر طبیعی» خود پیوند بخورد، ایجاد کرده بودند. اما نیکبختی نسل ما در آن است که این موانع به لطف بیداری ملت ما یک به یک برداشته شدند و اکنون و به ویژه پس از خروجی نشست همگرایی و همایش همکاری ملی در مونیخ میتوانیم ادعا کنیم که نام «پهلوی»، همان نامی که در آبان ۹۵ در پاسارگاد فریاد زده شد، در دیماه ۹۶ بخش جدایی ناپذیر جنبش بود، در آبان ۹۸ به جرم صدا زدنش سینههای ستبری غرق در خون شد و در ۱۴۰۱ تلاش شد با جرج تاون به حاشیه برده شود، نام یگانهی خیابان است. به ویژه که شخص شاهزاده رضا پهلوی نیز به صراحت اعلام کردهاند که بنا به خواست ملت ایران، رهبری دورهی گذار و انقلاب ملی را میپذیرند.
در سالهای اخیر شاهزاده رضا پهلوی به عنوان برجستهترین و قدیمیترین مخالف حکومت جمهوری اسلامی، با شکیبایی اسطورهواری جایگاه خود را به عنوان یک رهبر ملی تثبیت کرده است. او نه تنها پشتیبانی تمام قد حامیان سنتی نهاد شاهنشاهی ایران و خاندان پهلوی را با خود دارد، بلکه در سالهای اخیر توانسته اعتماد گروههایی را که در گذشته تمایلی به او نداشتند را نیز جلب کند. این مهم از یک سو مدیون محبوبیت روزافزون خاندان پهلوی در ایران و شناخت نسل جدید از خدمات آنان است و از سوی دیگر برآمده از توان فردی ولیعهد ایران است که در ایجاد فضای دیالوگ با مخالفان سنتی خود و خانوادهاش توانایی کمنظیری دارد. او در این سالها از اینکه دستش را به سمت مخالفان و منتقدان خود دراز کند خسته نشده و با رفتاری که تنها از یک شاه / پدر برمیآید، حتی ذرهای کینهتوزی سیاسی و کنش ایدئولوژیک در مواضعش دیده نشده است. این یکی از دهها دلیلی است که شاهزاده رضا پهلوی را در سپهر سیاسی ایران بیبدیل کرده است.
شهریار ایران میراثی را نمایندگی میکند که ارزشمندترین دارایی ایرانیان برای گذار کم هزینه از این دوران جهل و تباهی است. میراثی که دوست دارم آن را «حقیقت تاریخ» نامگذاری کنم، همان حقیقتی که معتقدم جنبش ملیگرایی نوین ایران از وجود آن ریشه گرفته است. با تثبیت جایگاه شاهزاده رضا پهلوی به عنوان رهبر واحد و مقتدر جنبش ملی و انقلابی مردم ایران، اکنون آن حلقهی مفقودهی دی و آبان و مهسا نیز در جای خود قرار گرفته است.
البته باید تاکید کرد که شاهزاده رضا پهلوی در تمام این چهار دهه در همین جایگاه قرار داشته است. او امروز همان جایی ایستاده که در ۳۱ اکتبر ۱۹۸۰ ایستاده بود؛ جوانی ۲۰ ساله که به تازگی پدر تاجدار خود را از دست داده بود و برای زنده نگاه داشتن آتش مقدس شاهنشاهی ایران، در قاهره و در غربت سوگند میخورد تا روزنهی امید را برای مردمش زنده نگاه دارد؛ تا فتح خمینی فتحالفتوح نشود و ۵۷ پایان ایران نباشد. او در همان جایی ایستاده که در طول جنگ هشت ساله ایستاده بود: در سمت ایران. همان نقطهای که وقتی خود الیتپنداران مردم را به انگشتزدن در استمپهای خونی «انتخابات» رژیم تشویق میکردند، او شجاعانه خواستار تحریم آن نمایشهای فرمایشی بود و از مردمش میخواست که وارد بازی حکومت جلادان نشوند. او از نسل رهبرانی است که هیچگاه برای جلب نظر اکثریت، اصول خودش را زیر پا نگذاشت و با خواست تودهای همراه نشد. روزگاری بود که او تنها بود و امثال ظریف و موسوی در اوج؛ اما او از جایگاهی که باور داشت سمت درست تاریخ است تکان نخورد. امروز نیز او در همان جایگاه و موضع است، با این تفاوت که این بار قاطبهی ملت نیز به سمت او آمدهاند. مردمی که به آگاهی رسیدهاند و کرنای رسانههایی که با پول و سیاست بیگانه اداره میشوند، فریبشان نمیدهد. مردمی که زرق و برق نوبل صلح و جوایز متعدد بینالمللی مسخشان نمیکند. مردمی که درک کردهاند که او «فرزند کوروش» است و معمار راستین صلح؛ همان رهبری که میتواند پایان شب سیاه وطن را رقم بزند.
در سوی دیگر نیز سیاست بینالملل است. سیاستی که به نظر میرسد با روی کار آمدن دونالد ترامپ و به خصوص چگونگی پیروزی قاطع او و جریان وطنپرست در آمریکا، به لرزه افتاده است و نوید تغییرات اساسی در نظم بینالملل گوشنواز شده است. پیشتر از آن و در آوریل ۲۰۲۳ ولیعهد ایران به همراه هیئتی از مشاوران خود در سفری تاریخی به اسرائیل رفت و اتفاقی را رقم زد که بی اغراق موثرترین عمل سیاسی نیروهای مخالف جمهوری اسلامی در سیاست بینالملل در تمام این چهاردهه بود و حاصلش پس از دیدارهای متعدد با رئیس جمهور، نخست وزیر و وزرای اسرائیل، آن بود که ادبیات و گفتمان شاهزاده رضا پهلوی به گفتمان رسمی مقامات اسرائیل و به طبع لابی گسترده و قدرتمند آن کشور در آمریکا و غرب تبدیل شد. اسرائیل که به علت دشمنی نژادپرستانهی جمهوری اسلامی قابلیت آن را داشت که هیچ تفکیکی میان ایران و جمهوری اسلامی قائل نشود، به یک دوست و متحد قابل اطمینان برای مردم ایران تبدیل شد که حتی در جنگ ۱۲ روزه نیز تمام تلاش خود را کرد چه از بعد رسانهای و چه از بعد نظامی، تفکیک بین ایران و جمهوری اسلامی را معتبر و زنده نگاه دارد که طبعا تاثیر خود را در جنگ هم نشان داد.
اگرچه دولتهای اروپایی همچنان گاهی یکی به نعل میزنند و یکی به میخ، اما روابطی که شاهزاده رضا پهلوی و تیم او در این سالها با سیاستمداران آمریکایی، اسرائیلی و اروپایی ساخته اند به تثبیت جایگاه او به عنوان آلترناتیو واحد جمهوری اسلامی یاری رسانده است. روابطی که ولیعهد ایران در گذشته با مقامات کنونی کابینهی ترامپ ساخته است، در کنار روابط بسیار خوب او با دولت بنیامین نتانیاهو در اسرائیل و همچنین سفرهای متعدد او در سالهای اخیر به انگلستان، فرانسه، ایتالیا و دیگر کشورهای اروپایی بذر روابطی را کاشته است که در ساعت صفر برای ایران بسیار حائز اهمیت خواهند بود.
اکنون میتوانیم ادعا کنیم که آن دو مانعی که بالاتر نام بردم، یعنی مقاومت غرب در مقابل پذیرش خواست مردم ایران مبنی بر رهبری شاهزاده رضا پهلوی، و بازیهای امنیتی معطوف به رهبرسازیهای دروغین، هر دو تا حد زیادی از میان راه میهنپرستان ایرانی برداشته شدهاند.
پایان
جبهه ۵۷ در ایران کاملا ورشکسته است. چه جریان غالب آن در ساختار جمهوری اسلامی و چه جریان مغلوب آن در قالب دیگر عناصر سرخ و سیاه، از لحاظ گفتمانی سالهاست که در مقابل گفتمان نوین ملی شکست خوردهاند. جوانان امروز ایران از هرچه که رنگ و بوی ۵۷ بدهد نفرتی قابل تحسین دارند. اقتصاد رژیم فروپاشیده است؛ آنها دیگر پولی برای پر کردن چاههای سیریناپذیر رانت و فساد خودیها ندارند و اندکاندک خریداری هم برای فروش قاچاقی و زیر قیمت نفت ایران هم نخواهند داشت. آنها همه چیز را باختهاند، هم نبرد گفتمانها را، هم اقتصاد را و حتی سیاست «النصر بالرعب» هم دیگر رنگ و رو باخته و کارساز نیست.
اما در این میان، شاهزاده رضا پهلوی در اوج اقتدار و محبوبیت است. نام او بیشتر از رهبر رو به مرگ جمهوری اسلامی در رسانهها مطرح است و مردم در کوچه و خیابان در مورد او و فعالیتهایش صحبت میکنند و آرزوی بازگشت را دارند. چیدمان جدید سیاست بینالملل به نفع او و میهنپرستان ایرانی است و حتی دولت مهمترین کشور اتحادیه اروپا - آلمان - هم نمیتواند صدای او را سانسور کند و ولیعهد ایران به پشتوانهی عشق و حمایت میلیونها ایرانی میگوید: «قدرت من ناشی از قدرت شماست»، جملهای که یادگار روزگار بزرگی و آبادی ایران است. گویی از هر زمان دیگری به «ایران را دوباره خواهیم ساخت» نزدیک شدهایم. جریان ملی باید خود را برای بازسازی میهن آماده کند.
رویایی در حال تحقق است: رویای پاسارگاد.