شاهزاده رضا پهلوی در پرتو دوگانهی تاریخی نظر و عمل
سهراب ثلاث
شاهزاده رضا پهلوی در پرتو دوگانهی تاریخی نظر و عمل
سهراب ثلاث
فریدون: سهراب ثلاث در این یادداشت با عطف نظر به دوگانهی تاریخی نظر و عمل، تلاش میکند دستاوردهای شاهزاده رضا پهلوی در میدان عمل را بسنجد و بر این اساس عملکرد او در احیای حیثیت پادشاهی پهلوی را «بینظیر» ارزیابی میکند که در تاریخ ایران و حتی جهان مانند ندارد. به باور سهراب ثلاث، «نظربازان»، توان یا انصاف اذعان به چنین دستاورد درخشانی را ندارند. سهراب ثلاث محقق اندیشه سیاسی در بستر تحولات ایران معاصر است که بطور خاص به رابطه سنتهای الهیاتی و مدرنیته تمرکز و توجه دارد. تلاش فکری او بر تثبیت و توجیه رفتار و انگیزههای تجددخواهانه و آزادی طلبانه ملت ایران در تار و پود اندیشه سیاسی است. «سهراب ثلاث» نام مستعاری است که این محقق برای خود برگزیده است.
آبان ۲۵۸۴ شاهنشاهی (۱۴۰۴)
آغاز
شاید در هیچ دورهای از تاریخ فرهنگ بشر، همچون ایران معاصر، فرهنگ عمومی چنین ناعادلانه علیه سیاستمداران و به سود روشنفکران - عمدتا شاعران و ادیبان - برنخاسته باشد. هرچه سیاستمداری دستاوردهای بیشتری در قلمرو عمل کسب کرده، به جای تمجید و ستایش، یورشهای نظری بیشتری علیه او از جانب روشنفکران خیالباف و نظرباز صورت گرفته است. شاهد این امر آن است که پیکان تندترین انتقادات برخی روشنفکران همیشه به سوی شاه عباس صفوی، آقا محمدخان قاجار و رضاشاه پهلوی بوده است؛ کسانی که در میان سیاستمداران همعصرشان، دورانساز محسوب میشدند. با این حال، در این نوشتار قصد آن نیست که علیه روشنفکری موضع گرفته شود و سیاستمداران در هالهای از تقدس غیرقابل نقد پیچانده شوند. هدف آن است که با توضیح منطق متفاوت قلمرو فکر و عمل، زمینهای فراهم شود تا گذر از تخاصم بیدلیل میان روشنفکران و رهبران سیاسی ممکن شود؛ باشد که ملت ایران روشنفکران و رهبران سیاسی راستین خود را دریابند.
قلمرو عمل و قلمرو نظر
تفکیک عمل و نظر در عالم اندیشه امر تازهای نیست. ارسطو فلسفه عملی و فلسفه نظری را از یکدیگر جدا میکرد و فلسفه عملی را به حوزهی بایدها و فلسفه نظری را به حوزهی هستها تعلق میداد. این تذکر بهجا است که این تفکیک بدان معنا نیست که میان این دو هیچ ارتباطی وجود ندارد یا هماهنگی و هارمونیای میان آنها نیست؛ بلکه سخن از تفاوت موضوع و نوع رویکرد به موضوع در این دو حوزه است، هرچند شباهت آنها در فاعلیت فهم انسانی، محسوس است. با این حال، تفکیکی که در این نوشتار میان نظر و عمل قائل میشویم، از نوع ارسطویی نیست؛ چرا که حتی موضوعات فلسفه عملی، همچون فلسفه اخلاق یا فلسفه سیاسی، از منظر این نوشتار، اموری نظری محسوب میشوند. تفاوتی که میان نظر و عمل در اینجا مطرح میشود، بیشتر تحت تأثیر «رابرت نوزیک»، نظریهپرداز سیاسی آمریکایی، و همچنین برخی فلاسفه علم مدرن است.
نوزیک در مقالهای جنجالی ادعا میکند که ریشهی نفرت روشنفکران از بازار آزاد، تجارت و سرمایهداری در مدرسه نهفته است. از آرای او میتوان چنین استنباط کرد که روشنفکران، شوالیهها و قهرمانان نظم مدرسه بودهاند. اما همین قهرمانان، وقتی وارد قلمرو کار و عمل میشوند، عرصه بر آنها تنگ میشود و دیگرانی که در نظم مدرسه سرآمد نبودند، از آنها پیشی میگیرند. نظم مدرسه، که بسیاری آن را معیار هوش میدانند، نسبتا ساده است: درس معلم را گوش کن، تکالیف را انجام بده و در آزمونهایی با پرسشهایی مشخص، نمره بگیر. در مقابل، نظم بازار و جامعه ساده نیست؛ جامعه ابتدا آزمون میگیرد و سپس شما باید خود درس بیاموزید. اگر میزان درآمد یک فعال اقتصادی یا محبوبیت یک سیاستمدار در نظم جامعه را معادل نمره در مدرسه در نظر بگیریم، باید اذعان کنیم که معیارهای نمرهدهی جامعه و بازار چندان در دام نظریه نمیافتند. این همان چالشی است که فارغالتحصیل هر مدرسهای در روز اول کاری با آن مواجه خواهد شد. عمل و عملی کردن ایدهها، امری بهغایت متفاوت از طرح و سنجش نظری آنهاست. نگارنده اخیرا از یکی از دوستان جراح خود شنیده بود: «جراح خوب، جراح کمسوادتر است»! این حرف در ستایش نادانی نیست بلکه در ترجیح عمل و تجربه نسبت به نیمکت و تئوری است؛ درواقع حکمت این سخن در اینجا نهفته است که جراحی که چندان درگیر قیدوبندهای نظری پزشکی نیست و به تجربه، بسیاری از ریزهکاریها را آموخته است توان عملی بیشتری نیز برای مداوا و درمان دارد. جراحی که به تجربه عملی دریافته است تعادل ظریف میان نظر و عمل کجاست.
از سوی دیگر، اگر علم مدرن ریشهی اقتدار روشنفکران و دانشگاهیان است، بهتر است به روش علمی اهمیت داد و از آن الگوبرداری کرد. وقتی به رفتار برترین نظریهپردازان علوم انسانی در غرب نگاه میکنیم، میبینیم که آنان به تفکیک میان عمل و نظر پایبندی شدیدی دارند. علما و اساتید مدیریت هاروارد لزوما وظیفهی خود نمیدانند که رفتار مدیران پپسی یا کوکاکولا را نقد کنند. اساتید علم سیاست در پرینستون و استنفورد (جز از نوع ایرانیشان!) خود را مصلحان اجتماعی نمیانگارند. وظیفهی دانشمند و نظریهپرداز سیاسی، توضیح و تفسیر رفتار عاملان سیاست و سیاستمداران است. در پرتو این فهم و توضیح است که نقد نیز امکان بروز و ظهور مییابد. عجله برای نقد، پیش از فراهم شدن شواهد و فهم کامل، از ویژگیهای مدیران کانالهای بیثمر تلگرام ایرانی است، نه اندیشمندان و دانشمندان. به همین علت است که در میان مربیان ورزشی مطرح، کمتر فارغالتحصیل رشته علوم ورزشی میبینیم؛ بیشتر مربیان ورزشی، در میدان، تجربهی عملی کسب کردهاند. هگل، اندیشمند آلمانی، حکمت را به جغدی تشبیه میکرد که پس از جنگ بر فراز ویرانیها نظر میکند و ناله سر میدهد. کار اندیشمند و روشنفکر، تحلیل رفتار سیاستمداران پس از مشخص شدن نتایج و شواهد آن است؛ و اگر مشورتی هم ارائه شود، بر اساس مطالعهی رقابتها و تجربههای متعدد تاریخی است، نه صرفا استدلالهای فلسفی یا اخلاقی.
شاهزاده رضا پهلوی و روشنفکران نظرباز
درک ما در این مجال این است که خاستگاه عمدهی انتقادات به شاهزاده رضا پهلوی، جریان روشنفکری است. گمان رایجی جا افتاده که وقتی از روشنفکری سخن میگوییم، منظور صرفا چپها هستند؛ این فهم نادرست است و نباید تنها روشنفکران چپ را هدف قرار داد. آنچه محل بحث و ایراد است، روشنفکریای است درهمآمیخته به خوی پرخاش و مومن به دین بیانصافی. درواقع نباید گمان کرد که ویروس خیالبافی و نظربازی تنها روشنفکران چپ را مبتلا میکند؛ این مرض مهلک، حیثیت و آبروی همهی اهل نظر را هدف قرار میدهد. چنانکه اخیرا نیز روشنفکرانی لیبرتارین پیدا شدهاند که منتقد پهلوی و هواخواه قاجار هستند؛ که قاجار در اقتصاد دخالت نمیکرد، و چرا پهلوی چنین کرده است؟! طوفان خندهها! بیکفایتی و ناتوانی قاجار در اقتصاد را به پای فهم نداشتهی امثال احمدشاه قاجار از اقتصاد مدرن میانگارند و تلاش پهلوی برای گسترش صنعت و رشد بخش خصوصی را «دخالت» در بازار میانگارند! اساسا مگر بدون دولتی که ضامن مال و دارایی مردم باشد، میتوان بازار و بخش خصوصی را متصور شد؟
و اما به اصل سخن بازگردیم. شاهزاده رضا پهلوی، شعار «مرگ بر شاه» را به «جاوید شاه» تبدیل کرده است. صبر و تساهل بیمانند او در طول دههها، سرمایهای اجتماعی و سیاسی عظیم برای خودش، ملت ایران و بیتردید برای پادشاهیخواهان فراهم کرده است. عملکرد و دستاورد او در تاریخ ایران و حتی در جهان، بیمانند و بینظیر است. او، اگر خود و مردم بخواهند، میتواند پادشاه ایران دموکراتیک باشد و پشتوانهای عظیم برای امنیت، ثبات و رفاه ملت ایران ایجاد کند. منتقدان روشنفکر، اما، انگار تبدیل معجزهوار «مرگ بر شاه» به «جاوید شاه» توسط او را، کوبیدن آخرین میخ بر تابوت نظام پادشاهی میدانند! از نظر آنان، سخن گفتن از رفراندومی که نوع نظام سیاسی آینده ایران را مشخص کند، خبط و خطایی بزرگ است و ارتباط مشروعیت نظام سیاسی آینده را با سنت مشروطهخواهی از هم میگسلد. با این حال، اگر از همین شوالیههای توییتر و تلگرام بپرسیم که «خب، رضا پهلوی چه کند؟» و «پیشنهاد عملی شما چیست؟»، احتمالا با پاسخهایی مواجه میشویم که در صورت آگاهی عمومی، مایهی مسرت و خندهی مردم خواهد شد. بماند که در صورتی که شاهزاده رضا پهلوی در پیشبرد اهدافش موفق شود و خیزش ملت به رهبری او به پیروزی برسد، بعید است که از رفراندوم چیزی جز تایید تداوم پادشاهی مشروطه بیرون بیاید. و نیز اگر مردم ایران به رهبری او موفق به براندازی استبداد ملا نشوند، بعید است که دیگر خبری از پادشاهی و مشروطهخواهی باشد.
مخالفت با رفراندوم در حالی صورت میگیرد که این ایده از دهه ۶۰ خورشیدی از سوی شاهزاده رضا پهلوی، تبلیغ و تایید شده است و بارها مورد تاکید قرار گرفته است. اینکه نظربازان تازه به یاد رفراندوم افتادهاند، خود نشانهای دیگر است از اینکه رفراندوم برای آنان بهانه است و بلکه شخص پهلوی نشانه است. آنان با هر اقدامی که شاهزاده انجام دهد مخالفت میکنند؛ این بار نیز از سر غیظ از «پروژه شکوفایی ایران» و «برنامه دوران اضطرار» چنین دستوپا میزنند. اگر هم فرض کنیم مخالفت با رفراندوم از سر صداقت است، ماجرا بدتر میشود؛ چرا که مخالفان دیوسیرت شاهزاده رضا پهلوی نیز دقیقا در پی آن هستند او را بدون اقبال مردمی و فردی دستنشانده جلوه دهند. شاهد آنکه رهبر جمهوری اسلامی اخیرا لازم دید با مرخصی ساعتی از پناهگاهش، شاهزاده رضا پهلوی را پادشاهی دستنشانده دولتهای غربی معرفی کند. این خط تبلیغاتی البته سالهاست از سوی چهرههای وابسته به ائتلاف «اصلاحطلبان» و مجاهدین خلق در دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی دنبال میشود.
در چنین شرایطی و نیز زیر چشمان ناظران جهانی، نظربازان معتقدند رضا پهلوی باید اعلام کند که پادشاه بر حق ایران است و مردم خود باید ملاها را سرنگون کنند و سپس او را بر تخت سلطنت بنشانند! درواقع چنان میپندارند که شاهزاده رضا پهلوی باید همین امروز تاج را بر سر بگذارد و در مقام «پادشاه مشروطه» صرفا ناظر باشد؛ دستها را از هر کار اجرایی بشوید و میدان رهبری خیزش را با بزرگواری به این نظربازان بسپارد. گویی مردمی که هنوز نام و نشان این افراد را هم نشنیدهاند، قرار است فردا بر اساس شایستگیهای ناشناختهشان، آنان را بهعنوان راهبران خیزش بپذیرند! بخش مضحک وضعیت در همینجاست: کسانی که پشت هیچ میز امتحانی ننشستهاند، برای شاهزادهای که نماد مشروعیت و پشتوانه اجتماعی است، تکلیف تعیین میکنند!
اینها همان نقدهایی است که به «برنامه دوران اضطرار» وارد کردهاند. این نوشتار در پی آن نیست که نشان دهد نقد آن دفترچه ناممکن یا ممنوع است؛ بلکه میخواهد مشت برخی نقدها را وا کند. وگرنه نقد، همانطور که حق آنان است، حق منتقدان آنان نیز است.
دیگر جایگاه مورد طمع روشنفکران نظرباز، مشاورت و مصاحبت با پادشاه است. آنان که با صفحات توییتری و کانالهای تلگرامی خود نتوانستند موج مقبولیت شاهزاده رضا پهلوی را سد کنند، اینک در خیال خویش میپرسند: چرا ما نباید همنشین شاه باشیم؟ مگر از مشاوران جوان او چه کم داریم؟ از همین روست که، علیرغم تاکید مکرر شاهزاده بر استقلال رای و کردار سیاسی، این نظربازان که جرئت نقد مستقیم او را ندارند، به همان دوگانهی کهنهی «حاکم خوب / اطرافیان بد» پناه میبرند و میگویند: شاهزاده خوب است، اما امان از اطرافیانش! پرسش اینجاست: آیا این حملات به بازوان پادشاه و کسانی که مجری و مُحقق ارادهی او هستند، میتواند به احیای پادشاهی مشروطه بینجامد؟ اصلا بگذارید پرسشی بنیادیتر طرح کنیم: اقبالی که امروز به پادشاهی مشروطه شکل گرفته است، محصول قلم منتقدان نظرباز و روشنفکرصفت است، یا ثمرهی عمل شاهزاده رضا پهلوی و همکاران و مشاورانی که او خود انتخاب کرده است و به او یاری میرسانند؟ پاسخ را میتوان از همان مردمی شنید که، به تعبیر شهبانو فرح پهلوی، نام پهلوی زمزمهی روز و شبشان است ولی نام یکی از این نظربازان را نشنیدهاند. دقیقا در قبال کدام بدهی، این اندازه طلب دارید؟
پایان
فراموش نباید کرد که پیش از نقد شاهزاده رضا پهلوی ، با چنین کارنامهای ستودنی، نخست باید به فهم عمل او رسید؛ و این فهم جز با فهم مشی و منش او ممکن نیست. روشنفکری ایرانی، که عادت به تقلید دارد - خواه از کمونیستهای روسی، خواه از لیبرتارینهای آمریکایی و یا حتی نظریهپردازان نظام هیتلر - از چنین فهم و درکی ناتوان است. تفکیک دقیق عرصهی نظر و عمل، هم حیثیت روشنفکری و اعتبار دانشگاهی را نگاه میدارد و هم اندیشه را چراغ راه رهبران، سیاستمداران و اهل عمل میسازد. پیش از هر نقدی بر شاهزاده رضا پهلوی، وظیفهی نخست، فهم منش سیاسی اوست.