از میدان تا مدیا: نبرد روایتها در سپهر سیاسی ایران
ایرج لهراسبی
از میدان تا مدیا: نبرد روایتها در سپهر سیاسی ایران
ایرج لهراسبی
فریدون: ایرج لهراسبی فارغالتحصیل طراحی و تولید نرمافزار از دانشگاه شیراز در مقطع کارشناسی ارشد و همچنین فوق لیسانس علوم کامپیوتر از دانشگاه اوستفولد، هالدن نروژ است. او پژوهشگر حوزه هوش مصنوعی و علوم داده است و به عنوان یک کنشگر اجتماعی در حوزههایی همچون حقوق بشر و توانمندسازی جوامع حاشیهنشین فعالیت میکند. در این یادداشت برای «فریدون» او به تحلیل شعارهای پهلویگرایانه در عمیقترین لایههای جامعهی ایران و تناقض ارگانیسم پهلویگرایانهی آن با فضای حاکم بر قاطبهی رسانههای فارسیزبان خارج از کشور میپردازد.
ایرج لهراسبی
آبان ۲۵۸۴ شاهنشاهی (۱۴۰۴)
وایرالشدن فیلم اعتراض مردم در پی خرابی قطار در ایستگاه مترو با شعارهای «رضاشاه، روحت شاد» و «جاوید شاه»، اگرچه نمونهای استثنایی از این دست اعتراضات محسوب نمیشود، ولی از منظر تحلیل شبکههای اجتماعی واجد یک ویژگی خاص است. اتفاق مورد اشاره، به شکلی انکار ناپذیر مستندات علمی و فنی این ادعا را تایید میکند که، تنها گزینه مطرح در ذهن جامعه، «اقبال به پهلوی و نفی کلیّت ۵۷» است. دلیل این امر، ویژگی «تصادفی بودن» عامل اعتراض (خرابی قطار)، زمان و مکان وقوع، و همچنین ترکیب جمع معترضین ، به عنوان جامعه آماری نمونه است.
در علم آمار، نمونهگیری «Sampling»، به معنای انتخاب بخشی از یک پدیده است که بتواند ویژگیهای کل جامعه را بازتاب دهد. از این زاویه، رخدادهایی مانند تجمع اعتراضی ناگهانی در ایستگاه مترو اهمیت ویژهای دارند، زیرا موقعیت، زمان و ترکیب افراد حاضر در آن از پیش برنامهریزی نشده است. چنین رویدادهایی از نظر آماری، یک «نمونهی طبیعی و تصادفی» از جامعه مرجع محسوب میشوند. زمانی که در فضایی روزمره و غیرسیاسی، گروهی از مردم بهطور خودجوش و بدون هماهنگی قبلی شعارهایی با مضمون خاص سر میدهند، میتوان این رفتار را – تا حد زیادی- بازتاب گرایشها و احساسات واقعی جامعه دانست.
از دیدگاه تحلیل شبکههای اجتماعی نیز این نوع وقایع، دادههایی «ارگانیک» و خودبهخودی به شمار میآیند. برخلاف موجهای مجازی که ممکن است با برنامهریزی یا هدایت گروههای خاص ایجاد شوند، چنین رخدادهایی شبکهای از کنشگران واقعی را در موقعیتی واقعی و بدون واسطه نشان میدهند. بررسی جنبههای مختلف رویدادهایی از این دست میتواند به درک این موضوع کمک کند که کدام روایتها حاصل واکنشهای طبیعی مردم و بازتابدهنده گرایشهای واقعی آنها بوده، و کدامها با تقویت مصنوعی یا هماهنگی سازمانیافته کاربران خاص، در فضای مجازی شکل گرفتهاند.
از سوی دیگر، تقارن حرکت اعتراضی مذکور با رویدادی تحت عنوان «کنفرانس حقوق بشر در ایران پس از جمهوری اسلامی» در اسلو، بار دیگر شکاف عمیق میان جهتگیری روایتسازی در فضای رسانهای و مجازی با واقعیت میدانی و خواست عمومی جامعه را عیان ساخت. نشانهی روشن این گسست، خودِ عنوان کنفرانس است؛ رویدادی که در یکی از تیرهترین مقاطع حیات رژیم جنایتکار از نظر نقض حقوق انسانی و اعدام مخالفان، روی از وضعیت فاجعهبار کنونی برگردانده، و به خطونشان کشی در باره «حقوق بشر در ایرانِ پس از جمهوری اسلامی» برای حکومت فرضی نیامده میپردازد!
ترکیب شرکتکنندگان نیز گویای همهچیز بود: مجموعهای از چهرههای رسانهای و جریانهای سیاسی چپگرا، قومگراهای تجزیهطلب و دیگر جریانهای همسو، که نخ تسبیح اتحادشان را «پهلویستیزی» تشکیل میدهد. اما در ورای این اتحاد استراتژیک، وجه مشترک دیگری هم دیده میشد: فقدان پایگاه اجتماعی قابل اعتنا، وابستگی شدید به رانت رسانهای، و تکیه بر فضای مجازی بهعنوان تنها پایگاه اجتماعی-سیاسی و عرصهی اصلی نقشآفرینی!
این همایش که حتی پیش از برگزاری، بهعنوان صفآرایی در برابر جبههی ایرانگرا به رهبری شاهزاده رضا پهلوی و مابهازای همایش «همکاری ملی برای نجات ایران» در مونیخ قلمداد شده و تبلیغ میشد، در عمل چیزی فراتر از بازتاب کشمکشهای جاری فضای مجازی در چنته نداشت. چندانکه میشد در شبکه توییتر هم با چند پست مشترک شرکتکنندگان، به همان «دستاورد»ها رسید. از این رو، باید اعتباری نهبیشتر از بحث و جدلهای جاری در گعدههای توییتر و کلابهاوس برای آن قائل بود.
پرواضح است که صرف نداشتن پایگاه قابل توجه اجتماعی نافی حق هیچ فرد یا گروهی برای ابراز عقیده نمیشود و اصولا، از معدود برکات شبکههای اجتماعی همین امکان بخشی به صداهای اقلیت برای شنیده شدن و دموکراتیک کردن رسانه بوده است. مشکل از آنجا آغاز میشود که این اقلیت مهجور اما پر هیاهو ، تحت تأثیر پوشش رسانهای و لایک و فالوورهای توییتر، دچار عارضه «اسب ورداشتگی» حاد شده و از جایگاه نمایندگی انحصاری و ولایت بر ملت ایران، عقدهها و عقیدههای شخصی و محفلی خود را در بوق کرده و در کار قلب واقعیت آشکار،که چیزی جز رویگردانی ملت ایران از کلّیت فتنه ۵۷ و متعلقات آن نیست، نقش بر آب میزنند.
در واکاوی چند و چون شکلگیری بستر گفتمانی کنفرانس مورد اشاره و تبارشناسی چهرهها و گروههای نماینده آن، عوامل و علل متنوعی قابل برشماریست؛ از جمله، نقش دیرینهی رژیم در مهندسی اپوزیسیون دلخواه خود، دینامیزم درونی صفبندی سپهر سیاسی ایران حول محور شورش ۵۷ ، و انگیزههای برآمده از روانشناسی فردی و اجتماعی نقشافرینان این عرصه.
در این میان اما، نباید از نقشآفرینی رسانههای فارسی زبان خارجی غافل بود. این بازیگران در تعامل ساختاری با فضای مجازی، اکوسیستم مطلوبی برای ظهور و بالندگی طیفی از سلبریتیهای سیاسی در کسوت فعال اپوزیسیون، تحلیلگر سیاسی، و مجری-خبرنگارهای سیاستپیشه، که برخی دلبستگان و ناقلان گفتمان ایرانستیز هستند، فراهم نمودهاند. رویکرد این دست رسانهها به گونهایست که با روایتسازی گزینشی و برجستهسازی چهرههای مطلوب خود، و فضاسازی رسانهای به نفع جریانهای عمدتا ضدملی، درتصویرسازی از اپوزیسیون و افکار عمومی - بویژه در شبکههای اجتماعی و در نگاه ناظران خارجی- نقش تعیینکنندهای ایفا میکنند.
در جمعبندی نهایی، مقایسه رخدادهایی از جنس اعتراض خودجوش متروی تهران با کنفرانس اسلو، مرز میان واقعیت اجتماعی ایران و روایتهای برساختهی رسانهها و فضای مجازی را بهروشنی نمایان میسازد. جامعه ایران، هر زمان که مجال بروز طبیعی یافته، گرایش و خواست حقیقی خود را فریاد زده است؛ خواستی ریشهدار و متمرکز بر هویت ملی، تمامیت ارضی، و آرمان بازسازی و شکوه میهن. به گواه این واقعیت، آنچه وزن و اعتبار چهرهها و جریانهای مدعی نمایندگی جامعه را تعیین میکند، نه پژواک صدای آنها در تریبونهای بیگانه و فضای مجازی بلکه، نسبت آنها با «فتنه ۵۷» به عنوان محور اصلی صفبندی در سپهر سیاسی ایران امروز است.
بر این اساس، رویکرد استراتژیک اپوزیسیون ایرانگرا، بیش از پیش، میبایست بر یافتن مسیرهای تازه برای ارتباط مستقیم با جامعهی واقعی ایران متمرکز گردد. تمرکز بر این پیوندهای مستقیم، ایجاد و تقویت رسانههای ملیگرا، و کاهش وابستگی به ساختارهای رسانهای بیگانه، میتواند نخستین گام در بازیابی صدای ملت ایران و اجتناب از هدر رفتن انرژی کنشگران اصیل در سیاهچاله بازیهای رسانهای و مجادلات فرساینده فضای مجازی، باشد.