کرونا، ایران و نظریه نیستاوری
ناصر کرمی
ناصر کرمی
ناصر کرمی
۲۶ مرداد ۱۴۰۰
فریدون - دکتر ناصر کرمی استاد گردشگری و اکوتوریسم در دانشگاههای علامه طباطبایی، آزاد شهر ری، آزاد ملایر، برگن و ترونهایم نروژ بوده است. در پیشینهی او همچنین مدیریت برنامه ریزی و تحقیقات سازمان ایرانگردی و جهانگردی و طراحی برنامه جامع توسعه اکوتوریسم ایران به چشم میخورد. ناصر کرمی همچنین سالها سردبیر ماهنامه جهانگردان بوده است. او نویسندهی راهیاب ایران نیز است که در انتشارات فرهنگ معاصر منتشر شده است و پرفروشترین کتاب در زمینهی جاذبههای گردشگری ایران است.
«دیوید مارکوس» (۱) در تحلیل "قحطیهای حکومت-ساخت" عبارت Faminogenesis را پیشنهاد کرده است. به صورت تحت اللفظی این عبارت را می توان به قحطزایی ترجمه کرد اما چون حتی خود مارکوس هم این عبارت را بسط میدهد به هر نوع استفاده از بلایای فراگیر توسط دولتها به عنوان یک سلاح جنگی، و نه فقط قحطاندن سرزمین از طریق نایابی عمدی مواد غذایی، شاید "نیستاوری" برای آن برابرنهاد فارسی بهتری باشد. نیستاوری به عنوان یک نظریه علمی البته توسط کسانی دیگر نیز به تدریج بسط داده شده و در آن تدقیق شده است. اینجا و اینجا و اینجا میتوانید بیشتر در این باره بخوانید.
خلاصه نظریه مارکوس این است که مطالعه مواردی مثل قحطی ۱۹۳۳-۱۹۲۸ در اوکراین و قزاقستان در شوروی سابق و ۱۹۶۱-۱۹۵۸ در چین ما را به این نتیجه میرساند که گاه حکومتها از بلایای فراگیر به عنوان سلاحی برای کنترل توده مردم و سرکوب اعتراضات آنها استفاده میکنند. تقریبا تردیدی وجود ندارد که استالین تعمدا از ارسال غذا به اوکراین و قزاقستان خودداری میکرده است تا به این شکل جنبش های ملی شکل گرفته در این دو جمهوری را سرکوب کند. به بهای مرگ حدود ۳۰ میلیون نفر استالین موفق شد این دو جمهوری را همچنان زیر پرچم حکومت شوراها نگاه دارد.
قحطی چین در حد فاصل ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ نیز که بنا به برخی منابع مرگ حدود ۵۰ میلیون انسان را در پی داشت، در کنترل جنبش های فزاینده دهقانی به مائو کمک کرد. این قحطی نیز انسان – ساخت تعریف شده است. البته انسان – ساخت بودن آن لزوما به معنای تعمد اولیه در ایجاد آن نیست (فرضی که به طور قطعی در باره قحطی اوکراین وجود دارد). اما دست کم این را میرساند که نتیجه اقدامات دولت چین بوده، و با وجود اطلاع از عواقب آن اقدامات، دولت آنها را ادامه داده است.
مارکوس میگوید تیپولوژی هر نیستاوری در چهار سطح قابل تعریف است:
۱) تعمد در راهاندازی یک بلای عمومی. مانند اقدام استالین در کشتار میلیونها نفر در اوکراین با ابزار قحطی
۲) پذیرفتن و تن دادن به فاجعه به عنوان نتایج اجتنابناپذیر اجرای یک هدف توتالیتریستی یا ایدئولوژیک. مثل قحطیهای چین و کره شمالی (دهه ۹۰ میلادی) به عنوان هزینه اجتنابناپذیر خودکفایی کشاورزی.
۳) بیتفاوتی در برابر گسترش یک فاجعه. میدانند که دارد قتل عام میکند، اما به بهانه های مختلف چشم فرومیبندند بر فاجعه و اجازه میدهند پیشتر برود و بیشتر بکشد. مثل اقدام دولت بشار اسد در حد فاصل ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ که با وجود اطلاع از خشکسالی در کشور و کمبود مواد غذایی ذخیره گندم کشور را فروخت تا در نهایت منجر به قحطی شود.
۴) تحمیل عواقب فاجعه به سرزمین به واسطه ناکارآمدی و بیکفایتی. یعنی تعمدی در گستراندن فاجعه ندارند اما کفایت کنترل آن را هم ندارند. و البته حاضر نیستند بیکفایتی خود را بپذیرند و فرصت را به حکمرانانی کارآمدتر بدهند.
مارکوس که نگاهی از منظر حقوق بین الملل به موضوع دارد علاوه بر سه سطح نخست، سطح چهارم از وقوع یک فاجعه در هر کشوری را نیز قابل پیگیری در محاکم بینالمللی میداند.
چرا یک حکومت باید به دنبال قتل عام شهروندانش، آن هم با چنین روشهای دردناکی - مانند گستراندن یک بیماری مرگبار همهگیر یا به گرسنگی کشاندن مردم و زجرکش کردن آنان - باشد؟ در برخی موارد، مانند ماجرای قحطی اوکراین هدف دقیقا کنترل یک جنبش مردمی و سرکوب آن بود؛ همچنانکه گفته شد استفاده از فاجعه و بیماری و قحطی به عنوان یک سلاح جنگی علیه مردم. اما وقوع مکرر فجایعی از این دست در کشورهایی با سیستم حکمرانی توتالیتر ما را به یک نتیجه دیگر هم میرساند. جان ماجرا "تعارض ایدئولوژی و تاریخ در سیر تطور اجتناب ناپذیر حکومت های توتالیتریستی" است.
یک حکومت توتالیتر با برساختن آرمانشهری ایدئولوژیک آغاز میکند. توسعه رفاه عمومی (درحد برخورداری و خوشبختی تک تک افراد جامعه) حتما بخشی از این آرمانشهر است. همواره آنچه که تودهها را مشتاقانهتر به دنبال رهبران توتالیتر میکشاند وعدههای ملموس رفاه است و نه لزوما آرزوهای اثیری ایدئولوژیک. حتی خمینی هم که پیروانش مدعی بودند مستقیما با خدا در تماس است و نمایندگی خداوند بر روی زمین را به عهده دارد و آمده است که مردم را از نکبت این جهان پلید و فانی رها کرده و به دروازههای بهشت جاودانی برساند به محض ورود به ایران اولین چیزی که وعده داد آب و برق مجانی بود.
اما چشم انداز جغرافیایی اقتضائات خودش را دارد و لزوما از نقشه راه ایدئولوژیک توتالیتر تبعیت نمیکند. وعده رفاه یا ناقص و نصف و نیمه رخ می دهد که به تدریج دلسردی مردم از سیستم توتالیتر را به دنبال دارد یا اگر هم واقعا رخ بدهد به پرورش و رشد طبقه متوسط یا مرفهی منجر میشود که دلمشغول ارزشهای ایدئولوژیک نیستند و میتوانند نقطه تمرکز انرژیهای مخالفی باشند که در نهایت رودرروی سیستم توتالیتر قرار میگیرند. پس، دیالکتیک واقعی تاریخ این است که در نهایت هر سیستم توتالیتر روزی تمام قد رودرروی توده مردم قرار خواهد گرفت. چاره ای نخواهد بود جز سرکوب و یکی از ابزارهای سرکوب نیز گستراندن فجایع فراگیری است که هر کدام میتوانند چند سالی توده مردم را در برابر حکومت به عقب برانند.
شمار مرگ و میر کرونا در ایران از روزانه ۶۰۰ نفر نیز گذشته است. آیا پرونده کرونا در ایران می تواند ذیل موضوع نیستاوری بررسی شود؟ دست کم دو سطح ۳ و ۴ که مارکوس در این باره تعریف کرده برای وضعیت کنونی کرونا در ایران قابل تعریف است.
در ماجرای تعمد برای تولید واکسن به جای خرید آن، سطح ۲ نیز میتواند در موضوع دخیل شود؛ ولی اطلاق سطح ۱ به دولت ایران دشوار است. کرونا یک پدیده جهانگیر بوده و حتی کشورهای مرفه غربی را هم غافلگیر و دچار فاجعه کرده است. مگر اینکه فرض کنیم از مرحله ای به بعد دولت ایران تعمدا با عدم اجرای پروتکلهای قرنطینه موجب گستراندن کرونا در کشور شده است. وگرنه چرا باید کشتار کرونا در ایران بیشتر از همسایگانی مثل عراق و پاکستان و افغانستان باشد که دست کم روی کاغذ زیرساخت درمانی و بهداشتی ضعیفتری نسبت به ایران دارند؟
به هر حال همه اینها فرضیه است و اثبات آنها نیازمند تحقیقات دقیقتر در باره زمینهها و دلایل تبدیل ایران به یکی از قربانیان اصلی کرونا در جهان است. از دور ما شواهد تاریخی و شباهتهای ساختاری حکومت ایران را با حکومتهای نیستاور استالین و مائو و کیم ایل سونگ و کیم جونگ ایل و بشار اسد می بینیم و تجربههای قطعی که از اقدام آنها در استفاده از فجایع ملی به عنوان ابزار سرکوب وجود دارد. همه گزاره های تحقیقی در این باره در اختیار دولت ایران است و البته آنها اجازه تحقیق مستقل در این باره را نه تنها به اشخاص بلکه به نهادهای بینالمللی نیز نمیدهند.
----
(۱) پرفسور دیوید مارکوس استاد حقوق در دانشگاه یوسیالای در ایالات متحده است. او در دانشگاههای هاروارد و ییل تحصیلات حقوقی را گذرانده است. دکتر مارکوس بیشتر به خاطر تحقیقات و مقالاتش در زمینه جرایم مرتبط با قحطی ها و فجایع انسان -ساخت شهرت دارد.