آرمان فلسطین و انقلاب ۵۷ (بخش نخست)
بهزاد مهرانی
آرمان فلسطین و انقلاب ۵۷ (بخش نخست)
بهزاد مهرانی
بهزاد مهرانی
فریدون: بهزاد مهرانی، تحلیلگر سیاسی مقیم آمریکا و فعال سابق سیاسی است، که در ایران نیز به دلیل فعالیتهای سیاسی بازداشت شده بود. از او پیشتر دو یادداشت با عناوین «نائینی و مشروطهی مشروعه» و «آیا در ایران انقلاب میشود؟» در وبسایت «فریدون» منتشر شده بود. مهرانی که در رسانههای فارسیزبان نیز تحلیلهای خود را درباره مسائل سیاسی و اجتماعی ایران ارائه کرده، در متن حاضر، که بخش نخست آن را میخوانید، به بررسی نسبت میان انقلابیون ۵۷ و «آرمان فلسطین» میپردازد؛ بخش دوم و نهایی این متن در شماره ۱۱ «فریدون» منتشر خواهد شد.
تابستان ۲۵۸۴ (۱۴۰۴)
«به یاد و خاطرهی سارا و یارون»
آغاز
در شامگاه چهارشنبه، ۲۳ مه ۲۰۲۵، زوج جوان یهودی، «یارون لیشینسکی» و «سارا لین میلگرام»، در مقابل موزه یهودیان در واشنگتن دیسی، پایتخت آمریکا، هدف تیراندازی قرار گرفتند و جان باختند. این حادثه در ساعت ۲۱:۰۸ به وقت محلی رخ داد، زمانی که آنها در حال خروج از مراسمی با موضوع کمکهای بشردوستانه در خاورمیانه بودند. قاتل، جوان ۳۱ سالهای به نام «الیاس رودریگز»، هنگام بازداشت شعارهایی در حمایت از «آزادی فلسطین» سر داد. یارون و سارا قربانی ایدئولوژی مرگآفرینی شدند که آن را «آرمان فلسطین» مینامند.
«آرمان فلسطین»؛ وجه مشترک مخالفان محمدرضاشاه
اگر بخواهیم در تاریخ معاصر وجه مشترک همهی مخالفان محمدرضاشاه را نیز نشان دهیم، بیشک به چیزی جز «آرمان فلسطین» نمیرسیم. انقلابیون ۵۷، هرچند در باورها و ایدئولوژیهای خود با یکدیگر اختلاف داشتند، در آنچه «آرمان فلسطین» نامیده میشود، مشترک بودند. برای آنها این آرمان سرمایهی اصلی بود؛ سرمایهای که با آن نه تنها میشد حکومت محمدرضاشاه را برانداخت، بلکه گویی میشد فلک را سقف شکافت و طرحی نو درانداخت. ایدئولوژی «آرمان فلسطین»، که گروههای سیاسی مخالف شاه را در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ گرد هم آورده بود، ویژگیهای چندگانهای داشت و از ترکیب گفتمانهای مختلف شکل میگرفت. برخی از مهمترین ویژگیهای آن عبارت بودند از:
الف) ضد امپریالیسم و ضد صهیونیسم: تقریبا تمامی گروههای مخالف حکومت شاه، از جمله مارکسیستها، اسلامگرایان و «ملیگرایان»، بر این باور بودند که اسرائیل نمایندهی امپریالیسم غرب، بهویژه آمریکا، در منطقه است. به همین دلیل، حمایت از مبارزات فلسطینیان را بخشی از مبارزه با، به تعبیر آنها، سلطهی غرب در خاورمیانه میدانستند. این گروهها شاه را نیز «سگ زنجیرهای امپریالیسم» لقب میدادند.
ب) پیوند با مبارزه علیه شاه: برای این گروهها، حمایت از «آرمان فلسطین» فقط یک مسئله خارجی نبود، بلکه ادامهای از مبارزه داخلی علیه آن چیزی بود که در نظر آنها «استبداد شاه» تلقی میشد. رژیم شاه به دلیل روابط با اسرائیل، دشمن مشترک تمام گروههای مخالف خود محسوب میشد.
ج) همگرایی ایدئولوژیک بین گروههای مختلف: «آرمان فلسطین» به عنوان یک موضوع محوری، گروههایی با ایدئولوژیهای متفاوت، از مجاهدین خلق با گرایش اسلامی-مارکسیستی، چریکهای فدایی خلق با ایدئولوژی مارکسیستی، تا روحانیون و اسلامگرایان همچون گروههای وابسته به خمینی را به یکدیگر نزدیک کرد.
د) انترناسیونالیسم انقلابی: بسیاری از گروههای چپگرا و حتی برخی از اسلامگرایان، «جنبش فلسطین» را بخشی از یک جنبش انقلابی جهانی علیه سرمایهداری، امپریالیسم و استعمار میدانستند. در این راستا، ارتباطات گستردهای میان برخی از این گروهها و سازمانهای فلسطینی مانند فتح و جبهه خلق برای آزادی فلسطین شکل گرفت.
ه) استفاده از مبارزه مسلحانه: از آنجا که گروههای فلسطینی مانند سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) به مبارزه مسلحانه روی آورده بودند، گروههای مخالف شاه نیز تحت تأثیر این استراتژی قرار گرفتند. بسیاری از گروههای مسلح ایرانی آموزشهای نظامی خود را در پایگاههای فلسطینی در لبنان و اردن دریافت کردند.
و) بعد مذهبی در کنار گفتمان چپگرایانه: برای گروههای اسلامی مانند روحانیان مخالف شاه، مسئله فلسطین علاوه بر یک مبارزه «ضد استعماری»، یک «جنگ مقدس اسلامی» نیز بود. از سوی دیگر، چپها به این جنبش از دریچه مبارزهی طبقاتی و ضد سرمایهداری نگاه میکردند و آن را میستودند. تروریستهای اسلامگرا و کمونیستهای بیخدا و ضد مذهب را، این گفتمان فلسطینگرایانه را به یکدیگر وصل میکرد.
در مجموع «آرمان فلسطین» به عنوان یک ایدئولوژی مشترک، نقش مهمی در وحدت نسبی میان گروههای مخالف شاه ایفا کرد و به آنها امکان داد که مبارزه خود را در چارچوبی فراتر از مرزهای ایران تعریف کنند. یکی از افرادی که نقش مهم و محوری در وحدتبخشی بین نیروهای اسلامگرا، کمونیستها و به اصطلاح ملیگراهای مخالف شاه داشت «سید محمود طالقانی» بود. او به دلیل نفوذ گستردهای که در میان نیروهای مذهبی و حتی برخی گروههای «ملیگرا» و چپگرای اسلامی داشت، نقش مهمی در ترویج حمایت از «مبارزات فلسطینیان» و تقویت پیوندهای گروههای مخالف شاه با این مسئله ایفا کرد.
نقش کلیدی محمود طالقانی در بسط گفتمان «آرمان فلسطین»
سید محمود طالقانی (۱۲۸۹–۱۳۵۸ ش) از آغاز فعالیت سیاسیاش تا پایان عمر به «آرمان فلسطین» باور داشت و بر این عقیده بود که اسرائیل باید از بین برود. طالقانی نابودی اسرائیل و حکومت شاه را در یک راستا و با یک هدف میدانست، چرا که او اسرائیل را دستنشاندهی آمریکا میدانست و شاه را دستنشاندهی هر دو و نابودی همهشان را خواستار بود.
در دوره محمدرضاشاه پهلوی، روابط ایران با اسرائیل مثبت بود و این امر برخی از آخوندها، فعالان سیاسی اسلامگرا و چپ و روشنفکران را از دهه ۱۳۲۰ به مخالفت با شاه کشانده بود. محمود طالقانی یکی از این افرادی بود که از قضا هم در میان اسلامگراها و چپها - کمونیستها - مورد وثوق و اعتماد بود و هم در میان بسیاری از روشنفکران و به اصطلاح ملیون.
آیتالله طالقانی در سال ۱۳۲۷ (۱۹۴۸م)، همزمان با جنگ نخست میان اعراب و اسرائیل، همراه با آیتالله کاشانی و گروههای مذهبی - سیاسی دیگر، اولین تظاهرات اعتراضی علیه آنچه آنها «اشغال فلسطین» مینامیدند، را سازمان دادند. طالقانی همواره نسبت به سرنوشت و فعالیت گروههای اسلامگرا و بنیادگرا در خاورمیانه و جهان حساسیت ویژه داشت و به اصطلاح غمخوار همهی این تروریستها بود. یکی از کارهای هر شب او، حتی زمانی که در زندان بود، گوش دادن به رادیوهای عرب، به ویژه «صوتالعرب» یا «رادیو قاهره» بود. او با اشتیاق به سخنان اسرائیلستیزانه «جمال عبدالناصر» گوش میکرد و از طرفی بسیار دلنگران اخوانالمسلمین بود که به دست ناصر سرکوب میشدند.
محمود طالقانی برای دفاع از «آرمان فلسطین» و ستیز با اسرائیل از شیوههای مختلف، از جمله ترویج گفتمان اسلامی، استفاده میکرد و دفاع از «آرمان فلسطین» را نه یک امر سیاسی بلکه دینی و اسلامی میدید. در تفاسیری که از قرآن ارائه میداد، به این مسئله میپرداخت. او همچنین به دلیل روابطی که با گروهها و افراد چپ و کمونیست داشت و آنها نیز عاشقان «آرمان فلسطین» بودند، توانست به این موضوع برد بیشتری ببخشد.
طالقانی مسئله فلسطین را نهتنها یک مبارزه ملیگرایانه یا ضدامپریالیستی، بلکه بهعنوان یک مسئله اسلامی مطرح میکرد. او رژیم اسرائیل را یک حکومت اشغالگر و ضداسلامی معرفی میکرد و مردم مسلمان را به حمایت از فلسطینیان فرا میخواند. از نظر او، مبارزه با اسرائیل بخشی از جهاد اسلامی علیه سلطه «استکبار جهانی» بود.
برای طالقانی، اسلام یعنی اسلام سیاسی و هر باوری که با این ایدئولوژی همراه باشد، حتی اگر کمونیست باشد، از نظر او حرکتی اسلامی و توحیدی است. او میگوید: «در واقع هر انقلاب علیه ظلم، علیه استعمار، در هر جای دنیا که باشد از نظر ما یک انقلاب اسلامی است، چرا که روح اسلام و مفاهیم اسلام در جهت رفع ظلم از همه ابنای بشر، همه انسانها، مظلومین و مستضعف است. سرنوشت ما سرنوشت کوبا، فلسطین و همه کشورهای اسلامی است. سرنوشت ما از یکدیگر جدا نیست». (۱)
طالقانی در کنفرانسهای اسلامی بینالمللی، از جمله «مؤتمر شعوبالمسلمین» در کراچی (۱۳۳۱ش)، «مؤتمر اسلامی قدس» (۱۳۳۸ش) و «مؤتمر اسلامی قاهره» (۱۳۴۰ش) شرکت کرد و در آنجا به دفاع از «آرمان فلسطین» پرداخت و بر لزوم وحدت مسلمانان در برابر صهیونیسم تأکید کرد.
در سال ۱۳۳۳، وقتی «مجتبی نواب صفوی» از «کنفرانس اسلامی بیتالمقدس» و سفر به کشورهای عراق و اردن و سخنرانی در مصر علیه اسرائیل باز میگشت، طالقانی گل میگیرد و به استقبال و خوشامدگویی نواب میرود و او را میستاید. طالقانی همچنین در ناهاری که با نواب صرف میکند خطاب به او میگوید: «سید، تو در دنیای عرب اثر گذاشتی؛ تو کاری کردی که تمام دنیا را متوجه اسلام و حرکت اسلامی کرد». (۲)
«مهدی عبدخدایی»، از اعضای فدائیان اسلام در این مورد میگوید: «شهید نواب صفوی برای شرکت در مؤتمر اسلامی به مصر رفت و در آنجا غوغا کرد. یاسر عرفات بعدها میگفت: کسی که در من انگیزه ایجاد کرد قدم در راه مبارزه بگذارم، شهید نواب صفوی بود. در هر حال اوایل سال ۳۳ شهید نواب صفوی از مصر برگشت و ما همگی برای استقبال از او به فرودگاه رفتیم. آیتالله طالقانی هم آمدند و دسته گلی آوردند که در عکس در دست من است. استقبال باشکوهی بود. آیتالله طالقانی از طریق رادیوها، سخنرانیهای نواب در مؤتمر اسلامی را شنیده و بسیار خوشحال شده بود». (۳)
مسجد هدایت در تهران، پایگاه محمود طالقانی برای ستیز با شاه بر مبنای همین آرمانهای ضدغربی، ضداسراییلی و فلسطینمحور بود. او در این مسجد، اسلام، مارکسیسم، جدال با امپریالیسم و صهیونیسم را از درون قرآن و متون دینی بیرون میکشید. در کتاب مشهور «پرتوی از قرآن» طالقانی از منظری دینی به بیان و تایید نظرات ایدئولوژیک خود میپردازد. طالقانی در آبان و آذر سال ۱۳۴۹ و در شبهای ماه رمضان به سخنرانی در مورد اسرائیل و فلسطین میپردازد و «آرمان فلسطین» را دینی و اسلامیزه میکند.
طالقانی پیش از این، در سال ۱۳۴۸، اقدام به جمعآوری فطریههای نمازگزاران برای حمایت از «مبارزان فلسطینی» کرده بود. او در خطبههای نماز عید فطر سال ۴۸، به موضوع «آرمان فلسطین» میپردازد و پس از پایان نماز، دست در جیب خود میکند، فطریهاش را بیرون میآورد و کنار محراب قرار میدهد و میگوید: «من شخصا فطریهام را برای کمک به فلسطین میدهم.» سپس مردم دستهدسته به سمت محراب مسجد میروند و هر چه در جیبشان داشتند، به عنوان فطریه برای کمک به فلسطین میپردازند. مبلغ قابل ملاحظهای پول نقد و زیورآلات زنان گردآوری میشود و با کمک بازرگان و طالقانی به سفارت مصر اهدا میشود. این عمل را میتوان یکی از اولین اقدامهای از این دست دانست.
این نگاه طالقانی به فلسطین، «آرمان فلسطین» و مبارزه مسلحانه برای یاری به آنها، پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ادامه یافت. اینکه کسی چون «صادق زیباکلام» میگوید خواسته انقلابیان دموکراسی و آزادی بود و نه محو اسرائیل، حرفی است که با رفتار و مطالبات طالقانی، به عنوان یکی از رهبران آن انقلاب، رد میشود. طالقانی آرزوی روزی را داشت که همه مسلمانان، مسلحانه و آماده، به سمت «بیتالمقدس» حرکت کنند و آنجا را از وجود صهیونیستها پاک سازند.
دلیل اقبالی که طالقانی در مسیر انقلاب اسلامی به دست آورد پیوند مودتآمیزی بود که او به عنوان یک آخوند و روحانی با کمونیستها و چپها و نیروهای دیگر اعم از سکولار یا مذهبی داشت. برخلاف بسیاری از روحانیون که موضعی سنتی نسبت به گروههای چپگرا داشتند، طالقانی نگرشی بازتر داشت. او با مجاهدین خلق و برخی دیگر از گروههای انقلابی که از «آرمان فلسطین» حمایت میکردند، روابط نزدیکی برقرار کرد.
طالقانی، به تعبیر خود، از «جنبشهای عدالتطلبانه»، از جمله جنبش فلسطین، دفاع میکرد و میکوشید میان نیروهای مذهبی و چپگرایان در ایران نوعی اتحاد ایجاد کند. با این حال، او یکبار در زندان نامهای را امضا کرد که در آن کمونیستها «کافر» و «نجس» خوانده شده بودند؛ اما خیلی زود از این کار پشیمان شد. «محمد محمدی گرگانی»، از اعضای پیشین سازمان مجاهدین خلق، در خاطراتش مینویسد: «آقای منتظری از همه، از جمله من، برای برگزاری جلسهای دعوت کرد و گفت میخواهم مطلبی را بخوانم. خودش متن فتوا را خواند. متن فتوا این بود که کمونیستها کافرند و کافر هم نجس است و ما از بچهمسلمانها میخواهیم که از کمونیستها جدا شوند. فتوایی بود با هفت امضا، از جمله امضای آقای طالقانی.»
محمدی میگوید که پس از این ماجرا نزد طالقانی رفته و نسبت به امضای او پای بیانیه اعتراض کرده است. طالقانی نیز پاسخ داده که تحت فشار، آن نامه را امضا کرده است. نکته قابل توجه، استدلالی است که محمدی گرگانی برای مخالفتش با امضای طالقانی مطرح میکند: «گفتم شما فرض کنید یاسر عرفاتی را که میشناسید و او هم شما را میشناسد، به همراه رزمندهها - چه مسلمان و چه مارکسیست - که در کنار هم با اسرائیل میجنگند، این خبر را بشنوند. فکر کردهاید چه تأثیری بر آنان خواهد داشت؟» محمدی گرگانی در ادامه خاطراتش مینویسد: «آقای طالقانی گفت: باشد، من حرفت را قبول دارم. این کار درست نبود.» (۶)
همانطور که پیشتر آمد، یکی از دلایل اصلی حمایت طالقانی از فلسطین، موضعگیری شدید او علیه رژیم شاه و سیاستهای خارجی آن بود. او بارها در سخنرانیهایش روابط نزدیک شاه با اسرائیل را محکوم کرد و این روابط را نشانهای از وابستگی حکومت پهلوی به امپریالیسم جهانی دانست.
سید محمود طالقانی در سال ۱۳۳۸ در کنفرانس اسلامی در «بیتالمقدس» شرکت کرد و در آنجا بهصراحت به روابط شاه و اسرائیل حمله برد. او با لحنی انتقادی گفت: «این شد مملکت اسلامی؟! ما در مؤتمر اسلامی سر به زیر بودیم؛ نمیتوانستیم سر بلند کنیم، وقتی که صورت روابط را به ما نشان دادند. آقای وزیر کشاورزی! مگر در این مملکت مستشار مسلمان نیست؟ مهندس نداریم؟ اگر نداریم، از سوئیس بیاور! نداریم، از هند بیاور! نداریم، از آلمان بیاور! آیا حتما باید مستشار یهودیِ صهیونیست باشد؟» (۷)
مخالفت طالقانی با شاه بهویژه بر سر روابط ایران و اسرائیل بود. او شاه را متهم میکرد که اموال مسلمانان را میدزدد و در اختیار «صهیونیستها و اسرائیلیهای بینالمللی» قرار میدهد. به باور طالقانی، شاه همچنین زنان مسلمان را از «حدود عفت» خارج میکرد و در پایان نتیجه میگرفت که حکم چنین کارهایی از نظر فقهی و شرعی روشن است: اینان یا «ذمی» هستند یا «محارب». (۸)
طالقانی پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ نیز همچنان بر اهمیت «آرمان فلسطین» تأکید داشت. او معتقد بود که انقلاب ایران باید در کنار جنبشهای آزادیبخش اسلامی، از جمله فلسطینیها، قرار گیرد. این نگاه بعدها در سیاستهای جمهوری اسلامی نسبت به فلسطین تاثیرگذار شد. سید محمود طالقانی نقشی مهم در گسترش حمایت از «آرمان فلسطین» در میان نیروهای مذهبی، چپ و «ملی»-مذهبی در ایران ایفا کرد. او با گفتمان خود توانست میان مذهب، عدالتخواهی، مبارزه ضد امپریالیستی و آزادی فلسطین پیوندی قوی ایجاد کند و از این طریق تأثیر قابلتوجهی بر نیروهای مخالف شاه بگذارد.
اساسا همین همنوایی و همراهی با گروههای مختلف سیاسی - بهویژه ارتباط نزدیک طالقانی با مارکسیستها و کمونیستها - موجب شد که در باور عمومی، چهرهای اهل مدارا و «روشنفکر» از او ساخته شود. در آن دوران، «روشنفکر» کسی تلقی میشد که با کمونیستها و مارکسیستها رابطهای حسنه داشته باشد؛ چرا که بسیاری از شاعران و نویسندگان از دل همین ایدئولوژی برآمده بودند، در حالیکه اغلب روحانیان با این «بیخدایان» سر سازگاری نداشتند. از این منظر، طالقانی چهرهای استثنایی جلوه میکرد: کسی که مجاهدین خلق او را «پدر» میخواندند، خمینی او را «ابوذر زمان» میدانست و حتی کمونیستها نیز به او مهر میورزیدند.
اما برای درک بهتر مرزهای آزادیخواهی و مداراجویی طالقانی، باید به جنبههای دیگر شخصیت او هم توجه کرد. او در عمل دیدگاههایی زنستیزانه داشت. «عزتالله سحابی» در خاطرات خود مینویسد: «مرحوم طالقانی با حضور زنان در شورای انقلاب مخالف بود.» او همچنین بر حجاب اجباری زنان در نهضت آزادی پافشاری داشت: «از جمله آن بحثها، مسأله عضویت بانوان در درون نهضت (آزادی) بود… پدر من و آیتالله طالقانی اصرار داشتند که خانمها باید با حجاب باشند.» (۹) طالقانی همچنین با حضور غیرمسلمانان در گروه سیاسیاش نیز مخالفت میکرد. با چنین دیدگاههایی، این پرسش پیش میآید که چگونه طالقانی در باور عمومیِ بسیاری از انقلابیون ۵۷ بهعنوان «پدر معنوی» و چهرهای اهل مدارا و تساهل شناخته شد؛ در حالیکه از ترور مخالفان سیاسی نیز حمایت میکرد. طالقانی درباره فداییان اسلام چنین گفته است: «درود بر شهدا و فداییان اسلام که با تقوا و وارستگی پیشتاز حرکت انقلابی قرن اخیر بودند. فداییان اسلام، جوانان پرشور و مؤمن، راه را باز کردند و موانع را برطرف نمودند. یک مانع را از سر راه برداشتند، انتخابات آزاد شد؛ مانع دیگر را برداشتند، صنعت نفت ملی شد.» (۱۰)
سازمان مجاهدین خلق و «آرمان فلسطین»
مجاهدین خلق، که طالقانی را «پدر» خطاب میکردند، از دیگر شیفتگان «آرمان فلسطین» به شمار میرفتند. سازمان مجاهدین خلق ایران که در دهه ۱۳۴۰ خورشیدی با مشی ایدئولوژیک «اسلام انقلابی» و متأثر از ادبیات چپ شکل گرفت، از همان آغاز حمایت از «جنبشهای رهاییبخش» - بهویژه «مبارزات» فلسطینی - را بخشی جداییناپذیر از آرمان ضدامپریالیستی خود میدانست. همانطور که پیشتر آمد، ارتباط شاه با اسرائیل یکی از انگیزههای مشترک نیروهای معترض - اعم از مذهبی و مارکسیست - برای مقابله با حکومت محمدرضاشاه بود.
مجاهدین خلق بهعنوان یک گروه اسلامگرا، صهیونیسم و اسرائیل را نماد امپریالیسم غرب در خاورمیانه میدانستند و «آرمان فلسطین» را همراستا با مبارزه خود علیه شاه و حامیان خارجی او تلقی میکردند. حمایت ایدئولوژیک مجاهدین از فلسطین ریشه در ترکیبی از ایدئولوژی اسلامی و ادبیات انقلابی چپ در دهه ۱۹۶۰ میلادی داشت. بنیانگذاران سازمان - از جمله «محمد حنیفنژاد» - که در سال ۱۳۴۴ هسته اولیه سازمان را پایه گذاشتند، تحت تأثیر آنچه «جنبشهای رهاییبخش جهانی» مینامیدند قرار داشتند. آنان مبارزات در الجزایر، کوبا، ویتنام و فلسطین را الگو و الهامبخش خود میدانستند. در اسناد ایدئولوژیک اولیه سازمان، «همبستگی با ملت فلسطین و ضدیت با صهیونیسم» بارها مورد تاکید قرار گرفته است. مجاهدین در جزوات درونی خود، با طرح پرسش معروف لنین یعنی «چه باید کرد؟»، پاسخ را «مبارزه مسلحانه» علیه امپریالیسم و رژیمهای وابسته - از جمله به زعم آنان پادشاهی پهلوی - اعلام میکردند و این مبارزه را بخشی از جبهه واحدی میدیدند که «ملتهای تحت ستم»، از جمله فلسطینیان، در آن حضور دارند.
روحالله خمینی در سال ۱۳۴۶، پس از جنگ ششروزه اعراب و اسرائیل، فتوا به حرمت هرگونه رابطه و معامله با اسرائیل داد و مسلمانان را به کمکرسانی به مبارزان فلسطینی فراخواند. کسانی که اعلامیه او را تکثیر و پخش میکردند، اعضای نهضت آزادی و نیز مجاهدین خلق بودند. «تراب حقشناس»، از اعضای اولیه مجاهدین خلق، در خاطرات خود با عنوان «از فیضیه تا پیکار» مینویسد که یکی از فعالیتهایش در سال ۱۳۴۷، تکثیر اعلامیههای خمینی در حمایت از «جنبش فلسطین» بوده است. او یادآور میشود: «با وجود مرحله جنینی سازمان مجاهدین خلق و مخفی بودن آن در فاصله سالهای ۴۴ تا ۵۰، تا آنجا که در توان اندک ما بود، در آن شرایط خفقان، از انقلاب فلسطین حمایت میکردیم.» (۱۱)
ترکیب اسلامگرایی شیعی با آموزههای چپ ضداستعماری در ایدئولوژی مجاهدین باعث میشد آنان مبارزه فلسطینیان را امتداد طبیعی قیامهای صدر اسلام و نهضتهای ضدظلم تلقی کنند. استفاده از مفاهیم مذهبی نظیر «جهاد در راه مستضعفین» در کنار اصطلاحات مارکسیستی همچون «مبارزه طبقاتی جهانی» از ویژگیهای گفتمان سازمان بود. مجاهدین خلق حمایت عملی از ملت فلسطین را یک تکلیف انقلابی میدانستند و برای آن مصادیق عینی قائل بودند؛ از تأمین مالی و تسلیحاتی «گروههای مقاومت» گرفته تا آموزش در کنار فداییان فلسطینی. آنان باور داشتند که آزادی ایران از «استبداد شاه» و آزادی فلسطین از «صهیونیسم»، هر دو جبهههای یک نبرد واحد علیه امپریالیسم جهانیاند.
سازمان مجاهدین خلق از اواخر دهه ۱۳۴۰ خورشیدی ارتباط مخفیانهای با سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) و بهویژه جنبش فتح برقرار کرد تا اعضای آن آموزشهای چریکی و نظامی لازم را برای مبارزه با شاه فرا بگیرند. در سال ۱۳۴۸، «حسین روحانی» از کادرهای برجسته مجاهدین مامور تماس با نمایندگان فتح شد. در اواخر دهه ۱۳۴۰ خورشیدی، گفتوگویی میان نمایندگانی از سازمان مجاهدین خلق و گروه فتح در شهر اَمان، پایتخت اردن، انجام شد. در پی این دیدار، فتح پذیرفت تا حمایتهای مختلفی از جمله آموزشهای نظامی را در اختیار مجاهدین قرار دهد و امکانات خود را در پایگاههای فلسطینی برای این منظور فراهم کند. پس از دستیابی به این توافق، روند اعزام گروههایی از اعضا و کادرهای سازمان به اردوگاههای نظامی فتح آغاز شد.
نخستین گروه از آموزشدیدگان، متشکل از حدود ۱۰ نفر از اعضای برگزیده سازمان بود که میبایست بهصورت مخفیانه از ایران خارج شوند. با این حال، مانعی جدی بر سر راه آنان قرار داشت: بسیاری از این افراد مشمول خدمت سربازی بودند و به همین دلیل قادر به دریافت گذرنامه قانونی نبودند. از همین رو، سازمان با استفاده از هویتهای جعلی برای این افراد تلاش کرد مسیر خروج آنان را هموار سازد. برنامه بر این بود که از راه کشورهای حاشیه خلیج فارس، آنان را به مناطق تحت کنترل گروه فتح منتقل کنند تا در آنجا دورههای آموزش نظامی را بگذرانند.
«محسن نجاتحسینی»، از اعضای قدیمی سازمان مجاهدین خلق، در خاطرات خود که با عنوان «بر فراز خلیج فارس» (۱۲) منتشر شده، در مورد این آموزشهای نظامی و آغاز آن چنین میآورد: «تراب حقشناس، فتحالله خامنهای و رسول مشکینفام، پس از یک سفر دریایی پرماجرا عازم قطر شدند. این سه نفر توانستند در قطر با نمایندهای از سازمان فلسطینی فتح تماس بگیرند و گفتوگوهایی انجام دهند. نمایندگی فتح در قطر زمینه گفتوگو با آن سازمان را در بیروت فراهم آورد و گفتوگوها در آنجا ادامه یافت. هدف این مذاکرات، اعزام برخی از اعضای سازمان برای گذراندن دوره آموزش عملیات چریکی بود.» (۱۳)
چند نفر از اعضای سازمان، از جمله «سیدجلیل سیداحمدیان»، «محسن نجاتحسینی»، «محمود شامخی»، «حسین خوشرو»، «کاظم شفیعیها» و «موسی خیابانی»، با استفاده از شناسنامههای جعلی به دبی رفتند. آنان در قالب کارگران مهاجر در این شهر اقامت کردند و در انتظار صدور گذرنامه و فراهمشدن امکان پرواز به بیروت ماندند تا از آنجا به اردوگاههای آموزش نظامی اعزام شوند. اما حضور اعضای سازمان در دبی چندان به طول نیانجامید. رفتارهای غیرعادی آنان و همراه داشتن مقادیر قابلتوجهی پول موجب جلب توجه نیروهای امنیتی شد. در نتیجه، شش نفر از اعضای گروه توسط پلیس محلی بازداشت شدند. مقامات دبی این افراد را به ظن جاسوسی تحت بازجویی قرار دادند و تصمیم گرفتند آنها را بهزودی به حکومت وقت ایران تحویل دهند. این رویداد هشداری جدی برای تشکیلات سازمان در تهران بود، چرا که احتمال فاششدن مسیرهای ارتباطی با گروههای فلسطینی و شبکه اعزام نیرو به خارج، تهدیدی بزرگ برای ادامه فعالیتهای زیرزمینی محسوب میشد.
سازمان مجاهدین خلق برای جلوگیری از استرداد شش عضو بازداشتشده خود در دبی، دست به اقدامی بیسابقه و مخاطرهآمیز زد: هواپیماربایی. ابتدا با یاری یکی از زندانیان ایرانی در زندان دبی، پیامی از سوی افراد بازداشتشده به مرکزیت سازمان در تهران منتقل شد. در پی دریافت این پیام، تصمیم گرفته شد که گروهی از نیروهای باتجربه و مورد اعتماد به دبی اعزام شوند. «حسین احمدی روحانی»، عبدالرسول مشکینفام و «سیدمحمد ساداتدربندی» بهصورت مخفیانه وارد دبی شدند و بهمدت دو ماه تلاش کردند مانع استرداد زندانیان به حکومت شاه شوند. آنان با همکاری جنبش فتح و حتی با کمک شخص یاسر عرفات توانستند از طریق یک قاضی فلسطینی اطلاعات دقیقی درباره پرونده افراد بازداشتشده به دست آورند.
با این حال، دولت دبی تصمیم خود را برای تحویل این افراد به ایران گرفته بود. نیروهای اعزامی سازمان اطلاع یافتند که قرار است در تاریخ ۱۸ آبان ۱۳۴۹، یک هواپیمای متعلق به شرکت «ایر تاکسی» زندانیان را به بندرعباس منتقل کند. سه عضو اعزامی سازمان، با برنامهریزی قبلی، بلیت همان پروازی را تهیه کردند که قرار بود زندانیان را به ایران منتقل کند. آنان با اسلحه کمری، چند چاقو و مواد آتشزا سوار هواپیمای «داکوتا» شدند. لحظاتی پس از برخاستن هواپیما از دبی، اقدام به ربایش آن کردند، مأموران همراهِ زندانیان را خلع سلاح نمودند و همرزمان خود را آزاد کردند. سپس خلبان را وادار کردند مسیر پرواز را به سمت بغداد تغییر دهد. هواپیما پس از توقفی کوتاه در قطر برای سوختگیری، همان روز در فرودگاه بغداد فرود آمد.
هر ۹ نفر (سه عضو تیم نجات و شش زندانی آزاد شده) خود را تسلیم مقامات عراقی کردند و هدفشان را اعتراض به حکومت شاه و آزادی یاران خود اعلام نمودند. با این حال، دولت بعث عراق به هویت آنها مشکوک شد و آنان را بهشدت تحت بازجویی و شکنجه قرار داد. تنها اطلاعاتی که ماموران عراقی به دست آوردند، نام واقعی برخی از افراد بود، از جمله موسی خیابانی و رسول مشکینفام. مرکزیت سازمان همزمان از راههای گوناگون برای آزادی آنان تلاش کرد. از یکسو با کمک جنبش فتح و یاسر عرفات، پیامهایی به دولت عراق ارسال شد و از سوی دیگر، با استفاده از ارتباطات با نیروهای مذهبی مخالف شاه در عراق، نمایندهای نزد آیتالله خمینی در نجف فرستاده شد. هرچند او از اقدام مجاهدین تقدیر کرد، اما بهدلیل حساسیتهای سیاسی، از ورود مستقیم به ماجرا خودداری نمود. تراب حقشناس میگوید: «خمینی با آن که اطمینان لازم را به دست آورده بود، ولی از هر اقدامی طفره رفت و گفت اگر مداخله کند بر آنها بیشتر سخت میگیرند.» (۱۴)
محسن نجات حسینی در مورد عدم حمایت خمینی از آنها در خاطرات خود میآورد که دوستانشان در تهران از آیتالله طالقانی خواستند نامهای به خمینی بنویسد و از او بخواهد اعضای سازمان را که در عراق گرفتار شدهاند حمایت کند. طالقانی نامهای در یک تقویم جیبی و با خط نامرئی برای خمینی مینویسد و از او میخواهد که برای آزادی مجاهدین از زندان رژیم بغداد تلاش کند.
تراب حقشناس در عراق به دیدار خمینی میرود و نامهی طالقانی را برای او میخواند. طالقانی در این نامه با استناد به آیهای از قرآن که در وصف اصحاب کهف آمده است: «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» (اینها جوانانی هستند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت آنها افزودیم)، از مجاهدین تمجید میکند. حقشناس میگوید که خمینی پس از لحظاتی سکوت، بدون اینکه تغییری در چهرهی آرام آیتالله مشاهده شود، گفت: «سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید اگر من پیش عراقیها در این مورد دخالت کنم و تاییدشان کنم، بدتر میشود…» (۱۵)
در نهایت، پس از حدود دو ماه و با پیگیریهای فتح و ملاحظات سیاسی بغداد، هر ۹ عضو سازمان از زندان آزاد شدند. در دیماه ۱۳۴۹، آنها با همراهی نمایندگان فتح، عراق را ترک کرده و راهی سوریه شدند تا دورههای وعدهدادهشدهی آموزش نظامی را آغاز کنند.
شاید تصور شود که آدمربایی و هواپیماربایی تنها شکل تعهد این افراد به «آرمان فلسطین» بود. اما واقعیت آن است که دلبستگی آنان به این ایدئولوژی سیاسی ـ مذهبی بهمراتب عمیقتر بود؛ تا آنجا که حتی در نماز و تعقیبات آن، «سرود شهدای فلسطین» را میخواندند. «لطفالله میثمی» از مجاهدین خلق اولیه در این مورد میگوید: «سرود شهدای فلسطین را به شکل دعا درآورده بودم و پس از نماز و پیش از آن میخواندم…» (۱۶)
مجاهدین خلق بهعنوان یک نیروی اسلامی و همچنین چپ، بر سر «آرمان فلسطین» حتی حاضر بودند یکدیگر را شکنجه کنند و یا بکشند. ماجرای مرگ دردناک «حمید»، از اعضای مجاهدین خلق، به دست همسازمانیهایش و آن هم زیر شکنجههای وحشیانه، نمونهای است از کشتن به خاطر «آرمان فلسطین» که در ادامه به آن پرداخته میشود؛
محسن نجات حسینی، از اعضای مجاهدین خلق که پیش از اینکه تشکیلات نام «سازمان مجاهدین خلق» به خود بگیرد به آن پیوسته بود، در خاطرات خود میآورد که جریان هواپیماربایی موجبات آشنایی مجاهدین خلق با نیروهای ایرانی ضد شاه و همچنین مسئولان فلسطینی در بغداد را فراهم آورده بود. او میگوید با حضور افرادی از جبههی ملی که مورد اعتماد عراقیها بودند، استفاده از امکانات تبلیغاتی در عراق برای آنها فراهم شد و تعدادی گذرنامهی عراقی نیز برای کسانی که فاقد گذرنامه و کارت شناسایی معتبر بودند صادر گردید. این افراد، از آنجا که عراق با حکومت شاه اختلاف داشت، آنجا را محیط مناسبی برای فعالیتهای نظامی و… یافتند. از طرفی، «ابونضال» که نمایندهی سازمان الفتح در بغداد بود، تمایل خود را برای همکاری با مجاهدین ابراز کرده بود؛ چرا که از زمان هواپیماربایی نسبت به آنها اعتماد پیدا کرده بود.
نجاتحسینی میآورد که «حسین خوشرو» و «مرتضی خاموشی» که مدتی گویندگی در رادیو را به عهده داشتند، از قبل در عراق حضور داشتند. همچنین «محمد یقینی» و حسین روحانی نیز در بغداد بودند. تابستان ۱۳۵۳ بود و بیش از ۱۰ نفر از افراد سازمان، بدون اینکه با اسامی یکدیگر آشنا باشند، در بغداد حضور داشتند. حسین روحانی در آن زمان مسئولیت بخش خارج کشور سازمان را عهدهدار بود. در اواسط مردادماه ۱۳۵۳، یکی از اعضا با نام مستعار «حمید» برای گذراندن یک دورهی آموزشی و تکنیکی به خارج کشور فرستاده میشود. حمید (مرتضی هودشتیان) از جوانان بااستعداد سازمان بود که در حوزهی الکترونیک استعداد سرشاری داشت. او ۱۹ سال داشت و به تازگی به مجاهدین خلق پیوسته بود. حمید با گذرنامهی شخصی به لندن میرود و از آنجا با یک پاسپورت جعلی به بغداد میرود و در یک پایگاه نظامی که به چریکهای فلسطینی تعلق داشت، با جمعی دیگر آموزش چریکی میبیند.
یک روز، تعدادی از خردسالان فلسطینی که در آنجا حضور داشتند و به عربی به آنها «شِبْل» یا بچهشیر گفته میشد، از جانب حمید به طنز «پشکل» خطاب میشوند. این امر و مسائل دیگر موجب شد که همرزمان مجاهد خلقیاش به او ظنین شوند که نکند این فرد نفوذی ساواک باشد. «محسن فاضل»، از اعضای مجاهدین خلق که بعدها و پس از تغییر مواضع ایدئولوژیک این سازمان به ایده مارکسیسم - لنینیسم، و سازمان «پیکار در راه آزادی طبقهی کارگر» پیوست، و در سال ۱۳۶۰ به دست جمهوری اسلامی کشته شد، از افرادی بود که حمید را در آن اردوگاه نظامی مورد بازجویی قرار داد. محسن فاضل دیگران را هم مجاب میکرد که حمید نفوذی و ساواکی است. قرار بود از تهران در مورد حمید اطلاعات برسد که آیا او خودی است یا غیرخودی. تا این اطلاعات از تهران برسد، محسن فاضل به همراه محمد یقینی - یکی دیگر از اعضای سازمان مجاهدین خلق - اقدام به بازجویی و شکنجهی حمید کردند. محسن نجات حسینی میآورد: «یک روز پاییزی در لبنان، خبر غمانگیز مرگ حمید، به گوشم رسید. کشتهشدن او زیر شکنجه، آن هم توسط اعضای تشکیلات، فاجعهای دردناک بود.» (۱۷) از مصطفی چمران کمک گرفته میشود تا وسایل حمید بررسی شود و معلوم گردد که آیا او جاسوس ساواک بوده است یا نه. هیچ نشانی از جاسوسی حمید برای ساواک وجود نداشت. قتل حمید به این دلیل رقم خورد که او کودکان فلسطینی را که برای آموزش تروریستی در آن اردوگاه بودند، بارها تمسخر کرده بود.
مجاهدین خلق در چنین شرایط و چنین اردوگاههایی دورههای چریکی میدیدند تا به داخل کشور بیایند و دست به اعمال خرابکارانه بزنند. این اعمال خرابکارانه چیزی نبود که شاه و کارگزاران او به این افراد نسبت داده باشند؛ خودشان به این خرابکاریها و صدمهزدنها به اموال عمومی جامعه، به پیروی از «آرمان فلسطین» اذعان کردهاند. لطفالله میثمی در خاطراتش میگوید: «در آن شرایط، امام خمینی (ره)، جشنهای ۲۵۰۰ ساله را طی اعلامیهای تحریم کرده بود. از آن چنین برداشت شد که کاری باید انجام داد. آقای احمد صدر حاج سید جوادی که از طریقی ارتباطاتی با امام خمینی (ره) داشت، تاکید داشت که کاری انجام شود. محمد حنیفنژاد گفت: حالا که یک روحانی مبارز و مرجع جشنها را تحریم کرده، اگر بدون عینیت و تحقق بماند، خیلی بد است. باید حتما کاری کرد. به من میگفت: انشاءالله تمام این جشنها را به آتش میکشیم.» (۱۸)
در واقع، «آرمان فلسطین» از همان ابتدا چیزی جز ویرانی، ترور، شکنجه و قتل نبود. انقلابیان ۵۷ برای آرمان فلسطین حتی حاضر بودند وطن و خاک را هم قربانی کنند. اینها حتی برای فلسطینیها جاسوسی هم میکردند. میثمی میگوید که قرار بود گروهی از فلسطینیها از لبنان عازم خلیج فارس شوند و روی سکوهای نفتی عملیات خرابکارانه انجام دهند و از طرف سازمان مجاهدین خلق دستور آمده بود که اگر آنها آمدند، شما مقاومت نکنید و فقط اطلاع بدهید.
به گفتهی میثمی، سازمان سیا از این خرابکاری آگاه شده بود و سریعا از طریق کمپانیهای نفتی این خبر به تهران رسید و تهران فورا به جزیرهٔ لاوان و همچنین به سکوی بهرهبرداری ساسان پیام داد. او میگوید که سریع به تهران برگشت و ماجرا را به «سعید محسن»، از بنیانگذاران مجاهدین خلق اطلاع داد و آنها هم از طریق تلگرافهای رمزی که داشتند، سریعا به لبنان گزارش دادند و از آنجا نیز خبر به فلسطینیها رسید که عملیات لو رفته است.
(ادامه دارد)
پانوشتها:
۱- بهرام افراسیابی و سعید دهقان، طالقانی و تاریخ، نشر نیلوفر، ۱۳۶۰، ص. ۵۱۱
۲- محمدمهدی عبدخدایی، «نواب صفوی، فداییان اسلام و آقا محمود طالقانی»، مجله پیام انقلاب، شماره ۱۶، پنجم مهرماه ۱۳۵۹، ص. ۲۷
3- https://psri.ir/?id=dcy537h5
4- https://taleghani.org/doc/سخنرانی-عید-فطر/
۵- بهرام افراسیابی و سعید دهقان، طالقانی و تاریخ، ص. ۲۹۸
۶- محمد محمدی (گرگانی)، خاطرات و تاملات در زندان شاه، نشر نی، صص. ۲۹۳-۲۹۴
۷- اندیشههای حضرت آیتالله طالقانی (متن سخنرانی آیتالله طالقانی در دانشگاه راجع به فلسطین)، جمال، ۱۳۵۹، ص. ۳۳
۸- همان، ص. ۳۱
۹- عزتالله سحابی، نیم قرن خاطره و تجربه، جلد دوم، انتشارات فرهنگ صبا، صص. ۷۰ و ۲۲۸
۱۰- از آزادی تا شهادت، صص. ۹۲ و ۱۹۰
۱۱- تراب حقشناس، از فیضیه تا پیکار، انتشارات سازمان اندیشه و پیکار، ص. ۲۱۲
۱۲- نکته قابل توجه اینکه نجات حسینی در هیچکجای کتاب از کلمه «فارس» برای خلیج فارس استفاده نکرده و همه جا به آن فقط «خلیج» گفته است؛ تنها در جلد کتاب از «خلیج فارس» استفاده شده که قریب به یقین برای اخذ مجوز از وزارت ارشاد ضروری بوده است.
۱۳- محسن نجاتحسینی، بر فراز خلیج فارس، نشر نی، ص. ۶۵
۱۴- تراب حقشناس، از فیضیه تا پیکار، ص. ۷
۱۵- محسن نجاتحسینی، بر فراز خلیج فارس, ص. ۱۵۹
۱۶- لطفالله میثمی، تولدی دوباره: خاطرات مهندس لطفالله میثمی، نشر صمدیه، جلد سوم، ص. ۱۸۵
۱۷- محسن نجاتحسینی، بر فراز خلیج فارس, ص. ۳۶۴
۱۸- لطفالله میثمی، از نهضت آزادی تا مجاهدین خلق: خاطرات لطفالله میثمی، نشر صمدیه، جلد اول، ص. ۳۸۶
۱۹- لطفالله میثمی، خاطرات میثمی، جلد اول، صص. ۳۶۸-۳۶۹