شاهزاده رضا پهلوی و بازگشت به بنیادهای ایرانشهر؛

در لزوم رواداری مذهبی و فرهنگی

  رویا حسینی*

پاییز۲۵۸۳ (۱۴۰۳)

درآمد

تاریخ ایران باستان، به‌ویژه در دوره‌های هخامنشی و ساسانی، تجلی‌گاه یکی از شکوهمندترین تمدن‌های جهان است که بر پایه‌ی اصولی همچون رواداری دینی و فرهنگی شکل گرفته است. این ویژگی‌ها از عوامل اساسی در پایداری و عظمت امپراتوری‌های ایرانی بوده و تأثیری ژرف و ماندگار بر تمدن‌های پسین برجای نهاده‌اند.

به باور نگارنده، این تمدن‌ها به‌عنوان پدیده‌هایی فراتر از تاریخ صرف، با مسائل بنیادین انسان امروز نیز پیوند یافته‌اند. کوروش بزرگ، بنیان‌گذار امپراتوری هخامنشی، با صدور منشور خود، رویکردی نوین به حاکمیت ارائه کرد. این منشور، که می‌توان آن را پیش‌درآمدی بر مفاهیم عدالت و احترام به تنوع فرهنگی دانست، هرچند به‌طور مستقیم به حقوق بشر در مفهوم امروزین آن مرتبط نیست، اما از نظر تاریخی نشان‌دهنده درکی متعالی از مدیریت انسانی و اجتماعی و پاسداشت تفاوت‌ و تنوع در دوران باستان بود. ضمن اینکه رویکرد نظامی کوروش بزرگ، نه‌تنها از منظر نظامی، بلکه از دیدگاه فلسفی نیز در میان تمدن‌های باستانی بی‌همتا بود.

در این بستر، مفهوم ایرانشهر شکل گرفت؛ مفهومی که از منظر فلسفی، تجلی‌گر «وحدت در کثرت» است. به‌عبارتی دقیق‌تر، ایرانشهر نه‌ تنها به جغرافیای سیاسی، بلکه به هم‌زیستی و تعامل فرهنگی میان اقوام متنوعی اشاره دارد که تحت لوای این امپراتوری زندگی می‌کردند. این هم‌زیستی فرهنگی، به تعبیر فریدریش هگل، مرحله‌ای از بلوغ آگاهی بشری است؛ مرحله‌ای که در آن تنوع نه‌تنها تهدیدی تلقی نمی‌شود، بلکه به‌عنوان فرصتی برای پیشرفت و تعالی ارزش‌گذاری می‌شود.

در این زمینه، فلسفه تاریخ هگل نگاهی ویژه به دولت هخامنشی دارد. هگل دولت هخامنشی را به‌عنوان نقطه عطفی در تاریخ جهانی معرفی می‌کند که توانست ایده‌ی آزادی را به شکلی ملموس محقق سازد. او بر این باور است که دولت هخامنشی، با توانایی بی‌نظیر خود در مدیریت تنوع فرهنگی و دینی، به‌عنوان نخستین دولت جهان، موفق شد مفهوم «وحدت در کثرت» را به عرصه ظهور برساند و مرحله‌ای نوین در تاریخ آگاهی بشری ایجاد کند. این رواداری و پذیرش تفاوت‌ها، که در سیاست‌های هخامنشیان به‌وضوح نمایان است، به‌عنوان نخستین گام در جهت تحقق ایده‌ی آزادی تلقی می‌شود. چنین ویژگی‌هایی، دولت هخامنشی را به یک تکینگی تاریخی تبدیل کرده‌ است که در آن تحقق اولیه‌ی ایده‌ی آزادی برای نخستین بار امکان‌پذیر شد.

مفهوم ایرانشهر، با تأکید بر رواداری دینی و فرهنگی، نه‌تنها به‌عنوان یک واقعیت تاریخی، بلکه به‌مثابه یک «واقعیت موثر» در تاریخ بشری جایگاه ویژه‌ای دارد. این فرهنگ، به‌ویژه در دوران هخامنشی و ساسانی، رویکردهای روادارانه را استمرار بخشید و تأثیرات ژرفی بر تمدن‌های پسین بر جای نهاد. شاهان ساسانی، نظیر شاپور اول، با وجود تعلق به دین زرتشتی، احترام به ادیان دیگر همچون مسیحیت و یهودیت را تضمین می‌کردند و به پیروان این ادیان اجازه می‌دادند آزادانه به فعالیت‌های دینی خود بپردازند. این رویکرد، نشان‌دهنده درک عمیق آنان از اهمیت تنوع فرهنگی و مذهبی بود که نه‌تنها به شکوفایی داخلی، بلکه به تبادلات اقتصادی و فرهنگی میان سرزمین‌های مختلف نیز انجامید.


لزوم تامل در مفهوم «شاهنشاه»

رواداری دینی و فرهنگی در ایرانشهر، بازتابی از مفهومی عمیق‌تر در فرهنگ سیاسی ایران باستان نیز است؛ «شاهنشاه». شاهنشاه نه‌تنها نماد قدرت سیاسی، بلکه تجسمی از وحدت معنوی و فرهنگی در سراسر قلمرو ایرانشهر به شمار می‌رفت. شاهنشاهان هخامنشی، به‌ویژه داریوش بزرگ، از طریق کتیبه بیستون جایگاه خود را به‌عنوان فرمانروای برگزیده الهی تثبیت می‌کردند و این پیوند الهی، شاهنشاه را به‌عنوان فرمانروایی مقدس معرفی می‌کرد که مأموریت اصلی‌اش حفظ نظم و عدالت در سراسر قلمرو پادشاهی بود.

در کنار این مشروعیت الهی، قانون نیز به‌عنوان یکی از ارکان اصلی قدرت شاهنشاهان هخامنشی عمل می‌کرد. داریوش بزرگ به‌ ویژه به دلیل تدوین قوانینی شناخته می‌شود که با هدف برقراری عدالت و نظم در تمام بخش‌های امپراتوری اعمال می‌شدند. این قوانین، که هم بُعد حقوقی و هم معنوی داشتند، به شاهنشاه امکان می‌داد میان اقوام و فرهنگ‌های مختلف امپراتوری تعادل برقرار کند.

داریوش و دیگر شاهنشاهان هخامنشی با استفاده از مشروعیت الهی و قوانین عادلانه، قدرت خود را تثبیت کرده و خود را واسطه‌ای میان خداوند و مردم می‌دانستند. این پیوند میان الوهیت و قانون، نقشی محوری در ایجاد ثبات سیاسی و فرهنگی داشت و شاهنشاه را میان تنوع فرهنگی و دینی گستره وسیع ایرانشهر به‌عنوان ضامن وحدت و عدالت معرفی می‌کرد.

در این ساختار، شاهنشاه به‌عنوان «میانجی الهی» و ضامن عدالت و قانون، نه‌تنها قدرت سیاسی، بلکه حمایت معنوی و دینی را نیز با خود داشت. با تکیه بر این مشروعیت الهی و قوانین پایدار، شاهنشاه نقشی دوگانه به‌عنوان محافظ مردم و مجری عدالت ایفا می‌کرد. بنا به دریافت‌های پژوهشی درباره تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، این پیوند میان الوهیت و قانون، اساس قدرت این شاهنشاهی را تشکیل می‌داد و شاهنشاه را در نظر مردم به‌عنوان فرمانروایی عادل و مقدس مطرح می‌کرد.

این مفهوم از دوران هخامنشیان به دوران ساسانیان و پس از آن راه یافت و با تأکید بر پیوندهای دینی و قانونی و تأسیس وحدت معنوی، فرهنگی و سیاسی در سراسر امپراتوری تثبیت شد. در دوران ساسانیان، شاهنشاهان به تقویت این پیوندها پرداختند و با تأکید بر ارتباط نزدیک با اهورامزدا و اجرای قوانین عادلانه، قدرت و مشروعیت خود را تقویت کردند. 

به این ترتیب، شاهنشاه نه‌ تنها یک عنوان سیاسی، بلکه نمادی از قدرت معنوی و فرهنگی بود. شاهان ایران، از دوران هخامنشی تا دوره‌های بعد، با اتکا به قوانین الهی و دنیوی، به‌عنوان نگهبانان عدالت و ضامن وحدت این امپراتوری‌ بزرگ عمل می‌کردند. این نقش شاهنشاه به‌عنوان میانجی الهی و نگهبان عدالت، یکی از عوامل کلیدی موفقیت و ثبات طولانی‌مدت پادشاهی‌های ایران بوده است.

این مدل حکومتی که ترکیبی از قدرت دینی، سیاسی و قانونی بود، به شاهنشاهان هخامنشی و پس از آن‌ها این امکان را داد تا به‌عنوان مرکز ثقل امپراتوری عمل کنند و تعادل و وحدت را میان اقوام و فرهنگ‌های متنوع حفظ نمایند. این پیوند میان دین، قانون و سیاست، ایرانشهر را به نمونه‌ای تکین‌ از امپراتوری‌های جهانی تبدیل کرد؛ جایی که وحدت در عین تنوع ممکن شد و نقش شاهنشاه به‌عنوان نگهبان این وحدت، دائما تقویت و تکرار می‌شد.

واقعیت موثر 

با عطف نظر به اینکه این مفاهیم در ساختارهای اجتماعی و سیاسی تحقق یافته‌اند، می‌توان برای بررسی  آن از فلسفه هگل و مفهوم «واقعیت موثر» (Wirklichkeit) به‌عنوان تحقق نهایی یک ایده در جهان واقعی وام گرفت. از دیدگاه هگل، تاریخ فرآیندی دیالکتیکی است که در آن ایده‌ها از طریق تناقضات و تضادهای خود به واقعیتی عینی و تحقق‌یافته تبدیل می‌شوند. واقعیت موثر به مرحله‌ای اشاره دارد که در آن ایده‌ها به‌طور کامل در جامعه و تاریخ به شکل ملموس و عملی در می‌آیند. این مفهوم که هگل در آثار خود به‌ویژه در «عناصر فلسفه حق» (Elements of the Philosophy of Right) به آن پرداخته، در پیوند با موضوع ایرانشهر، می‌تواند برای درک عمیق‌تر‌ از چگونگی تجلی ایده‌های فرهنگی و دینی در تاریخ ایران راهگشا باشد.

هگل، با تأکید بر جدا بودن واقعیت (Realität) از واقعیت موثر (Wirklichkeit)، این تفاوت را روشن می‌سازد که واقعیت، بدون انعکاس در خود و بدون حقیقت است؛ درحالیکه واقعیت موثر، تجلی و تحقق ایده به‌عنوان مفهومی واقعی است. در این زمینه، فلسفه هگل، دولت را «واقعیت موثر» روح در عینیت خود معرفی می‌کند. در واقع، دولت تجلی روح به‌عنوان یک مفهوم واقعی و عینی است که خود را در قالب ساختارها و نهادهای اجتماعی به منصه ظهور می‌رساند. 

اگر این مفهوم را در چارچوب ایرانشهر قرار دهیم، می‌توان گفت که ایرانشهر در مقام «واقعیت موثر» در تاریخ ایران عمل کرده است. ایرانشهر به‌عنوان یک ایده و آرمان فرهنگی و سیاسی، از طریق پذیرش و ترکیب عناصر متنوع فرهنگی و دینی، به تحقق عملی خود دست یافته است. این تحقق در قالب وحدت در کثرت، که ویژگی بارز تمدن‌های هخامنشی و ساسانی بود، نمود یافته است. 

در فلسفه هگل، تحقق نهایی یک ایده زمانی به واقعیت موثر می‌رسد که آن ایده بتواند خود را در جهان واقعی و در قالب نهادهای اجتماعی و سیاسی محقق سازد. این نکته در مورد ایرانشهر، به‌ویژه در دوران هخامنشی و ساسانی، کاملا صدق می‌کند. ایرانشهر به‌عنوان یک مفهوم فرهنگی و سیاسی، از طریق اعمال و سیاست‌های حاکمان آن دوران، به تحقق عملی خود دست یافته و به یک واقعیت موثر تبدیل شده است.

به بیان دیگر، ایرانشهر نه‌تنها به‌عنوان یک ایده انتزاعی، بلکه به‌عنوان یک حقیقت تاریخی و اجتماعی که در قالب نهادهای سیاسی و فرهنگی شکل گرفته و به عینیت رسیده است، قابل تحلیل است.

این تحقق عملی، که در سیاست‌های رواداری دینی و فرهنگی و نیز در ساختارهای سیاسی امپراتوری‌های ایرانی نمود یافته است نشان‌دهنده‌ی پیوند عمیق میان ایده‌های فرهنگی و دینی با واقعیت‌های اجتماعی و سیاسی در تاریخ ایران است که علی‌رغم تفاوت‌های دینی و فرهنگی میان اقوام مختلف، توانست ایران را به یک واحد سیاسی و فرهنگی یکپارچه تبدیل سازد.


توانایی ژرف ایرانشهر در درک و مدیریت تفاوت‌ها

نکته برجسته‌ای که باید مورد تأمل قرار گیرد، این است که این رواداری و پذیرش تکثر، نه از روی ضعف یا ناچاری، بلکه از خاستگاه شکوه و توانایی عمیق ایرانشهر در درک و مدیریت تفاوت‌ها تبلور یافته است. به زعم نگارنده، این رویکرد تنها در سایه اندیشه و بینشی بلندمدت امکان‌پذیر بوده است؛ بینشی که بر پایه‌ای از ارزش‌های اخلاقی و انسانی استوار بود.

نگارنده بر این باور است که یکی از ویژگی‌های شاخص تمدن ایرانشهر، درک و پذیرش تکینگی و فردیت هر قوم و فرهنگ بوده است. این تکینگی به معنای تمایزات فرهنگی، مذهبی و حتی زبانی در میان مردمان مختلف بوده که در عین حال در چارچوبی واحد و منسجم گرد هم می‌آمدند. ایرانشهر، از این منظر، نه به‌عنوان مجموعه‌ای از اقوام منفک، بلکه به‌مثابه‌ی ترکیبی هماهنگ از این اقوام تبیین می‌شود؛ ترکیبی که در آن هر بخش به شکوه و عظمت کلیت امپراتوری افزوده است.

دکتر «جواد طباطبایی» در تحلیل خود از فلسفه هگل و تاریخ ایران، بر این نکته تأکید می‌کند که هگل با نگاهی دقیق به تاریخ ایران، آن را نقطه آغاز تاریخ جهانی می‌داند. هگل معتقد است که تاریخ جهانی با ایران و به‌ویژه با کوروش بزرگ آغاز می‌شود، زیرا کوروش اولین کسی بود که یک دولت به معنای دقیق امروزی آن را بنیان نهاد. هگل از واژه «رایش» (Reich) برای توصیف ایران استفاده می‌کند که در فلسفه او به معنای امپراتوری است. این امپراتوری نه تنها یک ساختار سیاسی بلکه یک وحدت در کثرت بود؛ وحدتی که توانست فرهنگ‌ها و اقوام مختلف را بدون از بین بردن هویت‌ها و تفاوت‌های آنان، در یک کل بزرگ‌تر ادغام کند و این  وحدت در کثرت، در سطحی بالاتر بر اساس «دیالکتیکی» میان وحدت و کثرت شکل گرفته است.

طباطبایی با اشاره به اهمیت این دیدگاه، بیان می‌کند که این نگرش هگل نه تنها به وحدت سیاسی بلکه به آگاهی و فلسفه ایرانیان نیز مرتبط است. به‌عبارت دیگر، ایرانیان نه تنها دولتی واحد ایجاد کردند، بلکه درکی عمیق از وحدت فرهنگی و دینی داشتند که در قالب مفاهیمی چون «اهورامزدا» به‌عنوان نور و آگاهی تجلی یافته است. هگل همچنین بر این باور است که دین مبین، که برای اولین بار در ایران شکل گرفت، نمایانگر نوعی آگاهی فلسفی است که در آن نور به‌عنوان نماد علم و آگاهی تلقی می‌شود.

این تحلیل عمیق دکتر طباطبایی از فلسفه هگل و تطبیق آن با تاریخ ایران، نشان می‌دهد که چگونه ایران به‌عنوان ملتی با آگاهی تاریخی و فلسفی، نقشی اساسی در شکل‌گیری تاریخ جهانی و فلسفه دینی ایفا کرده است. این آگاهی تاریخی، که در آثاری مانند شاهنامه فردوسی و تاریخ‌نگاری‌های ابوالفضل بیهقی تجلی یافته، تداوم خود را در طول قرون حفظ کرده و نمایانگر پایداری آگاهی ملی در ایران است.


آگاهی عمیق شاهزاده رضا پهلوی از روح زمانه

در امتداد این مسیر تاریخی و با تکیه بر همان آگاهی عمیق، شاهزاده رضا پهلوی به‌عنوان وارث شاهنشاهی ایران در دوران معاصر، درک روشنی از  «روح زمانه» دارد. او با شناخت دقیق از ارزش‌های فرهنگی و تاریخی ایران، تلاش می‌کند تا این میراث غنی را به‌گونه‌ای مدرن، حفظ و تقویت کند. شاهزاده، با توجه به چالش‌ها و نیازهای جامعه امروز، بر اهمیت هم‌زیستی مسالمت‌آمیز و تنوع فرهنگی تأکید دارد و در این راستا، نقشی فراتر از یک شخصیت تاریخی صرف ایفا می‌کند. او را می‌توان به‌عنوان «عامل تاریخی» دید که با درک روح زمانه، می‌تواند در تحول اجتماعی و فرهنگی ایران نقش‌آفرینی کند. این پیوند میان گذشته و حال، نمایانگر همان استمرار آگاهی ملی است که دکتر طباطبایی به آن اشاره دارد و شاهزاده رضا پهلوی در تلاش برای حفظ و ترویج آن است.

شاهزاده رضا پهلوی در سخنرانی‌های خود بارها به اهمیت این تنوع و هم‌زیستی اشاره کرده است. چنانکه در بیانیه‌ای در دی‌ماه ۱۳۶۸ که در یکی از کتاب‌های ایشان به نام «نسیم دگرگونی؛ آینده مردم‌سالاری در ایران» نیز بازتاب یافته است، پادشاهی مشروطه را ضامن چنین تنوعی می‌شناسد و می‌گوید: «من به عنوان وارث پادشاهی ایران برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی ایران سوگند یاد کرده‌ام و خود را موظف به دفاع از آرمان‌های انقلاب مشروطیت می‌دانم و نظام پادشاهی مشروطه را با توجه به شرایط تاریخی، گستردگی جغرافیایی کشور و تعدد و چندگانگی قومی و تنوع فرهنگ‌های محلی، بهترین نظام برای تضمین وحدت ملی و گسترش دموکراسی در کشور می‌شناسم». او در همان پیام با رد هر گونه تبعیض مذهبی اعلام می‌دارد: «نظام سیاسی ایران باید بر پایه‌ی حاکمیت مردم و حکومت قانون استوار گردد. حکومت باید ناشی از اراده ملت، تابع اکثریت و حافظ حقوق اقلیت باشد». 

در همان کتاب «نسیم دگرگونی؛ آینده‌ی مردم سالاری در ایران» که در دهه ۸۰ خورشیدی منتشر شده است، این نگرش شاهزاده رضا پهلوی به ماهیت تبعیض‌ستیز پادشاهی تداوم یافت و از جمله در صفحه ۶۶ از آن کتاب ایشان می‌نویسند: «اگر هم‌میهنانم من را به عنوان یک پادشاه مامور خدمت به وطنم بکنند، تا آخرین لحظه زندگی، مطابق با وظایفم در حفاظت از حقوق مردم و مطابق با قانون اساسی آینده کشور در پیشگیری از هر نوع تبعیض، مدافع آن مبانی و اصول یادشده خواهم بود».

  این نگاه بنیادین ایشان در ستیز با هرگونه تبعیض طی این چند دهه تداوم یافت. او اکنون نسل جوان ایران را همراه و شهیار خود می‌بیند و بر این اساس و در چنین مسیری جوانان مبارز ایرانی علیه رژیم جمهوری اسلامی را «وارثان کوروش بزرگ» می‌خواند و در سخنرانی خود در آتلانتا در ایالات متحده، در روز کوروش بزرگ، در ۷ آبان ۲۵۸۲ (۱۴۰۲) چنین می‌گوید: «جهان فیلسوفان و دولتمردان بزرگی را به خود دیده است. اما در کوروش بزرگ ما شاهدِ ترکیبِ بی‌نظیرِ هر دو هستیم. او متفکری عمیق بود که چشم‌اندازی پیشگامانه برای بشریت ترسیم کرد: برابری، احترام و عدالت برای همه رنگ‌ها و عقاید. با این حال، او همچنین یک دولتمرد توانا بود که توانست این چشم‌انداز تاریخی را اجرا کند و شیوه جدیدی از زندگی را به مردم خود نشان دهد؛ نه فقط در کلام، بلکه در عمل.من امروز رهبران آینده‌نگر زیادی در این سو و آن سوی جهان نمی‌بینم. اما جایی است که آنها را پیدا می‌کنم: خیابان‌های ایران. و این نباید باعث شگفتی ما باشد. چرا که هم‌میهنان من، جوانان ایران، وارثان کوروش بزرگ هستند».

شاهزاده رضا پهلوی همچنین تأکید دارد که ایرانیان امروز به دنبال احیای ملی و بازگشت به ارزش‌های تاریخی و فرهنگی خود هستند. او معتقد است که ایرانیان می‌خواهند ایران را به قالب یک «دولت-ملت»، همان‌طور که بیش از دو هزار سال بوده‌اند، بازگردانند. این رویکرد، به‌ویژه در شرایط کنونی که جهان با چالش‌های فرهنگی و مذهبی روبرو است، نشان‌دهنده اهمیت بازگشت به اصول و ارزش‌های تاریخی ایران است. شاهزاده با تأکید بر این ارزش‌ها، تلاش می‌کند تا ایران را به الگویی برای هم‌زیستی مسالمت‌آمیز و پذیرش تنوع فرهنگی تبدیل کند و در این راستا، به‌عنوان یک «عامل تاریخی» در تحول جامعه ایران و منطقه نقش‌آفرینی کند. 

الگوپذیری از کوروش بزرگ در پیام‌های شاهزاده رضا پهلوی بسیار برجسته است. شاهزاده رضا پهلوی، شاهنشاه تاریخ‌ساز ایران را پایه‌گذار همزیستی مسالمت‌آمیز ذیل سایه‌ی دولت قدرتمند می‌داند؛  چنانکه در بخشی از پیامی که در آذر ۲۵۸۳ (۱۴۰۳) برای شادباش دو عید مسیحی و یهودی صادر کرد، خطاب به یهودیان و مسیحیان ایران گفت: «به شما اطمینان می‌دهم که پس از سقوط رژیم، در آینده‌ی آزاد و دموکراتیک ایران، حقوق اساسی شما بازگردانده خواهد شد؛  تبعیض مذهبی پایان خواهد یافت؛ و در سایه سکولاریسم و حکومت قانون، آزادی باور همه شهروندان تضمین خواهد شد. در آن آینده شکوهمند، ایرانیان، با هر دین و آیین، در کنار هم، نقش اساسی در بازسازی میهن‌مان ایفا خواهند کرد. ما فرزندان کوروشیم و میراث ارزنده‌ او برای ما هم‌زیستی مسالمت‌آمیز ادیان و مذاهب زیر چتر‌‌ دولتی قدرتمند و مدافع حقوق بشر است».


پایان سخن

در نهایت، می‌توان گفت که تاریخ ایران، به‌ویژه در دوران هخامنشی و ساسانی، نه تنها به‌عنوان یک مقوله‌ی تاریخی بلکه به‌عنوان یک میراث زنده و پویا، هم‌اکنون نیز نقش‌آفرین است. رواداری دینی و اصل وحدت در کثرت، که ستون‌های تمدنی ایرانشهر را شکل داده‌اند، امروز توسط شاهزاده رضا پهلوی و در پرتو مقتضیات جدید، شکلی نوین یافته‌اند و این بازخوانی می‌تواند، راه‌ را به‌سوی صلح و شکوهی پایدار برای ایران و منطقه هموار کند. به زعم نگارنده، ایرانشهر تنها یک روایت تاریخی نیست، بلکه یک ایده است؛ ایده‌ای زنده. ما به‌عنوان وارثان این تکینگی تمدنی، موظف هستیم این میراث را نه تنها به عنوان گنجینه‌ای از گذشته، بلکه به‌عنوان‌‌ قطب‌نمایی برای آیندهٔ روشن ایران تبیین و احیا کنیم.

*نویسنده ترجیح داده است از نام مستعار بهره بگیرد.