ایران، پادشاهی و دیوان: همبستگی مفهومی (بخش نخست)
البرز زاهدی
ایران، پادشاهی و دیوان: همبستگی مفهومی (بخش نخست)
البرز زاهدی
البرز زاهدی
فریدون: البرز زاهدی، متولد ۱۳۶۴ و دانشآموخته کارشناسی ارشد علوم سیاسی از دانشگاه تهران است. او در دهه ۸۰ خورشیدی از هموندان گروه «دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال دانشگاههای تهران» و از اعضای هیئت تحریریه نشریه دانشجویی و تأثیرگذار «تلنگر» بود. از او، علاوه بر نقدهای سینمایی و متون ادبی در نشریات مکتوب، یادداشتها و تحلیلهایی در حوزه جامعهشناسی سیاسی و تاریخ تحولات ایران منتشر شده است. مقاله «ایران، پادشاهی و دیوان: همبستگی مفهومی» در دو بخش ارائه خواهد شد. این بخش نخست مقاله است و به سیر تکامل ایده پادشاهی در ایران میپردازد.
تابستان ۲۵۸۴ (۱۴۰۴)
آغاز
این مقاله در دو بخش تالیف شده است. در بخش اول این مقاله، ابتدا به صورتی اجمالی سیر تکامل ایده پادشاهی را به عنوان یکی از ارکان هویت تاریخی و تمدنی ایران مرور خواهیم کرد. درواقع با اتکا به بررسی گسستها و پیوستهای تاریخی، چگونگی بازسازی مداوم الگوی پادشاهی را بررسی نموده و نشان خواهیم داد که روی کار آمدن سلسله صفویه، علیرغم دستاوردهایش بیش از این که بازسازی ایده پادشاهی ایرانشهری باشد، گسست و انحراف از آن و بازتولید الگوهای صوفیگرایانه و گنوسی است که بیش از هر چیز، به عنوان رسوباتی تاریخی در هر عصر خود را بازتولید کرده و مانع پیشبرد نهادی و کارکردهای تاریخی سلطنت و حکمرانی در ایران شدهاند. سپس به فرمان مشروطه و بحران تاریخی خواهیم پرداخت که به رخداد «تشکیل حکومت پهلوی» ختم شد. تشکیل حکومت پهلوی، بازآرایی مجدد ایران از طریق احضار نشانهها و رسوبات معنایی تاریخ پیش از اسلام بود و از دل این بازآرایی، امکان تکوین ایران در صورتی متجدد فراهم شد. با این حال، شرایط جهانی، بحرانهای تاریخی ناشی از برهم خوردن آرایش طبقاتی و نهادی جامعه به واسطه سیاستهای نوسازی پادشاه فقید و دگرگونی در انتظارات و تجربیات جمعی مردم ایران، تداوم ایده ایران متجدد را با اخلال و تعلیق مواجه کرد. بخش اول این مقاله، به تفسیر تاریخی این دگرگونیها تا بهمن ۵۷ و آنچه «تعلیق ایران» مینامیم خواهد پرداخت. در بخش دوم این مقاله، به اکنونیت تاریخی جامعه ایران پس از «رخداد انقلاب اسلامی» خواهیم پرداخت و بازسازی و بازآرایی ایده سلطنت در این عصر را بررسی خواهیم نمود. این مقاله در هر دو بخش، با اتکا به نظریه تاریخ مفاهیم «راینهارت کوزلک» نگاشته شده و بناست تا با استفاده از الگوی او، تحول مفاهیم و نهادها را از دل تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران تفسیر کنیم.
مقدمه نظری؛ دستگاه معرفتشناسی راینهارت کوزلک (۱)
دستگاه نظری «راینهارت کوزلک»، تاریخنگار و نظریهپرداز برجسته آلمانی، بر نقش مفاهیم در درک تحولات تاریخی متمرکز است. او دو مفهوم کلیدی «میدان تجربه» (Erfahrungsraum) و «افق انتظارات» را برای تحلیل پویایی زمان تاریخی یا همان تاریخ در معنای اندیشیدهشده به کار میبرد. میدان تجربه به گذشتهای اشاره دارد که از طریق حافظه، روایتها و تجربههای زیسته در زمان حال حضور دارد و افق انتظارات، تصویرهایی است که کنشگران تاریخی از آینده و از تجسم آرزوها و انتظارات دارند. این دو مفهوم در تنشی پویا بسر میبرند: گذشته به عنوان پشتوانه درک حال، و آینده به عنوان افقی باز که امکان نوآوری یا گسست را فراهم میکند زمینه دگرگونی و یا احضار مفاهیم را فراهم میکنند.
در دستگاه کوزلک، مفاهیم تاریخی (مانند آزادی، انقلاب، پیشرفت و ...) به مثابه ابزارهایی دیده میشوند که میان میدان تجربه و افق انتظارات واسطهگری میکنند. این مفاهیم نه فقط بازتاب واقعیتاند، بلکه خود در شکلدادن به واقعیت تاریخی نقش دارند و در گذر زمان دگرگون میشوند. زمانی که افق انتظارات دگرگون شده و دیگر با میدان تجربه همخوانی ندارد، مفاهیم نیز دستخوش بازتعریف میشوند. اینجاست که کوزلک مفهوم «دگرگونی مفهومی» را مطرح میکند؛ یعنی تحول در معنای مفاهیم بهگونهای که بتوانند با نیازهای جدید درک آینده سازگار شوند. به این ترتیب، تاریخ مفاهیم برای کوزلک نه فقط مطالعه واژهها، بلکه تحلیل پویایی تاریخی اندیشه و تجربه انسانی است.
در دستگاه مفهومی کوزلک با مفاهیم همبسته مواجهیم که در تعریف مجموعهای از مفاهیم به کار میرود که بدون دیگری غیرقابل دریافت و تعریف هستند. برای مثال، انقلاب فرانسه، ایده پیشرفت، دموکراسی و جمهوری در بازه زمانی پایان قرن هجدهم به عنوان مفاهیمی همبسته شناسایی میشوند که یا به عنوان مفاهیمی نوآیین (که برای اول بار و در پی بحران شکل گرفتهاند) و یا مفاهیم قلبشده مانند دموکراسی و انقلاب به کار میروند. ما در این مجال سعی خواهیم کرد تا با اتکا به دستگاه نظری کوزلک، دگرگونی مفاهیم همبسته «ایران»، «پادشاهی»، «دیوان» و «دهقان» و تحولات مفهومی منتج به عصر تجدد را تحلیل کنیم.
ایده پادشاهی در ایران
اگر با نگرهای دیرینهشناسانه به عقب بازگردیم، ایدهی پادشاهی از مفاهیم بنیادینی است که در طول هزاران سال همواره بخشی از ارکان هویت بزرگتری به نام «ایران» بوده و در هر عصر و در پی هر گسست و رخداد تاریخی، بار دیگر در کنار دو نهاد روحانیت و دهقانان (یا در خوانشی دیگر، دبیران) ایرانیت را بازسازی کردهاند. در سطحی کلان و تنها با تکیه به دگرگونیهای عمیق مفهوم نهاد پادشاهی ایرانی، میتوان آن را به چندین دورهی اصلی تقسیم کرد که هر یک ویژگیهای منحصر بهفردی در برداشت از پادشاهی، مشروعیت آن، و جایگاه شاه در جامعه داشتهاند.
نخستین مرحله از این تاریخ، دورهی «اسطورهای و ایزدی» است که در آن شاهان همچون کیومرث، جمشید و فریدون در متون کهنی چون شاهنامه یا سنتهای مذهبی و اسطورهای جایگاه شبهالهی دارند. این دوره کارکردی اسطورهای داشته و تعینی تاریخی ندارد. با این حال، درست مانند آنچه برسازنده هویت یونانی و رومی است، باید در فهم ایده ایران و پادشاهی ایرانی مورد توجه قرار بگیرد چه این که مفهوم «خورنه» یا «فر» بدون در نظر گرفتن اساطیر پیشاتاریخی ایرانی چندان قابل تفسیر نخواهد بود. «فر» چنانچه «شائول شاکد» در کتاب «تحول ثنویت در ادیان ایرانی» به آن پرداختهاند، نوعی خوشآگاهی و تبلوری از حضور مینوی نیک در گیتی است. درواقع، دین مزدایی میان سطح معنایی و روحانی هستی یا مینو و سطح مادی و تاریخی آن یا گیتی تمایزی بنیادین را شکل میدهد که متناظر ثنویت دیگری است که میان انگره مینو (اهریمن) و سپنتا مینو (روح نیک) برقرار است. پیوند میان سطح گیتی هستی و روح نیک در اساطیر ایرانی به واسطه بارقه یا جلوهای از والاترین سطح روح یا فروهر درون پادشاه کیانی متبلور میشود. اینجا پادشاهی کیانی فراتر از سلسله اسطورهای کیانیان است و در جمشید یا جم، متبلور میشود. پادشاه در ایده مزدایی-ایرانی، حامل نیرویی است که در تقابل با مصائب تاریخ که برآمده از روح اهریمنی منتشر شده در گیتی است، ایرانشهر را نجات میدهد. بر اساس ایده «مری بویس» در جلد سوم از کتاب «تاریخ کیش زرتشت»، خورنه بعد از تحولاتی که در اندیشه ایرانیان عصر اشکانی روی میدهد، دچار دگرگونی مفهومی شده و با مفهوم وراثت پیوند میخورد. کسانی مانند «تورج دریایی»، پیوند یافتن مفهوم «فر» و «وراثت» را تحت تاثیر سنت رومی-هلنی این عصر میدانند. به این ترتیب، در عصر ساسانی و به طور خاص، در نیمه اول آن، پادشاه یا شاه شاهان، «بغایزدی است که چهر از ایزدان دارد». (مقالاتی درباره ساسانیان – تورج دریایی – فصل دوم: ایده پادشاهی) درواقع او دیگر نشانهای از سپنتامینو و روح متعال در هستی نیست و تجسد خداوند در سطوحی ناسوتی است. به دنبال این دگرگونی، مشروعیت شاهان ساسانی فراتر از نهاد روحانیت و خاندانهای اشرافی است که در اعطای این جایگاه یعنی شاه شاهان نقش ایفا میکردهاند و همین سبب تنشهایی دائمی میان سه رکن ایرانیت یعنی هیربدان، دبیران (که عمدتا برآمده از خاندانهای چندگانه سورن، کارن، مهران و اسپهبدان هستند) و پادشاهی بوده است.
به نظر میآید ما با حفرههایی روایی در تاریخ ساسانی مواجهیم و جزییات چندانی از بر هم خوردن توازن قوا میان ارکان ایرانشهر نمیدانیم اما میتوانیم با احتیاط به روایت «پروانه پورشریعتی» در کتاب «سقوط ساسانیان: ائتلاف ساسانیان و خاندانهای پارتی» اعتماد کنیم و دگرگونی بنیادین مفهوم پادشاهی را پس از دوره «پیروز اول»، جدی بگیریم. درواقع آغاز سنت خداینامهنویسی ایرانی توسط دبیران دودمانهای شرق ایران در این دوره، احتمالا به تلاش شاهان ساسانی در دورهای بازمیگردد که هپتالیان نفوذی گسترده در ایران داشته و در انتخاب شاه، دخالت داشتهاند. (همان: فصل پنجم). بر هم خوردن توازن قدرت میان سه رکن ایرانشهر یعنی خاندانهای اشرافی، نهاد پادشاهی و هیربدان زرتشتی در دوره «قباد اول» به اوج خود میرسد. چنانچه «پاتریشیا کرون» در مقاله مهم خود شرح میدهد (۲) بحران مشروعیت و نفوذ گسترده اشراف در حکمرانی، احتمالا موجب شده بود تا قباد دست به دامن آرای گنوسی و عارفانه «مزدک» (که کرون در اصالت تاریخی اش تردید دارد) شود و به این ترتیب، دست به ائتلافی طبقاتی با بخشی دیگر از جامعه ایران بزند. «خسرو اول»، ایرانی را تحویل میگیرد که در آن مفهوم پادشاهی و ایده ایرانشهر، دچار بحران شده و میان آنچه «میدان تجربه» دبیران و ایرانیان حامل عاملیت است و «افق انتظار» ایشان، فاصله و تعلیقی تاریخی ایجاد گشته است. او در پاسخ به این بحران، دست به اصلاحات و اقداماتی میزند که ارکان تازهای را در ساخت پادشاهی ایرانی و ساختار قدرت اجتماعی ایجاد میکند.
شاه شاهان در عصر ساسانی در میدان نظری جایگاهی تثبیتشده داشت و تجسم نمود فر کیانی بود. با این حال، سنت تاجگذاری بر سر شاهان ساسانی توسط اشراف سورنی و قدرت استثنایی هیربد هیربدان و شاهان محلی که گاه در قالب جابجایی، قتل و یا خلع شاه جلوه میکرد ، در میدان تجربه این مفهوم را تحتالشعاع خویش قرار میداد. به این ترتیب، بحرانی که میان تاریخ جاری یا میدان تجربه و انتظار ذهنی از مفهوم شاه شاهان وجود داشت به اصلاحات کلان دوره خسروی اول منتج شد. قدرت بلامنازع شاه شاهان و استقلال نسبی او از هیربدان و دهقانان را میتوان در بحرانهای دامنهدار پادشاهی ساسانی تا پایان دوره «خسرو اپیروز» (پرویز) ردیابی کرد. این بحرانها نهایتا به خلق سنتزی درونزا منتج نشد بلکه با هجوم و طغیان اعراب، عصر تازهای از حیات تمدنی ایران را رقم زد.
با فروپاشی ساسانیان و ورود اسلام به ایران، ساختار پادشاهی دگرگون شده و به دورهی دوم، یعنی «پادشاهی در سایهی خلافت» وارد میشویم. در این مرحله که از قرن هفتم تا ۱۵ میلادی را دربرمیگیرد، حاکمان ایرانی دیگر عنوان شاهنشاه ندارند و بهجای آن با عنوانهایی چون «امیر» یا «ملک» شناخته میشوند. خلافت عباسی، اگرچه عمدتا نمادین بود، همچنان مرجع مشروعیت سیاسی بهشمار میرفت. با این حال، بسیاری از سلسلههای ایرانیتبار مانند سامانیان، آلبویه و سلجوقیان، عناصر فرهنگی و سیاسی ایران پیش از اسلام را احیا کرده و ترکیبی از هویت اسلامی و ایرانی را در پادشاهی خود بازسازی کردند. در این دوران، با فترت «ایران» طرف هستیم. از یک سو، «ایرانشهر» و «پادشاهی ایرانی» در میدان تجربه جامعه ایران باقی مانده است و در اثر گرانسنگ فردوسی، شاهنامه و یا اشعار نظامی گنجوی، ما با این حافظه مواجه میشویم. مفاهیم همبسته «ایران» و «پادشاهی ایرانی» یعنی «دهقان» و «دیوان»، در قالب نهادهای تاریخی، این مفاهیم را حمل میکنند. از سوی دیگر، سنتهای دیگر جاری در تاریخ مانند آیینهای هترودوکس خسروانی مانند جریانات زروانی، خرمی و مانوی، خود را در قالبهایی تازه مانند تشیع اسماعیلی بازسازی میکنند. عنصر فر کیانی در اندیشههای سهروردی، به آرای شیعی و اسماعیلی پیوند میخورند و درون سنت شیعه امامیه نیز، عنصر فر ایزدی به عنصر نور ائمه متصل میشود. اتصال به فر کیانی در این دوران، با توجیهی اسطورهای و تاریخی و از طریق «شهبانو» بازسازی میشود. در ادبیات شیعیان سدههای سوم و چهارم، چهرهای تازه به نام «شهبانو» پدیدار میشود که زمینهساز وصل خون کیانی شاهان ساسانی با خاندان پیامبر شده و از دل بحران فترت «ایران» و «پادشاهی»، مفاهیمی تازه پدیدار میشوند. با این حال، حکومتهای سنی ترکان در ایران، در تقابل با این الگو تداوم مییابند. سلجوقیان به کمک وزرای خراسانی و ایرانی خود مانند خواجه نظامالملک سعی در بازسازی مشروعیت و افق انتظار ایرانی دارند اما تضاد تمدنی میان پادشاهی ایرانی و خلافت عربی، بحران مشروعیت را در ایران تداوم میبخشد. هجوم مغولان دوران تازهای را رقم میزند. در این دوران، مفاهیم حامل ایرانیت به سنت تصوف شیعی گره میخورد و حکومتهای محلی شکل میگیرد که بیش از سنت ایرانی، سنتی ترکیبی را پدید میآورند. اینجا رسوبات هترودوکس یا آیینها و مفاهیم حاشیهای تاریخ ایران در قالب رسوبات مفهومی، جای لایههای تاریخی پیشین را میگیرند.
مرحلهی سوم با ظهور صفویه آغاز میشود: دوره «پادشاهی شیعی ـ ملی». صفویان با اعلام مذهب شیعه دوازدهامامی بهعنوان دین رسمی، هویتی جدید برای ایران پدید آوردند که هم مذهبی و هم ملی بود. اسماعیل صفوی که در قالب یک قطب صوفی، حامل معانی ضمنی عرفانی و گنوسی جاری در تاریخ ایران بود، پس از کسب قدرت و تشکیل حکومتی ملی، نیازمند آن بود که از این الگوی جنبشی و آخرالزمانی، به الگویی نهادی و تاریخی که به بنیانهای مشروعیت ایرانی متصل شود، تغییر وضعیت دهد. این دوره با تثبیت مرزهای ایران، نظام اداری منسجم، و بازتعریف مشروعیت پادشاهی بر پایهی ولایت مذهبی مشخص میشود. شاه اسماعیل در دفتر اشعارش خود را فرزند بهرام، کیومرث، فریدون و اردشیر میخواند. او نهاد دین را در قالبی تازه یعنی نهاد تشیع بازسازی میکند. صفویه با بازسازی نهادی تشیع، لایههای مفهومی که در میدان تجربه ایرانی وجود داشت را احضار کرده و به این ترتیب، با بهکارگیری دبیران و وزیران ایرانی از خاندانهای زمیندار، روحانیون شیعه مهاجر از جبلعامل و قوای نظامی متمرکز، بار دیگر پادشاهی ایرانی را سامان میبخشد و به این ترتیب، پس از چند قرن فترت، بار دیگر ایران به تمامی بالفعل و متبلور میشود. این مدل، با تغییراتی، در دورههای افشاریه، زندیه و قاجار نیز ادامه یافت.
در قرن ۱۹ میلادی و پس از مواجهه ایران با نظم جهانی مدرن، بسیاری از این مفاهیم دچار تنش و بحران میشوند. افق انتظار به کلی تغییر میکند و از دل این شکاف، مفاهیم نوینی از غرب به ذهنیت کنشگران وارد میشود: ملت، قانون، مشروطه و پیشرفت. انقلاب مشروطه تلاشی در جهت دگرگونی نهادی در ساخت قدرت ایرانی است. با این حال، میان نهادهایی مانند روحانیت، زمینداران حامل سنت و قوای ایلیاتی با مفاهیمی که نیازمند نهادهایی نو هستند و حاملین تازهشان (طبقه تجار، قشر منورالفکر و شاهزادگان دنیادیده) تضادی بنیادین وجود دارد و این زمینه پیکاری بنیادین بر سر مفاهیم را فراهم میکند. روی کار آمدن رضاشاه و تشکیل پادشاهی مدرن نوساز پهلوی، تلاشی است در راستای حل بحران تاریخی ورود ایران به جهان مدرن. پادشاهی در این دوره در تقابل با نهادهای سنتی و مذهبی، بهدنبال نوسازی، سکولاریسم و تمرکزگرایی است. (۳)
در حقیقت، از میانه سده قبل، روشنفکران ایرانی با مرور تاریخ پیش از اسلام و احضار مفاهیم این تاریخ، سعی در شکل دادن به روایتی داشتند که بتواند میان تداوم و گسست جاری در تاریخ ایران، الگویی تازه را تعریف کند. این الگوی تازه نهایتا در عصر رضاشاه بود که به کار آمد. بازآرایی ایران و بازتعریف روایتی ملی از تاریخ در نظام آموزشی پهلوی اول، به هویت ملی مدرن انسان ایرانی انجامید. این هویت ملی در سراسر دوران پنجاه و چند ساله پهلویها، همواره به عنوان اصلیترین هویت روایی، به زندگی ایرانیان معنا میداد. قدرت این روایات چنان بود که در دوران اوج شکلگیری روایتهای پسااستعماری، جهانسومگرا و امتگرا، این سنت بیش از قرون پیشین و در قالبی خودآگاه و روایتمند، در میدان تجربه انسان ایرانی باقی ماند.
ایران نوین: ایران دهه ۴۰
راجر سیوری در مقاله مهمش که در سال ۱۹۶۵ آن را نوشته (۴)، ایران را به عنوان یک فضا ترسیم میکند که در طول تاریخ با تکیه به سه نهاد اساسی پادشاهی، روحانیت و زمینداران، توانسته بعد از هر آشفتگی خود را از نو بازسازی کند. سیوری در این مقاله، به تحولات بنیادینی اشاره میکند که در پی روی کار آمدن خاندان پهلوی در ایران رخ داده است. رضاشاه کبیر توانست در راستای نوسازی ایران و دگرگونی نهادها برای تداوم ایران در قالبی نوین، از روحانیت به نحوی موثر مرجعیتزدایی کند. علاوه بر آنکه خویشکاری نهادی روحانیت از بین رفته و نهادهای آموزش و فرهنگ، سکولار و مدنی شدند، دستاندازی روحانیون به وجوه و اموال بسیار نیز کنترل شد. در این دوره، با خارج شدن کنترل قضاوت از روحانیون که با ابتکار «علیاکبر داور» و دادگستری مدرن صورت پذیرفت، عملا روحانیت به حاشیه رانده شد.
روحانیون که از عصر صفوی، رکن اصلی حاکمیت اجتماعی و همچنین برساختن معانی و مفاهیم بودند، در این دوران از همیشه آسیبپذیرتر شدند. رضاشاه تلاش کرد با دستاندازی در اموال زمیندارانی که به صورت انحصاری و رانتی بر بسیاری از اراضی تسلط داشتند، از قدرت اشراف زمیندار که مانعی بزرگ در راه نوسازی نهادها و مفاهیم بودند، بکاهد. با اشغال ایران و انتقال سلطنت به محمدرضاشاه جوان، خصوصا در دوره چند سالهی حضور اشغالگران، روحانیون با بازسازی شبکههای اجتماعی خود و ترمیم رابطه با تجار خردهپای بازار و ائتلافی نانوشته با زمینداران و شاهزادگان قاجاری، اراده پادشاهی نوساز را تحت تاثیر قرار دهند. بازگشت و بازسازی نیروهای ایران قاجاری، بیش از همه در دوره نخستوزیری مصدق سرعت یافت. نهایتا انتخابهای مصدق اوضاع را به سمتی کشاند که این ائتلاف نامتجانس آسیب دیده و زمینه برای برکناری او فراهم شد. شاه جوان، آهسته و پیوسته قدم برمیداشت و در سالهای دهه ۳۰ خورشیدی، در بسیاری از مواقع، با گروههای اجتماعی که همچنان قدرت بالایی در جامعه ایران داشتند کنار میآمد. با شکلگیری «کانون مترقی» در سالهای پایانی دهه ۳۰ خورشیدی و فضایی که در آغاز دهه ۴۰ برای انتقال قدرت اجتماعی از شاهزادگان، زمینداران و روحانیون به طبقه متوسط نوپدید شهری و تحصیلکردگان فراهم شد، پادشاه فقید، زمان را از دست نداد. اصلاحات ارضی و تحولات متقارنی که در قالب «انقلاب سفید» به رای گذاشته شد، جامعه ایران را وارد مرحلهای تازه کرد.
در این دوران، مفاهیم همبسته لاجرم از یکدیگر گسسته شدند. ایران، پادشاهی، زمینداران و روحانیت حالا دیگر همبسته نبودند. مفهوم پادشاهی که در طول قرون گذشته، حامل تثبیت معنای مفاهیم و عامل حفظ وضع موجود بود اینک به نهادی مبدل میشد که شاید در یک تناقض تاریخی، زمینه اجتماعی ایرانی نوین را فراهم میآورد. شاید همین تحولات بود که موجب شد تا متفکرین و روشنفکران ارگانیک پادشاهی مدرن پهلوی، در پی احضار مفاهیمی تازه برای برساخت مجدد مفهوم ایران و پادشاهی باشند. «محمد توکلی طرقی» در مقاله مهم خود، توضیح میدهد که نیازهای نوین جامعه ایران و آنچه در بیانی کوزلکی، تناقض میان افق انتظار و میدان تجربه مینامیم، چگونه سبب شد تا روایت کورش کبیر، منشور حقوق بشر و تصویری که از او در تاریخ به جا مانده است احضار و در بازآرایی مفهوم پادشاهی ایرانی به کار بسته شود. حالا پادشاهی ایران نیازمند تصویری دیگر از جامعهای بود که شهری شده و طبقه مسلط آن، طبقات جدیدی مانند طبقه متوسط و طبقه کارگر هستند.
با این حال، هنوز یک جای کار میلنگید و آن هم به ضلع سوم ایرانیت تاریخی بازمیگشت که نهاد روحانیت بود. در تمامی دوران تجدد ایرانی، روشنفکری ایران از برساخت ایدههایی اجرایی و عملگرایانه و گره خورده به میدان تجربه انسان ایرانی ناتوان بود و در بسیاری از موارد، عموما به ضدنهاد و ضدکارکردی تبدیل شد که نهایتا طبقه متوسط جدید را به آموزههای ارگانیک روحانیت ضدمدرن وصل میکرد. پادشاهی ایران در این دوران به تنهایی مفهوم ایران مدرن را حمل میکرد. جابجاییهای فراوان جمعیتی و طبقاتی که محصول ناگزیر توسعه بودند، مانع از آن میشدند که امکان شکلگیری طبقهای گرهخورده به نظم نوین ایران فراهم شود. مفاهیمی که در افق انتظار ایرانی پدیدار شدند، مفاهیمی بودند که عمدتا از میدان تجربه انسان روستایی و پیشامدرن ایرانی عبور کرده بودند و به این ترتیب، در پایان دهه ۴۰، ما با جامعهای مدرن طرف بودیم که همچنان در افق انتظار جامعهای پیشاشهری و عشیرهای زیست میکرد. ناهمزمانی تاریخی میان لایههای گوناگون اجتماعی و رسوبات معنایی متضادی که در جامعه ایران وجود داشت، در دهه ۵۰ به رمانتیسیسمی منتج شد که از یک سو، به تعبیر «جواد طباطبایی» سودای «خیش و خویش» داشت و از سوی دیگر، ایران را برنمیتابید. ایران به پادشاهی، کورش و دلالتهای مدرن آن که غربگرایانه بود گره میخورد و روشنفکری ایرانی ترجیح میداد قمارش را حول مفاهیم همبسته اسلام و امت و جهان سوم انجام دهد.
انگارههایی از مفهوم «پادشاه»
انقلاب اسلامی از دل شکافی بنیادین میان دو مفهوم «ایران» نوین و «ایران» سلطانی پدید آمد. اما آنچه بیش از همه، در این دوگانه نقش ایفا کرد میدان تجربه انسان ایرانی از «پادشاه» بود. مفهوم «پادشاه» در ایران حامل رسوباتی تاریخی بود که از «سلطان» تمدن ترکی-ایلیاتی و «خلیفه» تمدن عربی پدیدار شده بود. پادشاهی در دوره صفویه مشروعیت خود را از نظریه اتصال به سادات و ائمه میگرفت و اولین پادشاه آن خود را منجی آخرالزمان میدانست. این درک از پادشاهی در دوره زندیه، به مفاهیمی مانند فتوت و عیاری گره میخورد و رسوبات معنایی تصوف و گنوسیگری که در مقابل مادیت و ثروت و قدرت تعریف میشد، به نقش «وکیلالرعایا» رسید. در دوره قاجار، پادشاه ایلیاتی سعی میکرد تا میان نقش سلطان، وکیلالرعایا و شاه اسلامپناه صاحبقِران تعادل ایجاد کند. او در واقع شاه شاهان بود اما نه به مثابه شاهی که خاندانهای اشرافی ایران ساسانی تاج بر سرش میگذارند. او سلطان سلطانهای ایلیاتی بود و از طریق ایجاد تعامل و ازدواج با سایر ایلات و زمینداران ایلیاتی و خاندانیِ ترک مشروعیت و قدرتش را تداوم میبخشید.
آنچه رضا شاه انجام داد در حقیقت جراحی مفهوم پادشاه بود. پادشاهی او عملا پادشاهی بیتاج بود. پادشاهی بود که به چکمه و لباس نظامی گره خورده و دلالتهایی تازه به آن میبخشید. او متکی به خود بود و تاج را خود بر سر خویش نهاده بود. به این ترتیب، بسیاری از مناسک و الگوهای برآمده از سنت پادشاهی در دوره او لاجرم به تعلیق رفتند. محمدرضاشاه اما در پی آن بود که تداوم نهادی پادشاهی ایرانی را با نوسازی و دگرگونیهایی که به ایران مدرن پیوند میخورد، گره بزند. جشن تاجگذاری و جشنهای دوهزار و پانصدساله تلاشی درخشان در این راستا بود. پادشاهی او در دو سطح معنا پیدا میکرد. او در یک سطح، پادشاه ایران بود و نقشی نهادی و نمادین داشت که با عبور از آستانه تجدد، به او همان نقش شاه مشروطه در جهان مدرن را میبخشید. اما او در سطحی دیگر، فرمانده و وزیر خود نیز بود. این نقشی بود که موقعیت تاریخی ایران و ضرورت توسعه، نوسازی و مدیریت کشور در جهان بحرانزده جنگ سرد بر عهده او گذاشته بود. در این جایگاه، شاه فقید مجبور بود مدام میان این دو نفش رفت و آمد کند و همین رفت و آمدها گاه موجب اختلال در انتظارات مردم از مقام شاه میشد. از سوی دیگر، میدان تجربه ایرانی مفهوم شاه را به عیاری صوفیمسلک که زیر سایه آخوند و ملا و زمیندار، خرقهپوشی کرده و به بخشندگی اشتهار دارد، گره میزد. شاه فقید اگر در جایگاه پادشاه مشروطه و نقش نمادین و بدن تاریخی شاه مینشست، پروژه اداره مملکت باید در اختیار پارلمانی قرار میگرفت که تجربه تاریخی نشان داد اگر از دل انتخابات پدید آمده بود، نیروهای خصم نوسازی آن را از آن خود میکردند. از سوی دیگر، پذیرش جایگاه فرمانده اعظم این ریسک را داشت که در تمامی سطوح، شاه مسئول کلیه نتایج و عواقب سیاستها شود. ایران نتوانست در نهایت از دل بحرانی که در مواجهه با جهان مدرن در آن افتاده بود، به سلامت بیرون آید و از دل پیکاری که میان کنشگران اجتماعی و مفاهیم و روایاتی که حمل میکردند شکل گرفته بود، ایران بار دیگر در فترت و تعلیق فرو رفت. انقلاب اسلامی ایران را از دل سنتی صوفیانه، شورشی، ایدئولوژیک و گرهخورده با رسوبات معنایی فرقهای بازآرایی کرد و به این ترتیب، در بهمن ۵۷، ایران بار دیگر به محاق رفت.
ادامه دارد
***
پانوشتها:
(1) Koselleck, R., Futures Past: On the Semantics of Historical Time. Translated by K. Tribe, New York: Columbia University Press, 2004. و Koselleck, R., The Practice of Conceptual History: Timing History, Spacing Concepts. Translated by T. S. Presner and others, Stanford: Stanford University Press, 2002.
(2) “Kavād’s Heresy and Mazdak’s Revolt.”- Iran, 1991, vol. 29, pp. 21–42.
(3) Stephanie Cronin, The Army and the Creation of the Pahlavi State in Iran, 1921–1926. London: I.B. Tauris, 1997.
(4) Roger Savory, “Homo-Stasis of Iran.” Iran Studies, 1965.
(۵) محمد توکلي طرقي، «چرخش تمدني و تسامح کورشي»، ايراننامک، شماره 8.