ایران در جدال میانِ ژئوپلیتیک ایدئولوژیک (امت-خلق‌محور) 

و ژئوپلیتیک واقع‌گرا (ایران‌محور)



مصطفی رشیدی

مصطفی رشیدی

فریدون: «مصطفی رشیدی» فارغ‌التحصیل جغرافیای سیاسی و ژئوپلتیک از دانشگاه تهران در مقطع دکتری است. او که پیشینه‌ی تدریس در دانشگاه را نیز دارد تاکنون دو کتاب در این حوزه با نام‌های «قرن بیست و یکم؛ قرن آسیا-پاسیفیک» و «مقدمه‌ای بر نظریه جغرافیایی سیاست بین‌الملل» تالیف کرده است. رشیدی همچنین با انتشار بیش از ۳۰ مقاله علمی در نشریات داخلی و بین‌المللی، به تحلیل مسائل کلیدی کشور همچون سیاست خارجی در حوزه قفقاز، آسیای مرکزی و ترکیه، هیدروپلیتیک و سیاست آب و نیز مدیریت سیاسی فضا و آمایش سرزمین پرداخته است. در این مقاله در «فریدون»، او از ضرورت بازگشت به ژئوپلتیک واقع‌گرا می‌گوید. در این راه او پادشاهی پهلوی را الگو دانسته و جمهوری اسلامی را نابودگر دستاوردهای آن پادشاهی در حوزه مدیریت سرزمین و روابط خارجی می‌داند. 


پاییز ۲۵۸۳ (۱۴۰۳)

چارچوب نظری: ژئوپلیتیک به‌عنوان دانش واقع‌گرایی

ژئوپلیتیک دانش مطالعه فضای جغرافیایی در سطوح محلی، ملی، منطقه‌ای و جهانی و تحلیل کنش‌های مؤثر برای دستیابی به حداکثر امنیت و منافع ملی بر پایه این شناخت است. دولت‌ها، به‌عنوان بازیگران اصلی عرصه سیاست، محور اصلی تحلیل‌های ژئوپلیتیک هستند. درک صحیح هر دولت از وزن ژئوپلیتیک کشور خود، شامل مؤلفه‌های جغرافیایی قدرت ملی در ابعاد سیاسی-امنیتی، اقتصادی و فرهنگی-اجتماعی، می‌تواند به تصمیم‌گیری‌های عاقلانه در فضای منطقه‌ای و جهانی منجر شود و در نتیجه به ارتقای رفاه داخلی و جایگاه بین‌المللی آن کمک کند.

ژئوپلیتیک دانشی بشری است که بسته به ذهنیت و رویکرد کنشگر، می‌تواند نقش‌های متفاوتی ایفا کند. این دانش ممکن است صرفا به‌عنوان ابزاری برای توجیه ایدئولوژی و مطامع یک حکومت، شبکه یا سازمان سیاسی و حتی وسیله‌ای برای نمایش و عوام‌فریبی در مقیاس ملی یا بین‌المللی به کار رود (ژئوپلیتیک معطوف به ایدئولوژی). از سوی دیگر، می‌تواند منبع قدرتی برای دولت‌ها باشد تا از طریق درک صحیح موقعیت و جایگاه خود در نظام بین‌الملل، به حداکثر امنیت و منافع ملی دست یابند (اندیشه معطوف به ژئوپلیتیک).

در دنیای امروز، با توسعه تجارت جهانی، اقتصاد بازار آزاد و اهمیت ترانزیت و خطوط انتقال انرژی، مفهوم ژئواکونومی به‌طور فزاینده‌ای با بخش بزرگی از ژئوپلیتیک هم‌پوشانی پیدا کرده است. کنش‌های ژئوپلیتیکی بازیگران ملی و بین‌المللی، به‌ویژه در حوزه‌های اقتصادی (تأثیرگذاری و تأثیرپذیری)، بازتاب‌دهنده این بعد اقتصادی ژئوپلیتیک هستند.

در نظام بین‌الملل، هر کشوری که با رویکردی مبتنی بر روابط اقتصادی و صلح‌آمیز، به‌دور از ماجراجویی‌های سیاسی-امنیتی و نظامی، به دنبال توسعه و رفاه سرزمین خود باشد، از نظر اکثریت کشورهای جهان به‌عنوان نقطه‌ای با ثبات و قابل پیش‌بینی برای برقراری روابط پایدار شناخته می‌شود. چنین کشوری، با پذیرش در اقتصاد جهانی، بر اساس موقعیت سرزمینی، منابع طبیعی و انسانی، و دسترسی‌های منطقه‌ای و جهانی، به سطحی از درهم‌تنیدگی با ژئواکونومی جهانی دست می‌یابد. این درهم‌تنیدگی شامل اتصال به خطوط انرژی، ترانزیت دریایی، زمینی و هوایی، و دیگر مؤلفه‌های شبکه اقتصاد جهانی است که در نهایت توسعه و رفاه ملی آن کشور را تقویت می‌کند.

البته وضعیت ایالات متحده آمریکا به‌عنوان ابرقدرت جهانی متفاوت است؛ چرا که نظم کنونی در چارچوب باشگاه آمریکا و متحدانش شکل گرفته و اثرگذاری این کشور در سراسر جهان ملموس است. از سوی دیگر، قدرت بزرگی مانند چین تاکنون رقابت خود با ایالات متحده را عمدتا به حوزه اقتصادی محدود کرده و وارد بازی‌های دیگری نشده است.

واقع‌گرایی در سیاست خارجی هر کشور، براساس وزن ژئوپلیتیکی آن (که جمع جبری عوامل بالقوه و بالفعل قدرت ملی است) و تحلیل پیامدهای هر کنش خارجی برای منافع ملی، کلید عقلانیت ژئوپلیتیکی است. به‌طور کلی، در چارچوب اصول اساسی ژئوپلیتیک، هیچ کشوری منافع و امنیت ملی خود را فدای یک ایدئولوژی نمی‌کند. هرگونه انحراف از این قاعده، مشروعیت ملی آن حکومت را زیر سؤال می‌برد و مرزی روشن میان دولت‌های ملی و غیرملی با عینک ژئوپلیتیک ترسیم می‌کند.

ژئوپلیتیک، به دلیل دو بعد اساسی خود یعنی سرزمین (زمین) و سیاست، ملموس‌ترین و دم‌دست‌ترین مسئله روزمره انسان در مقیاس‌های مختلف، از محله و روستا گرفته تا کشور، منطقه و جهان است و تأثیر مستقیمی بر زندگی روزمره ما دارد. این تأثیرات از رقابت بر سر حق‌آبه در یک روستا یا مکان‌گزینی طبقات اجتماعی-اقتصادی در محلات شهری (مانند تفاوت‌های اقتصادی شمال و جنوب شهر) آغاز شده و به اختلافات مرزی، رقابت بر سر منابع انرژی، تنگه‌های بین‌المللی، مسیرهای ترانزیت و ابرپروژه‌های ژئواکونومیکی مانند ابتکار کمربند و جاده چین (BRI: Belt and Road Initiative) یا طرح هند و آمریکا (IMEC: India-Middle East-Europe Economic Corridor) در تقابل با این ابتکار چین گسترش می‌یابد.

دانش جغرافیای سیاسی و ژئوپلیتیک، از زمان بازپیدایش مدرن خود در نیمه قرن ۱۸ توسط تورگو و کانت و سپس توسعه آن در اواخر قرن ۱۹ توسط فردریش راتزل، و گسترش آن در نیمه اول قرن بیستم توسط دانشمندان انگلیسی و آمریکایی، همواره دانشی مبتنی بر واقع‌گرایی سیاسی و بین‌المللی بوده است. این دانش بر لزوم محاسبه عقلانی وضعیت‌های مختلف بازیگران سیاسی در رابطه با فضاها، منابع، موقعیت‌های جغرافیایی و سیاست‌های ملی و بین‌المللی تأکید دارد. اگرچه ژئوپلیتیک مانند سایر علوم انسانی می‌تواند به نفع ایدئولوژی‌ها تفسیر یا سوتفسیر شود، اما در طول تاریخ همواره در خدمت منافع و امنیت ملی بازیگران سیاسی بوده است.

می‌توان ایرانیان را از پیشگامان اولیه دانش ژئوپلیتیک دانست. گواه این ادعا نظریه‌ی سیلاک، دریادار هخامنشی است که حدود ۲۵ قرن پیش اظهار داشت، تسلط بر سه منطقه کلیدی و استراتژیک بحرین، عمان و یمن، راهی برای حاکمیت بر جهان است. بر مبنای این راهبرد، ایران در دوران هخامنشی، اشکانی و ساسانی نیروی دریایی قدرتمندی در هر دو سوی خلیج فارس و دریای عرب ایجاد کرد. بحرین، عمان و یمن نیز همواره به‌عنوان مناطق استراتژیک حیاتی تحت نفوذ و حاکمیت ایران باقی ماندند.

از این‌رو می‌توان دریافت که ژئوپلیتیک دانشی رئالیستی و مبتنی بر محاسبات زمانی و مکانی است. همچنین، ایرانیان باستان استراتژیست‌ها و ژئوپلیتیک‌دان‌های مبتکری بوده‌اند و حکومت‌های ایرانی باور داشتند که سیاست‌های خود را بر اساس علوم روز پیش ببرند. این رویه در دوره‌هایی از تاریخ ایران، به‌واسطه یورش‌های ویرانگر و صفحات سیاه، دچار تحریف و تخریب شد. نمونه‌های بارز آن دوران سیاه دو قرن اول هجری، حمله مغول و حکومت اسلامی شیعی از سال ۱۹۷۹ میلادی است.

در نمونه‌ی واپسین یعنی «انقلاب» ۱۳۵۷ ملتی که نخستین نظریه‌پردازان واقع‌گراترین دانش سیاسی بشر، یعنی ژئوپلیتیک، بودند، به ویرانی دستگاه شناختی و معرفتی خود دچار شدند؛ حکومت‌ انیرانی با تسلط بر ایران، دانش و میراث ایرانیان را عملا به دیگران وا نهاد و ایران را گرفتار ایدئولوژی ویرانگری کرد که سرمایه‌های مادی و معنوی ایران را قربانی توجیهات شکست‌خورده‌‌ی خویش می‌سازد. این وارونگی تاریخی همچنین موجب شده است که ملتی، که میراث‌دار منشور حقوق بشر کوروش بزرگ است، امروز با یکی از سیاه‌ترین وضعیت‌های حقوق بشری در کشور خود مواجه باشد. ایرانیان اکنون تنها با حسرت به منشور حقوق بشری خود که بر تارک تمدن بشری می‌درخشد، می‌نگرند.

با این حال، تاریخ ایران همواره نشان داده است که هر زمان این سرزمین به سرحد خاکستر رسیده، ققنوس امید از دل آن برخاسته است. همان‌گونه که پس از سال‌ها تباهی، ققنوس ایران در انقلاب مشروطه و سپس با برآمدن دولت ایران‌دوست پهلوی، دوباره متولد شد. امروز نیز امید به این ققنوس، راه رهایی و بازسازی ایران خواهد بود.


اندیشه معطوف به ژئوپلیتیک؛ داستان برخاستن  از دل خاکستر

با پیروزی انقلاب مشروطه، ملت ایران مسیر خود را به سوی قانون‌گرایی و جبران عقب‌ماندگی از کاروان پیشرفت مدرن آغاز کردند. این حرکت، تلاشی برای جایگزینی علم‌گرایی به جای تقدیرگرایی و خرافه‌پرستی بود که طی قرن‌ها بر جامعه تحمیل شده بود. بازسازی ایران براساس ابزارها و مفاهیم مدرن، دستیابی به آزادی و دانایی، و احیای شکوه پیش از اسلام در محور خواسته‌های کسانی قرار داشت که درک کرده بودند پیشرفت از آن ملت‌هایی است که آگاهانه از بند خرافات و ایدئولوژی‌های واپس‌گرا رها شوند.

صدور فرمان مشروطه و مبارزات آزادی‌خواهانه مردم، از جای‌جای ایران آغاز شد، اما مداخله مشروعه‌خواهان و همراهی آن‌ها با دربار سلطنتی، انقلاب مشروطه را زمین‌گیر کرد. علاوه بر مداخلات مشروعه‌خواهان، فقر، آشفتگی و واپس‌ماندگی جامعه ایران، همراه با دخالت قدرت‌های خارجی و تهدیدهای داخلی علیه حکومت مرکزی، نیاز به یک حکومت مقتدر و ثبات‌بخش را پررنگ‌تر کرد. در چنین شرایطی، خواست ایجاد حکومتی ملی‌گرا و سکولار که تحولات معنوی و مادی بزرگی در کشور ایجاد کند و مسیر مشروطیت را هموار کند، شکل گرفت.

ملی‌گرایی و سکولاریسم به‌عنوان ترکیبی موثر برای توسعه و مدرن‌سازی ایران مطرح شدند. ملی‌گرایی، برخاسته از مرزها، تاریخ، اساطیر و سرنوشت مشترک ایرانیان بود و سکولاریسم، بر لزوم زدودن دخالت دین در حکومت و تأمین ثبات و توسعه تأکید داشت. این خواسته‌ها به تأسیس حکومت پهلوی و برچیده شدن نظام سنتی قاجار انجامید.

حکومت پهلوی با رویکردی مدرن، آموزش و قضاوت مدرن را جایگزین نظام قضایی مبتنی بر تبانی سلطان و آخوند ساخت و اصول سکولار را در حوزه زنان، آزادی‌های فردی و حقوق اقلیت‌های مذهبی ترویج داد. همچنین توسعه زیرساخت‌ها، آموزش همگانی و ارتباطات گسترده، زمینه‌ای برای شکل‌گیری هویت مشترک ایرانی فراهم کرد. ارتش منظم و دائمی نیز نقش مهمی در تقویت وحدت ملی داشت، چرا که سربازان از نقاط مختلف کشور تجربه زیست مشترک پیدا می‌کردند. با گسترش شهرنشینی، آموزش و رسانه‌ها، سازه‌های اجتماعی مدرن در ایران شکل گرفت و چشم‌انداز یک جامعه آگاه و آزاد، جایگزین ساختار ارباب-رعیتی گسیخته و تحت نفوذ خرافه‌گرایی شد. این تحولات، هرچند ناقص باقی ماند، اما پایه‌ای برای مدرن‌سازی و ارتقای هویت ملی ایرانیان فراهم کرد.

از دیدگاه نظریه «انتشار جغرافیایی» (Diffusion Theory)، حکومت پهلوی نقشی کلیدی در پرورش ایده‌های مدرنیسم و زمینه‌سازی فیزیکی و معنوی برای انتشار آن در سراسر جغرافیای ایران داشت. هدف این کار، برساخت یک سازه مدرن از ملت کهن ایران بود؛ فصلی نو که بسیاری آن را نوزایی ایرانی قلمداد کردند. همان‌گونه که غرب با عبور از سلطه کلیسا به تاریخ یونان باستان پل زد، ایرانیان نیز با دولت مدرن پهلوی، از ۱۳ قرن عبور کردند و به عصر طلایی هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان و مادها دست یافتند. رسالت پهلوی در بازسازی ایران، ترمیم هویت آسیب‌دیده ایرانیان و گسترش بیداری از طریق حمایت از روشنفکران ایران‌گرا بود. بخشی از این تلاش، بازسازی شکوه گذشته ایران همراه با تعهد به مدرنیسم و علوم نوین مانند ژئوپلیتیک بود؛ دانشی که ریشه‌ای تاریخی در تمدن ایرانی داشت و نشان‌دهنده اشتراکات میراث ایرانیان با غرب است.

در این دوران، اندیشه معطوف به ژئوپلیتیک به‌عنوان دانشی ضروری برای انسان مدرن شکل گرفت. انسان مدرن اهل محاسبه است و از دانش برای تولید قدرت در ابعاد مختلف به نفع خود و ملت بهره می‌برد. در دوران پهلوی، درک موقعیت ژئوپلیتیکی بی‌نظیر ایران، منابع عظیم انرژی، و ضرورت بازسازی کشور بر اساس این مزیت‌ها، حکومت پهلوی را به سوی تکیه بر دانش ژئوپلیتیک سوق داد. این رویکرد، پایه‌گذار بسیاری از سیاست‌ها و طرح‌های مدرن‌سازی در ایران شد.

حکومت پادشاهی مشروطه پهلوی با رویکردی ایران‌گرایانه و با هدف دستیابی به توسعه و رفاه اقتصادی ایران، در تلاش برای تأمین حداکثر منافع ملی بود. مدرنیزاسیون، شامل توسعه زیرساخت‌ها، ارتقای نظام آموزش و بهداشت، گسترش گردشگری، توازن در بازار انرژی، توسعه فناوری‌های تأمین آب و انرژی‌های نو، جذب سرمایه‌گذاری‌های خارجی و تدوین برنامه‌های توسعه منطقه‌ای و ملی به‌عنوان اسناد بالادستی، در قالب برنامه‌های پنج‌ساله توسعه صورت گرفت. اقدامات دیگری همچون گسترش صنایع کشت و صنعت، صنایع غذایی، کارخانجات صنعتی، گردشگری، ترانزیت و موارد مشابه نیز بخشی از این رویکرد جامع بودند.

دولت‌های پهلوی اول و دوم با تمایل به مشارکت در اقتصاد جهانی، اصلاحات اقتصادی گسترده‌ای را اجرا کردند. توسعه شبکه‌های ریلی، جاده‌ای، کشتیرانی و هوایی و همچنین ارتقای نیروی انسانی، بخشی از اقدامات این حکومت برای اتصال ایران به جهان و ایفای نقش‌های اساسی در اقتصاد بازار آزاد جهانی بود. پهلوی با درک موقعیت بی‌نظیر ژئوپلیتیکی ایران و منابع عظیم انرژی، فرصت‌های فراوان ناشی از این موقعیت را برای برنامه‌ریزی توسعه بلندمدت شناسایی و به‌کار گرفت.

این حکومت با مدرن‌سازی ساختارها و حذف ایدئولوژی‌های واپس‌گرا که مانع توسعه مدرن بودند، تلاش کرد مسیر پیشرفت کشور را هموار کند. در کنار این اقدامات، تقویت بنیه نظامی و تسلیحاتی کشور نیز برای مقابله با تهدیدات منطقه‌ای و بین‌المللی مورد تاکید قرار داشت. شاه فقید، با درک عمیق از سیاست بین‌الملل و واقعیت‌های ژئوپلیتیکی ایران و خاورمیانه، معتقد بود که ایجاد ثبات در این منطقه آشوب‌زده تنها با تکیه بر یک ایران قدرتمند امکان‌پذیر است. این رویکرد امنیتی و دفاعی، در عین حال، زمینه‌ساز توسعه اقتصادی و انسانی نیز بود.

برخلاف این سیاست‌ها، شورشیان ۵۷ و جمهوری اسلامی با ایجاد محور مقاومت، منطقه‌ای از آشفتگی و جنگ را از افغانستان و ایران تا سوریه و لبنان به وجود آوردند و فرصت زندگی و شکوفایی صدها میلیون انسان را از بین بردند. در مقابل، ژئوپلیتیک ایران در دوران پهلوی، به‌ویژه دوران محمدرضاشاه فقید، برون‌گرا، همکاری‌جویانه و پویا بود.

حکومت پهلوی با رویکردی نرمال و متناسب با اقتضائات زمان خود، در مسیر توسعه حرکت می‌کرد و در صورت ادامه این مسیر تا قرن ۲۱، ایران می‌توانست به سطح توسعه‌یافتگی کشورهایی مانند چین برسد. آنچه پهلوی به دنبال آن بود، درک عمیق از جهان مدرن و کسب سهمی قابل‌توجه از آن بر اساس دیپلماسی اقتصادی و اقتدار امنیتی-سیاسی متکی بر جایگاه ژئوپلیتیکی برجسته ایران بود؛ مسیری که چین در سال ۱۹۷۹ آغاز کرد، در حالی که ایران پیش‌تر گام‌های اولیه آن را برداشته بود.

در کنار شناخت فرصت‌ها، حکومت پهلوی تهدیدات منطقه‌ای و جهانی را نیز به‌خوبی درک کرده بود. به همین دلیل، تقویت بنیه نظامی کشور یکی از اولویت‌های اساسی این حکومت بود. این دیدگاه واقع‌بینانه ژئوپلیتیکی، در جنگ هشت‌ساله با عراق به‌خوبی به چشم آمد؛ جایی که توان دفاعی و حتی آفندی ایران، مرهون تجهیزاتی بود که در دوران شاه فقید خریداری و آماده‌سازی شده بود. این اقدامات نشان‌دهنده عمق بینش حکومت پهلوی در ایجاد امنیت، توسعه و بهره‌گیری از فرصت‌های ژئوپلیتیکی ایران بود.

در جهانی که قدرت‌های بزرگی مانند ایالات متحده و شوروی در دو سوی بازی بزرگ در جنگ سرد قرار داشتند، حکومت پهلوی رویکردی واقع‌گرایانه را در پیش گرفته بود و سعی می‌کرد با توجه به فاصله زیاد ایران با این قدرت‌ها، که ناشی از قرن‌ها عقب‌افتادگی در سایه عدم بیداری، خمودگی و سنت ایدئولوژیک ویرانگر بود، با توازن، مراوده، مذاکره، ایجاد پیوندهای اقتصادی و تقویت بنیه نظامی، موقعیت و جایگاه ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی ایران را ارتقا دهد. طبیعتا در ادامه و در قرن ۲۱ شاهد ظهور دو قدرت ژئوپلیتیکی در آسیا، یعنی ایران و چین، می‌بودیم؛ وضعیتی که به‌روشنی می‌توانست بیانگر میزان توسعه و رفاه ملت ایران در جای‌جای سرزمین ایران باشد. این رویای واقعی، با یورش اسلام سیاسی امت‌گرا و چپ ایران‌ستیز و روسوفیل و استقبال قدرت‌های بزرگ از این خودکشی تاریخی-سیاسی و ژئوپلیتیکی، دیری نپایید و به کابوسی برای مردم ایران بدل شد.

کنش ژئوپلیتیکی پهلوی به شکلی واقع‌گرایانه و سیال بود و با باور به تنهایی ژئوپلیتیک ایران، به‌واسطه سال‌ها انفصال از دنیا، تلاش می‌کرد با در هم تنیدن اقتصادی، سیاسی و امنیتی ایران در جهان آن روز، سازه ژئوپلیتیکی کم‌تر آسیب‌پذیری را برای کشور تأمین کند. ویژگی بارز تلاش‌های محمدرضاشاه در ارتباطات گسترده با آمریکا، غرب، جهان عرب، چین و حتی شوروی بود، بدون اینکه بیش از حد معقول بر مناقشات بین بازیگران تمرکز کند.

باید خاطرنشان ساخت که حکومت پهلوی، به‌ویژه در دوره محمدرضاشاه فقید، با تکیه بر نیروها و روش‌های علمی، در بخش برنامه و بودجه که مبنای سازماندهی فضای سرزمین و قلمرو ملی است، از به‌روزترین تئوری‌های آن زمان بهره می‌برد. از سال ۱۳۰۴، اعتقاد به لزوم برنامه‌ریزی به‌عنوان نقشه راه توسعه سرزمینی شکل گرفت و در دوره پهلوی دوم و از دهه ۳۰ خورشیدی، همزمان با دوره بازسازی اروپای پس از جنگ جهانی دوم، برنامه‌های توسعه با عنوان برنامه‌های عمرانی آغاز شد.

در دهه ۶۰ میلادی، همزمان با جهان مدرن، تئوری «قطب رشد» و ایجاد صنایع و مراکز صنعتی پیشرو در ایران پیاده شد و در دهه ۷۰ میلادی (۱۳۵۳ خورشیدی)، اولین طرح آمایشی ایران با مشاوره شرکت فرانسوی «مهندسین ستیران» برای ایران نگارش شد که در واقع تمامی بازخوردها و کاستی‌های طرح‌های پیشین را اصلاح کرده بود. ۱۰ سال پیش از این طرح، دفتر مطالعات آمایش سرزمین در دهه ۷۰ میلادی در دانشگاه تهران تأسیس شده بود، و ایران در این زمینه نسبت به بسیاری از کشورهای جهان اول نیز پیشروتر بود.

در واقع، حکومت پهلوی به دلیل انگاره‌های ایران‌گرایانه، اشتیاق برای توسعه ایران و باورمندی به علم و واقع‌گرایی، در جغرافیای داخلی و ملی کشور و نیز فضای ژئوپلیتیک بین‌الملل، سعی در پیشبرد دانش‌محورانه‌ی کشور داشت و پر واضح است که چشم‌انداز یک رویکرد علم‌باورانه روشن بود.


ژئوپلیتیک ایدئولوژی‌محور؛ کالبدشکافی یک سقوط

رخداد ویرانگر سال ۵۷، به‌عنوان محصول مشترک اسلام‌گرایان و چپ‌های افراطی، و روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی با محوریت ایدئولوژی اسلامی، سبب چرخش گفتمانی از اندیشه معطوف به ژئوپلیتیک به ژئوپلیتیک معطوف به ایدئولوژی شد. یعنی به جای آنکه اندیشه حکومت مبتنی بر واقعیات ژئوپلیتیکی و در جهت ارتقای منزلت اقتصادی، رفاه ملت و جایگاه بین‌المللی ایران باشد، ژئوپلیتیک به ابزاری در خدمت توجیهات و عوام‌فریبی‌های ایدئولوژی اسلامی، غیرایرانی، ویرانگر، تنش‌زا و ماجراجو با محوریت آرمان قدس، فلسطین و امت اسلامی (به‌جای آرمان ملت ایران) بدل گشت و ستیزش با ابرقدرت جهانی یعنی آمریکا و غرب را در اولویت قرار داد.

در این شرایط، به‌تدریج افرادی با عنوان ژئوپلیتیسین در دانشگاه‌های نظامی، شبه‌نظامی و حکومتی (مانند دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاه دفاع عالی، امام حسین، امام صادق و از این دست)، در کنار عده‌ای از اساتید اسلامی در علوم سیاسی و برخی حوزوی‌ها، تنها با الفاظ ژئوپلیتیکی به ستایش رژیم ویرانگر اسلامی پرداختند. این افراد، رویکرد توسعه‌گرای داخلی و همکاری‌جویانه خارجی حکومت شاهنشاهی را به رویکرد ایدئولوژیک توسعه‌زدای داخلی و تنش‌زا و تقابل‌جوی خارجی تبدیل کردند.

کسانی که با ذهنیت ایدئولوژی‌زده، سنگر منافع ژئوپلیتیکی ایران را با فریب در مقابل آمریکا و اسرائیل و حول محور بیت‌المقدس، جنوب لبنان، دمشق و کربلا ترسیم کردند و در جغرافیای داخلی ایران، رویکردشان مصرف ایران تا تبدیل آن به زمین سوخته بود. در فضای ژئوپلیتیک خارجی نیز، پول‌های ناشی از غارت ایران را در کیسه نیابتی‌ها و گروه‌های تروریستی از لبنان تا سوریه، عراق، یمن و حتی قبایل شیعه‌شده، با دلارهای نفتی ایران ریختند.

همین «تئوری‌پردازان» بی‌وطن، که ناباور به مرز، قلمرو و ملت ایران و شیفته جهان‌وطن‌گرایی اسلامی-مارکسیستی بودند، مفاهیمی وهم‌آلود همچون «مدافعان حرم» و «آرمان قدس» را خلق کردند. آن‌ها با این رویکرد، بزرگ‌ترین فرصت‌های ژئوپلیتیکی ایران را در دوره فروپاشی شوروی، در مناطق آسیای مرکزی و قفقاز، از دست دادند. امروز نه‌تنها بهره‌ای از آن فرصت‌های ازدست‌رفته نداریم، بلکه با فشار روزافزون جمهوری‌های استقلال‌یافته از شوروی بر مرزها، قلمرو و منافع ژئوپلیتیکی خود مواجه هستیم.

این حکومت، با همین رویکرد و انزوای بین‌المللی، ایران را به سرزمینی تبدیل کرد که به بهای تبدیل حوزه جنوبی خلیج فارس و ترکیه به بهشت، به جهنمی برای ایرانیان بدل شد.

با وضعیت پیش‌آمده و تغییر پارادایم در ژئوپلیتیک، دوستان دیروز ایران، شامل کشورهای قدرتمند اقتصادی، سیاسی و نظامی همچون آمریکا، اروپا، و جنوب و شرق آسیا، با گروهک‌های تروریستی و کشورهای ماجراجویی نظیر لیبی قذافی، سوریه حافظ و بشار اسد، حزب‌الله لبنان و از این دست جایگزین شدند. ماجرای گروگان‌گیری دیپلمات‌های آمریکایی و عملی شدن شعار آمریکاستیزی، که از ابتدا شعار مشترک اسلامیون و گروه‌های چپ و التقاطی بود، ایران را زیر فشار تحریم‌ها و محاصره بزرگ‌ترین اقتصاد دنیا، باشگاه قدرت‌های غربی، و شرکای عرب، اسرائیلی و آسیایی این ابرقدرت قرار داد.

جنگ هشت‌ساله نیز محصول ایدئولوژی جنون‌آمیز صدور انقلاب خمینی، تهدیدات علیه همسایگان، و همچنین تضعیف قدرت نظامی ایران به دلیل قتل‌عام نیروهای زبده ارتش بود. علاوه بر فلج شدن اقتصاد ایران، مصادره و ویرانی کارخانجات و فروپاشی نظام اقتصادی در حال رشد کشور، سیاست، امنیت و تجهیزات نظامی ایران نیز دچار محرومیت شد.

در این شرایط، کشوری مانند روسیه نیز ایران را نه به‌عنوان یک شریک، بلکه به‌عنوان کارتی قابل معامله در بازی‌های ژئوپلیتیکی خود به‌کار گرفت. نتیجه ژئوپلیتیک معطوف به ایدئولوژی جمهوری اسلامی این شد که روسیه‌ی پوتینی، علی‌‌رغم حمله به منافع ژئوپلیتیکی ایران، از جمله ماجرای کریدور زنگزور، سهم اندک ایران از دریای خزر، و حتی تهدید تمامیت ارضی ایران در حمایت از مواضع ضدایرانی اعراب جنوب خلیج‌فارس درباره جزایر سه‌گانه ایرانی، همچنان مورد استقبال و ستایش خامنه‌ای و سپاه پاسداران قرار می‌گیرد.

با وجود تهدیدات واضح و جدی روسیه علیه ایران، ژئوپلیتیسین‌های حکومتی به توجیه این مواضع پرداختند تا رضایت روسیه و پوتین را جلب کنند. این افراد چنان در ایران‌ستیزی غرق شده‌اند که حتی اصول اولیه علمی را نیز رعایت نمی‌کنند و دانش ژئوپلیتیک را به اشعاری شبیه شب‌شعرهای خامنه‌ای تبدیل کرده‌اند.

چین، که در دوران حکومت پهلوی با ایران رابطه‌ای برابر و دوستانه داشت، در شرایط جدید رویکردی مشابه روسیه در قبال ایران اتخاذ کرد. شرکای منطقه‌ای ایران، مانند اسرائیل، به دلیل آرمان بی‌فرجام قدس و فلسطینِ رژیم اسلامی، به دشمن اصلی بدل شدند. کشورهای عربی و ترکیه نیز این وضعیت را فرصتی بزرگ برای پر کردن جای خالی ایران عقلانی و واقعی در عرصه‌های اقتصادی یافتند.

در این شرایط و با توجه به اینکه سیاست خارجی و داخلی یک کشور بر محور جغرافیای فرصت‌ها و تهدیدات آن در داخل و خارج استوار است، شرایط داخلی ایران نیز روزبه‌روز به سمت بحران‌های اقتصادی، جمعیتی و محیط‌زیستی حرکت کرده است. همان‌طور که گفته شد، در یک اقتصاد آزاد و کشوری با رویکرد همکاری‌جویانه و با درنظرگرفتن موقعیت ژئوپلیتیکی کم‌نظیر ایران در جهان، حرکت مراکز و نواحی فعالیتی (صنعتی و خدماتی) و جمعیتی باید در راستای انطباق با فضای جغرافیای جهانی سرمایه انجام می‌شد.

به این معنا که شهرهای مرکزی ایران، مانند اصفهان و سایر شهرهای کویری، به‌تدریج باید به مراکز اصلی گردشگری پزشکی، فرهنگی و طبیعی و خدمات پشتیبانی تبدیل می‌شدند. صنایع سنگین و مراکز بزرگ جمعیتی نیز می‌بایست در سراسر سواحل جنوب غربی، جنوب و جنوب شرقی (خوزستان، بوشهر، هرمزگان و جنوب سیستان و بلوچستان) مستقر می‌شدند تا تولیدات صنعتی در فاصله‌ای نزدیک به بازار جهانی قرار گرفته و خاصیت رقابت‌پذیری بیشتری داشته باشند. از سوی دیگر، تأمین آب مورد نیاز این صنایع و مصارف جمعیتی از دریای عمان و خلیج فارس (همانند سیاست آبی اسرائیل) باید انجام می‌شد، نه از طریق پروژه‌های انتقال آب شیرین رودخانه‌های محدود کشور به صنایع در عمق سرزمین. چنین پروژه‌هایی علاوه بر ایجاد بحران‌های محیط‌زیستی، شکاف‌های سیاسی-امنیتی ناحیه‌ای را نیز در داخل کشور تشدید کرده‌اند.

همچنین، صنایعی که صدها کیلومتر از بازار بین‌المللی یعنی سواحل و دریاها فاصله دارند، هرگز نمی‌توانند با کالاهای مشابه رقبا رقابت کنند. این وضعیت بازتاب‌دهنده جبر خودخواسته حکومتی ناشی از ایدئولوژی‌محوری و تقابل‌گرایی است که ایران را از ژئوپلیتیک برون‌گرا و پویای دوران پهلوی به ژئوپلیتیک درون‌گرا و منزوی رژیم جمهوری اسلامی سوق داده است. اثر ژئوپلیتیک برون‌گرا و کنش همکاری‌جویانه پهلوی را می‌توان به‌وضوح در خوزستان و بندرعباس آن زمان مشاهده کرد.

انباشت عظیم جمعیت و فعالیت در مناطق شکننده اکولوژیک کشور، با کارایی و بهره‌وری بسیار پایین، علاوه بر توسعه فقر، حاشیه‌نشینی و آلودگی، باعث بحران منابع آبی و محیط‌زیست و تهدیدات امنیتی ناشی از تخلیه مناطق حاشیه‌ای و تمرکز جمعیت در مرکز شده است؛ پدیده‌ای که توسعه و امنیت پایدار کشور را به خطر انداخته است.

رژیم جمهوری اسلامی، که بیشتر شبیه یک باند و فرقه تبهکار و بیگانه با تعلق مکانی و حس وطن‌دوستی است تا یک حکومت، هر از چندگاهی صحبت از اصلاح نظام تقسیمات کشوری، انتقال پایتخت و آمایش سرزمین می‌کند. اما در عمل، سیاست داخلی و خارجی این رژیم ادامه و تکمیل‌کننده یکدیگر است و نتیجه نگاه ایدئولوژیک به جغرافیای ملی و ژئوپلیتیک ملی و فراملی، همین میوه فاسدی است که امروز با آن مواجهیم؛ فقر، بیکاری، حاشیه‌نشینی، تراکم جمعیتی، نابودی محیط‌زیست و بحران‌های ملی. چاره این وضعیت تنها در ریشه‌کن شدن این علف هرز مهاجم، یعنی رژیم اسلامی، از جغرافیای ایران نهفته است.

جمهوری اسلامی، با ۴۵ سال انزوای اقتصادی و سیاسی و تقابل با منطق حاکم بر جهان یعنی اقتصاد بازار آزاد و محور آن، یعنی غرب، ایران را وارد نوعی تحریم ژئوپولیتیکی کرده است. تفاوت تحریم ژئوپولیتیکی با تحریم سیاسی یا اقتصادی در این است که اثر تحریم ژئوپولیتیکی، به‌واسطه کنار گذاشته شدن ایران از زیرساخت‌های جهانی ایجادشده در بخش ترانزیت زمینی، دریایی، هوایی، خطوط انتقال انرژی، خطوط اینترنت و ده‌ها مؤلفه دیگر، حتی پس از پیروزی انقلاب ملی نیز تا دهه‌ها باقی می‌ماند. این مسئله به‌سادگی قابل حل نیست و حتی پس از انقلاب و تغییر رژیم اسلامی نیز نمی‌توان دنیا را به‌سرعت متقاعد کرد که کریدورهای اقتصادی را به نفع ایران بازطراحی کند.

برای نشان دادن عمق تخریب ناشی از نگاه ژئوپلیتیکی معطوف به ایدئولوژی، می‌توان به مهاجرت گسترده داخلی اشاره کرد. مهاجرت از شهرهای کوچک و مناطق مختلف کشور به چند کلان‌شهر، تخلیه برخی مناطق از سکنه، تهدیدات امنیتی ناشی از این روند، انباشت جمعیت در کلان‌شهرها، گسترش حاشیه‌نشینی و فقر در این مناطق، و همچنین فشار جمعیتی بر منابع آبی سطحی و زیرسطحی در کلان‌شهرهایی چون تهران، مشهد، اصفهان، کرج، شیراز، اهواز و غیره، همگی محصول همین ژئوپلیتیک ایدئولوژیک و منزوی هستند. این رویکرد، فرصت‌های بازارهای جهانی در اقتصاد صنعتی، کشاورزی صنعتی، صنایع تبدیلی، گردشگری و خدماتی را از مردم و سرزمین ایران گرفته و موجب بیکاری، فقر و مهاجرت مردم به شهرهای بزرگ برای اشتغال در مشاغل کم‌درآمد، صرفا برای گذران زندگی شده است.

بر اساس این گفتمان ایدئولوژیک، شهرهای مذهبی مانند مشهد و قم (جمعیت قم از ۲۴۰ هزار نفر در سال ۱۳۵۷ به ۱ میلیون و ۳۰۰ هزار نفر در سال ۱۴۰۰ رسیده است) بار جمعیتی بیش از توان خود را متحمل شده‌اند.


خیزش ققنوس؛ بازگشت به اندیشه معطوف به ژئوپلیتیک

این اشارات به مسیر درست حکومت پهلوی در خوانش ژئوپلیتیک و سپس معکوس شدن این خوانش در شورش ۵۷ و اثرات عمیق ژئوپلیتیک معطوف به ایدئولوژی بر ویرانی یک کشور، نشانگر این است که هر کشوری که بخواهد فرصت زندگی خوب را برای شهروندانش فراهم کند، می‌بایست اندیشه معطوف به ژئوپلیتیک داشته باشد، نه اینکه از ژئوپلیتیک صرفاً جهت زدن رنگ و بوی علمی به توجیهات ایدئولوژیک یک حکومت سوءاستفاده نماید؛ چرا که ژئوپلیتیک واقعیت محیط زندگی ما در مقیاس روستا و محله تا سطح جهانی است و نباید آن را وارونه و از سمت ایدئولوژی ذهنی خود خواند و تفسیر نمود.

در اینجا آنچه اهمیت دوچندان دارد این است که باید به امید انقلاب ملی بود و پس از آن، پنج دهه ویرانی و خوانش وارونه را تغییر دهیم و بار دیگر اندیشه خود را برای توسعه ایران و ارتقای جایگاه کشورمان به ژئوپلیتیک و واقعیت‌های جهان امروز معطوف نماییم. براساس نقشه ژئوپلیتیک جهان و پتانسیل‌های کشور ایران، که منطبق بر قامت ژئوپلیتیکی ما باشد، رویکردی همکاری‌جویانه با کشورهای منطقه و جهان داشته باشیم، دوستان گذشته خود را باز یابیم و با رویکردی مبتنی بر منافع و امنیت ملی و ایران‌محوری، به‌دور از هر ایدئولوژی امت-خلق‌محور، ابتدا به فکر مردم و کشور خود باشیم.

ژئوپلیتیک برون‌گرای دوران پادشاهی پهلوی می‌تواند نقطه عزیمت ما و دریچه‌ای واقع‌گرایانه به سیاست و اقتصاد بین‌الملل بر بنیاد واقعیت‌های ژئوپلیتیکی باشد. از تحلیل بحران پیش‌آمده و لزومی که در تغییر پارادایم کنونی حس می‌شود، گزاره «سرزمین و بازار» که بیانگر جنبه‌های ظرفیت‌های سرزمینی و چالش‌های ایجادشده محیط‌زیستی و نیز جمعیتی در کنار لزوم توجه به اقتصاد بازار آزاد جهانی است، همانا تز ژئوپلیتیکی پیشنهادی است که همزمان اقتصاد سیاسی ملی و بین‌الملل را در محاسبه خود می‌گنجاند و پیوستار و تحلیلی دانش‌محور را در چارچوبی ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی به دست می‌دهد.

جراحی بزرگ ژئوپلیتیکی آینده ما در گرو اتصال مجدد به کریدورها و زیرساخت‌های ترانزیتی، انرژیک و ارتباطات مالی-اطلاعاتی جهانی در ژئوپلیتیک فراملی و بازسازماندهی جمعیت و فعالیت‌ها در جغرافیای ملی کشور است که این بازسازماندهی خود سازگار با فضای ژئواکونومی جهانی و تقسیم کار ملی و شرایط زیست‌بوم ایرانی براساس طرح آمایش سرزمین است که ابتکار دوران پهلوی از سال ۱۳۴۳ بوده است و البته نیاز به بازنویسی و بازطراحی براساس تئوری‌ها، روش‌ها، ابزارها و اقتضائات نوین اما براساس همان اندیشه معطوف به ژئوپلیتیک است.

نتیجه این رویکرد به‌تدریج و در یک فرآیند منظم، اصلاح ساختار بازار، جامعه و سرزمین خواهد بود. این یعنی ایرانی با رفاه اقتصادی و اجتماعی که بر پیوندی استوار میان تدبیر حکمرانی بومی و ملی و گفتمان بازار آزاد بین‌المللی بنا شده است. در آینده، برای بازسازی جامعه، سرزمین و دستیابی به توسعه پایدار، وجود یک حکومت ملی قدرتمند و باثبات از ضروریات و پیش‌شرط‌های اساسی توسعه خواهد بود. تعمیق و تضمین دموکراسی نیز در گرو توسعه اقتصادی و فرهنگی و توانمندسازی اقشار مختلف ملت است، به‌گونه‌ای که تمامی افراد فرصت برابر برای رقابت آزاد در تمامی عرصه‌ها را داشته باشند.

فراموش نکنیم که کشور و جامعه ما، به‌واسطه نیم قرن ویرانی، نیاز به جبران ویرانی‌ها، توانمندسازی آسیب‌دیدگان و قرار گرفتن در مسیر توسعه دارد و نباید دور از نظر داشت که از ابتدا باید منطق توسعه کشور را بر محور جغرافیایی درست و اندیشه واقع‌گرایانه معطوف به ژئوپلیتیک قرار دهیم.