خوشبینی خطرناک، سوءمحاسبهی مرگبار؛
خامنهای و مقولهی جنگ
مهدی امیری
مهدی امیری
۲۰ خرداد ۲۵۸۴ شاهنشاهی (۱۴۰۴)
توضیح فریدون: این مقاله به سفارش «فریدون» و پیش از دور جدید ستیزهی جمهوری اسلامی و اسرائیل (در خرداد ۱۴۰۴) و برای انتشار در شماره ۱۰ فصلنامهی «فریدون» نوشته شده بود. اما متناسب با تحولات اخیر و ستیزهجویی جمهوری اسلامی با اسرائیل که جنگ را به درون مرزهای ایران کشاند، «فریدون» تصمیم گرفت این یادداشت را در بخش «درنگ روز» در وبسایت منتشر کند.
دکتر مهدی امیری(صفت)، متولد ایالت میسوری آمریکا، دورهی کالج را در شیکاگو گذراند و سپس لیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه علامه طباطبایی و فوقلیسانس اندیشه سیاسی را در دانشگاه تربیت مدرس در در تهران دریافت کرد. در سال ۱۳۸۸ از دانشگاه تگزاس بورسیه کامل تحصیلی گرفت و مدرک دوم فوق لیسانس خود را در علوم سیاسی دریافت کرد. او نهایتا در سال ۲۰۲۳ دکترای خود را در علوم سیاسی با گرایش سیاست تطبیقی و اندیشه سیاسی از دانشگاه تگزاس شمالی دریافت نمود.
کارشناسان بسیاری از دلایل ایدئولوژیک و پیشرانههای مذهبی/آخرالزمانی سیاست خارجی جمهوری اسلامی گفتهاند. با وجود آنکه فجایع ادراک ایدئولوژیک جمهوری اسلامی عنصری مهم در فهم سیاست خارجی ایرانسوز این رژیم است، در این مقاله نگارنده بر روی رفتارهای رهبر جمهوری اسلامی بر اساس نظریههای علل وقوع جنگ (۱) تمرکز خواهد کرد. در این نوشته استدلال کردهام دو نظریه «خوشبینی نابجا» (۲) و «سوءمحاسبه» (۳) در ارزیابی اراده و «پایمردی» حریف، ایرانِ تحت سلطهی جمهوری اسلامی را به جنگهای بیهوده با حاصل جمع صفر کشانده است.
۱. خامنهای تجسم نظریههای علت جنگ: خوشبینی بیپایه، سوءمحاسبه
در علوم سیاسی و روابط بینالملل، دلایل آغاز جنگها به شیوههای مختلف تحلیل شدهاند. دو نظریه تأثیرگذار در این حوزه عبارتاند از «خوشبینیِ بیشازحد» و «سوءمحاسبه». در نظریه اول، استدلال این است که بسیاری از رهبران، بهویژه رهبران مستبدی که خود را با طرفداران خویش ـ که کارویژهشان تأیید هر آن چیزی است که رهبر انجام میدهد ـ احاطه کردهاند، تواناییهای نظامی و امنیتی خود را «اغراقشده» و بیش از واقعیتهای مادیِ امکانات رزمشان میبینند. نظریهپرداز معروف تاریخ جنگ، «جفری بلینی»، در کتاب معروف خود علل جنگ میگوید این رهبران دائماً «استدلالها» و «شهودهایی» (۴) را پر و بال میدهند که آنان را قدرتی برتر با توانمندیهای خارقالعاده جلوه میدهد (1973, 41). نتیجه چنین رویکردی، اتخاذ سیاستهای خصمانه و نترسیدن از خسارات فاجعهبار جنگ است.
نمونهی مثالیِ این وضعیت، نتایج فاجعهبارِ عملیات «الی بیتالمقدس» برای آزادسازیِ خرمشهر از تصرف عراق در سال ۱۳۶۱ بود. با وجود دستاوردهای اولیه، عملیات خرمشهر آغاز اشتباهات ادراکی و محاسباتی پیدرپی ایران در حوزهی استراتژی و دیپلماسی بود. جمهوری اسلامی، به دلیل خوشبینیِ ناشی از پیروزی، سیاستِ جنگ و تخاصم تا کسب «پیروزی نهایی» را در پیش گرفت (بازی حاصلجمع صفر) و حاضر به مذاکرات صلحِ پیشنهادیِ جامعهی بینالمللی نشد. از این حیث، خرمشهر نقطهی عطفِ جنگ برای ایران بود، ولی نه بهخاطرِ آزاد کردنِ شهری از شهرها از دست دشمن، بلکه بهخاطرِ ایجادِ اعتمادبهنفسِ مرگباری که جنگ را شش سالِ خونینِ دیگر به درازا کشاند. بعدها، و پس از ویرانی و کشتههای بسیار، جمهوری اسلامی قطعنامهای «آتشبس»ی - و نه صلح - (۵۹۸) را قبول کرد که میتوانست شش سال قبل آن را بپذیرد.
۲. خوشبینی نسبت به توان جمهوری اسلامی و پیمودن مسیر فاجعه
رهبر جمهوری اسلامی در سخنان و مواضع رسمیاش، همواره تصویری مقتدر از توان رزمی جمهوری اسلامی ارائه داده است. بخشی از این اعتمادبهنفسِ کاذب به تجربهی خونین جنگ هشتساله با عراق بازمیگردد، ولی بخشِ مهمتری از این اعتمادبهنفسِ کاذب ریشه در ساختار استبدادی متراکمی دارد که در آن خامنهای بهجای تبادل واقعی و ارزیابی انتقادی موقعیت نیروهای رزمی کشور، خود را در «اتاق پژواک» (۵) زندانی کرده است. فضایی که در آن اطرافیان، نهتنها نظرات خامنهای را به چالش نمیکشند، بلکه با تکرار و تقویت دیدگاههایش، حلقهای از تأیید و توهم دور او میبافند. ذکر مثال از رجزخوانیهای فرماندهان سپاه یا پیشگوییهای عجیبوغریب از نابودی اسرائیل موجب ملالت خوانندگان است، ولی یادمان نرود تمامی سرکردگان کشتهشده به دست اسرائیل (از قاسم سلیمانی تا حسین سلامی) تا ساعاتی قبل از کشتهشدن در حال رجزخوانیهای بدون پشتوانه علیه اسرائیل بودند. این چرخهی بستهی تصمیمگیری باعث میشود که اطلاعات واقعی از توان نیروها و هشدارهای کارشناسی به حاشیه رانده شوند و جای خود را به روایتهای خوشایند پیشوای جمهوری اسلامی بدهند. این وضعیت با افزایش سن خامنهای تشدید شده است و گزارشها میگویند مراقبت ویژهای به عمل میآید که به خامنهای اخبار دلسردکننده نرسد. نتیجه آن است که برداشتهای «ادراکی» خامنهای از موقعیت ایران در جهان، از فیلتر افرادی عبور میکند و تقویت میشود که یا باورهای مشابه دارند یا جرأت نقد ندارند، و این مسئله احتمال سوءمحاسبات مرگبار را بهشدت افزایش میدهد.
بر اساس این تحلیلهای غلط که به خامنهای القا میشود و او نیز آن را به حامیان خود القا میکند، گویی جمهوری اسلامی نهتنها در سطح منطقهای، بلکه در سطح جهانی نیز یک بازیگر تعیینکننده است. این برداشت، حاصل سالها تبلیغات داخلی، برجستهسازی توانمندیهای نظامی و اتکای بیش از حد به ظرفیتهای نیابتی در منطقه است. اما واقعیت چیز دیگری است؛ ایران با اقتصادی فرسوده، نارضایتیهای شدید اجتماعی و فشارهای تحریمی مضاعف روبهروست که ایران را متزلزل و شکننده کرده است. خوشبینی بیپایه نسبت به قدرت خود، رهبران را به تصمیمگیریهایی سوق میدهد که از نظر عقلانیت راهبردی، خطرناک و هزینهزا هستند. این همان وضعیتی است که نظریهپردازان جنگ تحت عنوان «ارزیابی نادرست از توانایی خود» به آن اشاره میکنند. وضعیتی که میتواند کشور را به مسیری بیبازگشت بکشاند.
۳. سوءمحاسبه در فهم ارادهی غرب و اسراییل در تقابل با جمهوری اسلامی
یکی از خطرناکترین اشتباهات استراتژیک جمهوری اسلامی، تصور سستی و انفعال غرب و افول محتوم آن است. خامنهای برداشت نادرستی از ویژگیهای فرهنگی و روانی جوامع غربی دارد. این تصور خطرناک ریشههای متعدد الهیاتی، خودفریبی روانی و حتی مارکسیستی دارد. چنین برداشتی ذیل اشتباهات محاسباتی در نظریهی جنگ طبقهبندی میشود. در این رویکرد، کشور متخاصم یا شکنندهی هنجارهای بینالمللی، فرض میکند که میتواند از تنبیه و مجازات بینالمللی جان بهدر ببرد، یا فرض میکند کشورهای دیگر جرأت آسیب زدن به او را ندارند. مقامات جمهوری اسلامی، بهویژه شخص خامنهای، غرب را مجموعهای از کشورهایی میدانند که بهدلیل رفاهزدگی، روحیهی «دوری از ریسک» (۶) و توجه به افکار عمومی، حاضر به پرداخت هزینههای بالا برای مقابله با تهدیدات نیستند. این تصور ناشی از جهلی شدید دربارهی تاریخ غرب و از طرفی بومیگرایی و خود را محور عالم پنداریِ سران جمهوری اسلامی است. مقامات جمهوری اسلامی تعقل محاسباتی کشورهای غربی و آدابدانی دیپلماتیک آنان را با ضعف یکی میگیرند. از طرفی، ارزش جان شهروندان در کشورهای توسعهیافته را در برابر مفاهیمی چون «شهادتطلبی» و سیاستهای موج انسانی قرار میدهند و نتیجه میگیرند غرب و اسرائیل در تهدیدشان جدی نیستند.
این در حالی است که تاریخ قرن بیستم و بیستویکم نشان داده است که اگرچه جوامع غربی (و اسرائیل) از جنگ غیرضروری - حتیالامکان - پرهیز میکنند، اما زمانیکه تهدید را وجودی و اساسی تلقی کنند، آمادهاند تا هزینههای سنگین جنگ را بپردازند. در جنگ جهانی اول، بیش از ۱.۱ میلیون سرباز بریتانیایی و ۱۱۶ هزار سرباز آمریکایی جان باختند. در جنگ جهانی دوم، ایالات متحده بیش از ۴۰۰ هزار نفر و فرانسه، بریتانیا و دیگر کشورهای متحد صدها هزار کشته دادند. حتی در جنگهایی که ماهیت وجودی نداشتند، مانند ویتنام و افغانستان، آمریکا علیرغم فشارهای داخلی، دهها هزار کشته داد (۵۸ هزار نفر فقط در ویتنام). این ارقام نشان میدهد که اگر شرایط به نقطهی بحرانی برسد، غرب و حتی اسرائیل ریسکپذیر میشوند. خامنهای اما با نادیدهگرفتن تاریخ و باوری تخیلی به ضعف طرف مقابل، یکتنه ایران را به لبهی پرتگاه برده است.
۴. تشدید اشتباهات محاسباتی به دلیل نبودن ساختارهای نهادی و فرسودگی نظامی
دو مؤلفهی اساسی این نوشتار در چرایی آغاز جنگها، یعنی خوشبینی بیشازحد به تواناییهای خود و سوءبرداشت از میزان ارادهی بازیگران بینالمللی، به علت ضعفهای ساختاری و فرسودگیهای شدید نظامی جمهوری اسلامی طی سالهای اخیر تشدید نیز شدهاند. در نظامهای مبتنی بر تصمیمگیری فردمحور، بهویژه زمانی که شخص رهبر به هیچ نهاد بالادستی یا نظارتی پاسخگو نیست، مکانیزمهای هشداردهنده در برابر اشتباهات استراتژیک و محاسباتی غایباند. در نتیجه، هیچ فرایند نهادی جدی برای پالایش اطلاعات، سنجش پیامدها، یا به چالش کشیدن پیشفرضهای ذهنی رهبر شکل نمیگیرد. این امر موجب میشود اشتباهات محاسباتی نهتنها اجتنابناپذیر، بلکه مداوم، خطرناک و رو به تزاید باشند. انباشت این اشتباهات محاسباتی مانند پروسهی گسترش برنامهی هستهای جمهوری اسلامی همزمان با حملهی دائمی نیابتی به اسرائیل و رتوریک دشمنی با غرب، نهایتا موجب سرریز صبر استراتژیک طرف مقابل میشود. علی خامنهای در این قمار خطرناک، آستانهی فاجعه (۷) را اشتباه محاسبه کرده است و موجبات تعدی به خاک ایران را فراهم میکند. آستانهی فاجعه یعنی وقتی یک رهبر، برای فشار آوردن به طرف مقابل، خودش را عمدا تا لبهی جنگ یا بحران شدید ببرد، با این امید که طرف مقابل عقبنشینی کند، اما خطر واقعیِ درگیر شدن در یک فاجعه را دستکم بگیرد.
در کنار این ضعف ساختاری، فرسودگی گستردهی نظامی ایران نیز بر وخامت وضعیت افزوده است. بسیاری از تجهیزات ارتش (و سپاه)، قدیمی و فاقد کارایی در نبردهای مدرن هستند. به جرات میتوان گفت ایران ارتش منظم به معنای متعارف آن ندارد. طرفه آنکه رژیمی که خود متعارف نیست، نیروهای مسلح آن نیز نامتعارفاند. بماند که روحیهی نیروهای ارتش آسیبدیده است و بهدلیل بیاعتمادی ساختاری به آن پس از سال ۵۷، این نهاد ذاتا نهادی دست دوم در جمهوری اسلامی است. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز عمدهی توانش معطوف به سرکوب داخلی یا حمایت از نیابتیهاست. در نتیجه، برخلاف تصویر تبلیغاتی ارائهشده، جمهوری اسلامی فاقد قدرت واقعی بازدارندگی در برابر حملههای هماهنگ و گسترده است.
این وضعیت را میتوان با دکترین واقعگرایانه و استراتژیک پادشاهی پهلوی در عرصهی امنیت نظامی کشور مقایسه کرد. در دورهی محمدرضا شاه پهلوی، ایران نهتنها بهعنوان متحدی قابلاعتماد برای غرب شناخته میشد، بلکه با حفظ فاصله از درگیریهای بیربط منطقهای به ایران - بهویژه اختلاف بین اعراب و اسرائیل - سیاست خارجیای متوازن و مبتنی بر منافع ملی ایران دنبال میکرد. روابط مستحکم با کشورهای منطقه و همکاری استراتژیک با آمریکا، اروپا و اسرائیل، زمینهساز انتقال دانش، فناوری و تسلیحات پیشرفته به ایران شد. نتیجهی این سیاستها، شکلگیری یکی از پیشرفتهترین نیروهای مسلح خاورمیانه در دههی ۱۹۷۰ بود؛ ارتشی که هم از نظر تجهیزات و هم از نظر آموزش، ایران را در ردیف قدرتهای جهانی و کشور اول منطقه قرار داد. این توان بازدارندهی واقعی، در کنار مشروعیت بینالمللی ایران، کشور را به یک بازیگر جدی و مؤثر در منطقه و جهان تبدیل کرده بود و ایران را از تجاوز به خاکش مصون داشت؛ جایگاهی که امروز بهدلیل توهم و لجاجت یک فرد - یعنی شخص علی خامنهای - به آتش کشیده است.
****
ارجاع:
Blainey, Geoffrey. The Causes of War, (New York, N.Y: The Free Press, 1973), 41
****
پانوشتها:
(1) CAUSES OF WAR THEORY
(2) OPTIMISM THEORY
(3) MISCALCULATION
(4) INTUITIONS
(5) ECHO CHAMBER
(6) RISK AVERSE
(7) BRINKMANSHIP