آیا نوپهلوی‌گرایان تجددخواه هستند؟


بابک مینا

فریدون: بابک مینا در رشته‌ مردم‌شناسی در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تحصیل کرد. سپس به فرانسه رفت و از دانشگاه لیون ۳ فوق‌لیسانس فلسفه دریافت کرد. او در حال حاضر در مدرسه مطالعات عالی علوم اجتماعی پاریس، دانشجوی دکترای فلسفه است. بابک مینا در کنار تحصیل دانشگاهی به صورت جدی به روزنامه‌نگاری نیز می‌پردازد. او پیش از این عضو تحریریه‌ی «رادیو زمانه» و ماهنامه «قلمرو» بوده است.

آبان ۲۵۸۱ (۱۴۰۱)

نوپهلوی‌گرایی به عنوان هویتی سیاسی بی‌پرواتر از گذشته دارد در میان سیاست‌ورزان و شهروندان جای خود را باز می‌کند و از صورتی صرفاً شهودی – احساسی به تفکری عقلانی بدل می‌شود. شاهد اصلی این تحول، جدی‌تر شدن شماری از پرسش‌های اساسی در میان نوپهلوی‌گرایان و نیز مخالفان ایشان است. یکی از این پرسش‌ها نسبت نوپهلوی‌گرایان با تجدد است. آیا نوپهلوی‌گرایان تجددخواهانی رادیکال هستند؟ یا آنان محافظه‌کارانی تجددستیزند؟ از آنجا که نوپهلوی‌گرایی حاصل خلق از عدم نیست، و بر اساس سابقه‌ای تاریخی خود را تعریف می‌کند، پاسخ این پرسش‌ها را نمی‌توانیم به گونه‌ای ذهنی و منقطع از تاریخ بدهیم. بنابراین روشن است که برای پاسخ‌گویی باید بر جوهر سیاسی عصر پهلوی تأکید کنیم. اما از سویی دیگر از آنجا که نوپهلوی‌گرایی صرفاً  نسخه‌برداری‌ای خنثی از عصر پهلوی نیست، لازم است علاوه بر تأکید بر سنت پهلوی، تأملات انتقادی خود را نیز دخالت دهیم.   

عصر پهلوی بدون هیچ شکی دوران تحقق قسمی تجدد بود. تمام توجهات نظام پهلوی به سنت ایرانی اساساً در چشم‌اندازی مدرن شکل می‌گرفت. پهلوی نه سنت‌گرا بود و نه  ضدتجدد، برعکس علاقهٔ اصلی نخبگان دوران پهلویْ توسعهٔ ایران، شکل‌گیری هویت ملی، بنیان نهادن نهادهای جدید، و در یک کلام آفریدن ایرانی نو بود. اگر این وجه ممیزه را از سنت سیاسی پهلوی بگیریم، چیزی از آن باقی نمی‌ماند. بنابراین می‌توانیم از این اجماع اولیه بیآغازیم که علاقه و هدف سنت سیاسی پهلوی ساختن ایرانی مدرن است. این سنت بنا به ماهیت نوگرای خود، با هرگونه گرایش ارتجاعی ضدمدرن تضاد داشته است. هر چقدر هم که مخالفان سنت سیاسی پهلوی با ارجاعاتی بی‌ربط به حضور شاهنشاه در مراسم  سوگواری عاشورا یا نقل‌قول‌هایی از الهامات و عواطف مذهبی وی تلاش کنند نظام پهلوی را در کلیت خود مرتجع نشان دهند، نمی‌توانند انکار کنند که نوسازی ایران یکی از اهداف اصلی حکومت پهلوی بود. اضافه بر این باید بر روی این نکته تأکید کرد که ایمان شخصی محمدرضاشاه پهلوی و مداراجویی مذهبی او نه بر خلاف روح تجدد که دقیقاً همساز با ماهیت تجدد کلاسیک است. تجدد را نباید جنبشی علیه دین فهمید، گوهر تجدد تلاشی برای سازگار کردن دین با عقل و آزادی آدمی است. 

تجدد به عنوان پروژه‌ای سیاسی به هیچ رو یکدست نیست و شامل پارادایم‌های مختلفی می‌شود. ما در اینجا برای روشن‌تر کردن این نکته دو تجدد را از هم تفکیک می‌کنیم: تجدد کلاسیک که از قرن هفدهم آغاز می‌شود و تا اوایل قرن نوزدهم ادامه می‌یابد. هابز، لاک، روسو، کانت و هگل از متفکران مهم تجدد کلاسیک هستند. هگل از یک نظر پایان تجدد کلاسیک و نقطهٔ اوج آن است. وی توانست عالی‌ترین و پیچیده‌ترین صورتنبدی مدرنتیه را دستکم در حوزهٔ سیاست به دست دهند. پس از هگل میان پیروان راست او که اغلب از الهی‌دانان پروتستان بودند، و پیروان چپ او که بیشتر بی‌خدا و از نظر سیاسی رادیکال بودند، مجادله‌ای درگرفت که می‌توان گفت با پیروزی هگلیان چپ تمام شد. مارکس در میان همین هگلیان چپ جای داشت و در عین اینکه از آنان تأثیر گرفته بود، به شدت آنان را نقد می‌کرد. می‌توان گفت هدف برنامهٔ فلسفی مارکس فراتر رفتن از صورت‌بندیِ هگلی از مدرنیتهٔ سیاسی بود.  مارکس نخستین فیلسوف بزرگی است که آغازگر برنامهٔ فلسفی – سیاسی «تجدد متأخر» است. تجدد متأخر که از نیمهٔ دوم قرن نوزدهم آغاز شد، در سراسر قرن بیستم ادامه یافته است و به عصر ما رسیده است. نیچه و هایدگر دو متفکر بزرگ دیگری هستند که می‌توان آنان را از بنیان‌گذاران تجدد متأخر دانست. تجدد متأخر کوششی است نقادانه برای فراتر رفتن از صورت‌بندی کلاسیک مدرنتیه آنچنان که خصوصاً در آراء ایده‌آلیسم آلمانی از یکسو و لیبرالیسم کلاسیک از سوی دیگر آمده است. کمونیسم، فاشیسم و پست‌مدرنیسم سه محصول مهم تجدد متأخر هستند. اگر مارکس همچنان پیوندهای لرزانی را با تجدد کلاسیک حفظ کرده است، نیچه و هایدگر منادی گسستی ژرف‌تر و افراطی‌تر از تمام میراث مدرنیتهٔ کلاسیک هستند. آنان پیامبران مدرنیسمی ضدمدرن بودند که در عین حمله به مدرنیته، خود مدرنیته‌ای رادیکال‌تر را بنیان می‌گذارد. پست‌مدرنیسم که یکی از مهمترین شکل‌های تجدد متأخر است از دل همین تناقض ظاهری بیرون آمد: جنبشی متنفر از جامعهٔ مدرن که به نام «تجددی دیگر» به دستاورد‌های تجدد کلاسیک حمله می‌کند. 

در پرتو این ملاحظات می‌توانیم موقعیت سنت سیاسی پهلوی و نیز نوپهلوی‌گرایی امروز را دقیق‌تر بفهمیم. نوپهلوی‌گرایان بدون شک تجددخواه هستند اما نمی‌توانند و نباید تجدد را به عنوان بسته‌ای کامل بپذیرند. سنت چپ هم وعدهٔ تجدد می‌دهد و حتی اسلام‌گرایان هم منادی نوعی تجدد اسلامی هستند. امروز نظریه‌پردازان پسااستعمارگرا، فمنیست‌های رادیکال، سوسیالیست‌ها، جنبش‌های ال. جی. بی. تی و غیره نیز پیام‌آوران تجددند. بالطبع نوپهلوی‌گرایی نمی‌تواند با چنین رویکردهای سیاسی‌ای احساس خویشاوندی کند. هیچ ابایی از این واقعیت نباید داشت که سنت پهلوی و نوپهلوی‌گرایی در جبههٔ مخالف تجدد متأخر هستند. کمونیست‌ها در عصر پهلوی یکی از مهمترین تجلیات تجدد متأخر بودند و از این رو با پهلوی دشمن بودند که  مرجع و منبع الهام نظام پهلوی برای نوسازی ایران تجدد کلاسیک بود. امروز جبههٔ وسیعی از چپ‌های پست‌مدرن، کمونیست‌ها و اسلام‌گرایان از پارادایم تجدد متأخر برای حمله به پهلوی بهره می‌جویند. ساده‌اندیشی نسبت به مفهوم تجدد، و تأیید هر آنچه که مدرن است، دام خطرناکی برای نوپهلوی‌گرایی است. نباید  تصور کرد جمهوری اسلامی تنها محصول طبیعیِ سنتِ دینی است و هیچ بهره‌ای از تجدد نبرده است. یکی از عناصر سازندهٔ جمهوری اسلامی همان چیزی است که آن را تجدد متأخر می‌نامیم. کافی است به این نکته توجه کنیم که مرجع انتقادات مقامات و ایدئولوژی‌پردازان حکومت از مدرنیته و غرب، نه اسلام که متفکران ریز و درشت مدرنتیه متأخر است. بنابراین نوپهلوی‌گرایی باید شکاف درونی مدرنیته را مد نظر قرار دهد. تجدد کلاسیک همواره الهام‌بخش سنت سیاسی پهلوی بوده است و این دقیقاً چیزی است که پهلوی‌خواهان از هر طیف خواهان آن هستند. اما تجدد متأخر و فرزندان او دقیقاً چیزی است که باید از دوری جُست.  

در پایان برای جمع‌بندی به دو نکته اشاره می‌کنم: 

۱. امروز فراورده‌های تجدد متأخر عالم‌گیر شده  است و از طریق رسانه‌های جهانی ذهن بسیاری را تسخیر کرده است. بخش زیادی از تحصیل‌کردگان و نخبگان جامعهٔ ایران تحت تأثیر پروپاگاندای چپ جهانی به حاملان تجدد متأخر بدل شده‌اند. این وضعیت البته تا حدی جهانی است. نوپهلوی‌گرایان اگر چه در برابر حکومتی بنیادگرا و مذهبی هستند، نباید خطر تجدد متأخر را دستکم بگیرند. خصوصاً اینکه اسلام‌گرایان زیرکانه در سراسر جهان از فراورده‌های تجدد متأخر استفاده می‌کنند. شناخت و نقد پارادایم تجدد متأخر بسیار اهمیت دارد.  

۲. همانطور که گفتیم تجدد کلاسیک هدف و مرجع نهایی نوپهلوی‌گرایی است. اما تجدد کلاسیک هم یکدست نیست، و دارای جریان‌های گوناگونی است که اگرچه مخرج مشترک با یکدیگر دارند اما پیامدهای همسانی ندارند. چالش مهمی که در برابر نوپهلوی‌گرایان قرار دارد، نوع مواجهه با میراث تجدد کلاسیک است. نباید فراموش کنیم که تجدد در نهایت در هر ملتی از نو متولد می‌شود و شکل متفاوتی پیدا می‌کند. نقد و سنجش تجدد کلاسیک در عین باور به بنیادهای آن – که ثابت و جهان‌شمولند - یکی از چالش‌های پیشِ رویِ نوپهلوی‌گرایان است. تجدد کلاسیک هم بحران‌ها و ناکامی‌های خود را داشته است و تجدد متأخر از قضا در واکنش به برخی از این ناکامی‌ها به وجود آمده است. اینکه با توجه به تجربهٔ تحقق مدرنتیه در غرب و غیرغرب، چه صورت‌بندی‌ای از تجدد کلاسیک مطلوب است و سعادت میهن را تأمین می‌کند پرسش مهم و دشواری است که در برابر نوپهلوی‌گرایان قرار دارد. نباید تصور کنیم تجدد کلاسیک بسته‌ای آماده است که تنها باید آن را بخریم و به کار ببریم، بلکه باید از درون منظومهٔ فکری و سیاسی تجدد کلاسیک و در عین تعهد به مبانی آن، تجدد ایرانی را تدوین کنیم.