پیشینهی نام «ایران»
براساس دادههای باستانشناسی، منابع و اسناد تاریخی
بهرام راستی*
پیشینهی نام «ایران»
براساس دادههای باستانشناسی، منابع و اسناد تاریخی
بهرام راستی*
«بهرام راستی»، در این مقاله پیرامون نام «ایران» و پیشینهی تاریخی آن، تلاش میکند به دادهها و ابعاد مستند نام ایران بپردازد. بهرام راستی که با نام مستعار خود این را نوشته است، در این مقاله نام ایران را در درازای تاریخ بلند کشور مورد مداقه قرار میدهد
زمستان ۲۵۸۳ (۱۴۰۳)
چکیده
نام «ایران»، متشکل از «ایر» (بهمعنی آریایی) و «ان» (نشانۀ جمع) هرچند در ابتدا بهمعنی «ایرها» یا «آریاییها» است، ولی در سیر تاریخ مفهوم سرزمینی بهخود میگیرد و بهمعنی «سرزمین آریاییها» دانسته میشود. مفهومی که در دورۀ ساسانی بار آن بیشتر بر دوش اصطلاح «ایرانشهر» (کشور ایرها یا آریاییها) است. براساس دادههای باستانشناسی، منابع نوشتاری و اسناد تاریخی، «ایران» یا «ایرانشهر» نامی بود که مردمان ساکن این فلات یا «ایرانیان» (بهویژه از عصر ساسانی به بعد) سرزمین خود را به آن مینامیدند. محدودۀ این سرزمین، ایالتها و شهرهای تشکیلدهندۀ آن در سنگنوشتههای پادشاهان نخستین ساسانی، مثل شاهپور یکم مشخص است. بر مبنای منابع و سندهای موجود (اغلب به زبان فارسی و عربی)، ردپای نام ایران و تداوم آن را، در سرتاسر دورۀ اسلامی و تا حکومت قاجار و پهلوی هم میتوان دنبال کرد.
اما برخلاف منابع بومی، در برخی منابع غیربومی مثل آثار تاریخی و جغرافیاییِ یونانیان و رومیان باستان، چون پارسها بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی بودند، پس سراسر قلمروشان بهشکل «پرشیا» و اسم ساکنان آن سرزمین هم «پارسیان» ثبت شده است. اشارۀ همین متون، بهخاطر اهمیتی که میراث نوشتاری و فرهنگی یونان و روم باستان برای تمدن غرب و دانشمندان و سیاستمداران غربی داشت، اساسی شد برای استفاده از عنوان «پارس» یا «پرشیا» برای سرزمین و کشور ایران ازسوی اروپاییان، و به پیروی از آنان، دیگر کشورهای جهان. اما در زمان پهلوی اول، با تلاش و رایزنی حکومت وقت و شخص رضاشاه، این نام در مجامع بینالمللی هم به «ایران» تغییر یافت. یعنی همان اسمی که ساکنان این دیار دیرسال از کهنترین روزگاران سرزمین خود را به آن مینامیدند.
روزگار باستان
سنگنوشتۀ اردشیر پاپکان (حک: 224-240 م.) در نقشرستم فارس و همچنین سکههای برجایمانده از بنیانگذار دودمان ساسانی یکی از نخستین جاهایی است که در آنها واژۀ «ایران»، به خط و زبان پهلوی ساسانی بهشکل (ērān) آمده است. در این نوشتهها، اردشیر «شاهانشاهِ اَیران» نامیده شده است. (۱)
متن پهلوی ساسانیِ کتیبۀ اردشیر یکم برابری به زبان پهلوی اشکانی یا پارتی هم دارد. در معادل پارتی، واژۀ «اَیران» (ērān)، بهشکل «اَریان» (aryān) ثبت شده است. و این میتواند با لغت «اَرَئییه» یا «آریایی» در زبان فارسیباستان که پیشازاین و از زمان داریوش یکم هخامنشی (549-486 پ.م) در سنگنوشتههای تختجمشید دیده شده در پیوند باشد. داریوش در کتیبۀ نقشرستم، خود را بهترتیب پسرِ ویشتاسپ هخامنشی، پارسی و سپس آریائی معرفی میکند. (۲)
شاهپور یکم ساسانی (حک: 240-270 م.)، پسر و جانشین اردشیر پاپکان، هم وقتی میخواهد از پسرش نرسه (حک: 293-302 م.)، فرمانروای نواحی سکستان و هند، نام ببرد، او را «نرسه، اَئیریِ (آریایی یا ایرانی) مزداپرست، شاه هند و سگستان و...» معرفی میکند. (۳) عنوان مشابۀ «اَئیری» روی سکۀ بهرام دوم ساسانی (حک: 274-293 م.) نیز بهکار رفته است. (۴)
همچنین در اوستا، این لغت بهشکل اَئیریَه (airiiå) آمده است. (۵) متن مقدس زرتشتیان، سرزمین قبایل آریایی را «اَئیریَنَوئیجه» (اَریّانَ وَیّوچَه، آریاویچ، ایرانویج) یا «سرزمین آریاییها» مینامد. (۶) همان نخستین سرزمینی که اهورامزدا آفرید. (۷)
شاید بازتاب این نام را بتوان در اسم «ایرج» (به پهلوی: اِرِچ)، یکی از سه پسر فریدون در روایت ملی (شاهنامه) دید، که از میان قلمرو گستردۀ شهریاری پدرش، سرزمین ایران سهم او شد. (۸)
از این دو نیابت به ایرج رسید
مرو را پدر شهرِ ایران گزید (۹)
نویسندۀ کتاب مجملالتواریخ هم شکلگیری نام ایران را به تقسیم جهان توسط فریدون و رسیدن اقلیم چهارم یا ایران به کوچکترین فرزندش ایرج پیوند میدهد. (۱۰)
اما اگر از داستانهای اساطیری به دورۀ تاریخی برگردیم، شاهپور یکم در سنگنوشتههای خود عنوانی شبیه پدرش، یعنی «شاهانشاهِ ایران» را بهکار برده، اما تفاوتش اضافهشدن عنوان «انیران» (anērān) است. (۱۱) بهمعنی «غیر ایران»، یا سرزمینی که در آنسوی مرزهای سنتی ایرانیها قرارداشت، ولی بهدست پادشاه ساسانی افتاده. که خبر از گسترش قلمرو ساسانیان دارد. این عنوان ازسوی پادشاهان پسینتر ساسانی، از هرمز و نرسه گرفته تا شاهپور سوم (حک: 383-388 م.) و همچنین کرتیر، از دینمردان توانمند اوایل این دوره، بهکار گرفته شد. (۱۲) برای نمونه بر سکۀ سیمینی از هرمز یکم (حک: 270-273 م.) پسر شاهپور یکم، به خط پهلوی چنین آمده: «مزداپرست، خدایگان هرمز، شاهنشاه ایران و انیران، که چهر از یزدان دارد.»
در یشتهای اوستا، برای نمونه در زامیادیشت، هم به سرزمینهای آریایی و غیرآریایی اشاره رفته است. (۱۳)
متن پهلوی بندهش هم بارهاوبارها، بهویژه آنجا که به «...چگونگی مردمان» اشاره دارد، از «ایرانیان» و غیرایرانیان یا «انیران» نام میبرد. (۱۴) همچنین در یشتهای اوستا میتوان به اصطلاح «اَئیرینّم خوارنو» یا «فرّ ایرانی» رسید. (۱۵)
دیگر واژۀ مهمی که برای نخستینبار در سنگنوشتۀ شاهپور یکم، در بنای کعبۀ زرتشت (در نقشرستم) دیده میشود، کلمۀ «ایرانشهر» (ērānšahr)، بهمعنی «کشور ایران» است، که مفهومی سرزمینی دارد. شاهپور در این سنگنوشته خود را «ایرانشهر خُوَتای» یا پادشاه کشور ایران مینامد. (۱۶)عنوان «ایرانشهر» در سنگنوشتههای برجایمانده از کَرتیر، هم به چشم میآید. (۱۷)
در اغلب متون پهلوی، چه برجایماندههای عصر ساسانی، چه آنها که در سدههای نخستین اسلامی نگاشته شدهاند دو واژۀ «ایران» و «ایرانشهر» به مفهوم سرزمینی بهکار رفته است. (۱۸) حتا این نام در متن پهلوی درخت آسوریک، که اصل آن را به روزگار اشکانی نسبت میدهند هم آمده است. (۱۹) بندهش از دیگر متون پهلوی است که در آن دو واژۀ مذکور بهوفور ذکر شده. (۲۰) کارنامۀ اردشیر پاپکان دیگر متن اشارهکننده به ایرانشهر و اینبار به فرۀ ایزدیِ آن است. (۲۱) نویسندۀ متن پهلوی ماه فروردین، روز خرداد میگوید که در چنین روزی (ششمینروز از ماه فروردین)، فریدون جهان را میان پسرانش تقسیم کرد و «ایرانشهر را به ایرج داد.» (۲۲)
همچنین از دورۀ ساسانی متنی جغرافیایی به خط و زبان پهلوی با عنوان شهرستانهای ایرانشهر برجای مانده که درواقع فهرستی از شهرها و نواحی تشکیلدهندۀ ایرانشهر بههمراه اسامی برخی سازندگان این شهرهاست. (۲۳) در متن پهلوی بُندهش، غیر از اشاره به تاختوتاز کسانی همچون افراسیاب، اسکندر مقدونی و یا تازیان به قلمرو ایرانشهر، (۲۴) فصلی مجزا به ذکر «شهرهای نامی ایرانشهر» اختصاص دارد. (۲۵)
افزونبراین، در برخی شهرهای شاهی دورۀ ساسانی، واژۀ ایران در ترکیب نام شهر بهکار رفته است. برای نمونه: «ایران خوره کرد شاهپور» (شکوه آورد برای ایران شاپور)، «ایران آسان کرد کواد» (آرامش آورد برای ایران قباد) (۲۶) یا «ایران شاد کواذ». (۲۷)
همچنین براساس گِلمُهرهای اداری برجایمانده از روزگار ساسانیان، در برخی مناصب رسمی مثل «ایران آمارگر» (فرماندۀ کل ایران)، «ایران دبیربد» (رئیس دبیران کشور)، «ایران درستبد» (رئیس پزشکان کشور) یا «ایران سپاهبد» (فرماندۀ سپاهیان کشور)، این نام دیده میشود. (۲۸)
در متن پهلوی کارنامۀ اردشیر پاپکان هم به منصب مهم «ایران سپاهبد» (Ērān-spāhbed) عصر ساسانی برمیخوریم. (۲۹) و در همین متن به عنوان «پادشاهی ایرانشهر» (Xuwatāiya Ērānšahr) و «خدایگان ایرانشهر» نیز اشاره میشود. (۳۰) افزونبراین، نویسندۀ ارداویرافنامه هم از «فرمانروای ایران» در هنگامۀ یورش اسکندر مقدونی نام میبرد. (۳۱)
در متن پهلوی دیگری، یعنی یادگار زریران، که روزگار سرایش آن به عصر اشکانی و تاریخ گردآوری و نگارشش به دوران ساسانی برمیگردد (۳۲)، عنوان «پادشاه ایران » یا «ایران دهیوبد» آمده است. (۳۳) در این متن، گشتاسپ «شاه ایران» و ارجاسب «شاه خیونان» نامیده شده که به ایرانشهر یورش میآورد. (۳۴)
تصرف «مُلک ایرانشهر» توسط بیگانگان در نامۀ تنسر هم مشهود است. آنجا که متن اشاره به تازش اسکندر به پادشاهی مملکت ایران، بهعنوان یک محدودۀ جغرافیایی مشخص دارد. (۳۵)
تازش به ایرانشهر و نامبردن از سرزمین ایران در بسیاری متون پهلوی، همچون شگفتی و ارزشمندی سیستان، دینکرد، ارداویرافنامه، زند بهمنیسن و....هم قابلمشاهده است. (۳۶) همچنین نویسندۀ متن پهلوی یادگار جاماسبی دربارۀ یورش تازیان میگوید:«...به بیدادی به ایرانشهر و دهبدان (فرمانروایان) بار گران رسد...» (۳۷) بندهش هم در اینرابطه چنین میآورد: «تازیان به بس شمار به ایرانشهر تاختند.» (۳۸)
متن ارداویرافنامه افزون بر ذکر ایرانشهر و تازش اسکندر گجستک (ملعون) به آن، به مردمان ایرانشهر، شامل دانایان، دینمردان، مهان، کدخدایان و افزارمندان ایرانشهر هم اشاره دارد. (۳۹) اشاره به «ایرانیان»، به مفهوم کسانی که در این قلمرو جغرافیایی زندگی میکنند، حتا در منابع غیربومی، از جمله متون سریانیِ همعصر ساسانیان دیده میشود(۴۰)
در منابع مانوی هم، بهنقل از ابنندیم (مرگ: 380 ه.)، به «ایران»، «ایرانیان» و «حکومت ایرانیان» اشاره رفته است. همچنین ابنندیم عنوان یکی از رسالههای مانوی را «رسالۀ سهراب دربارۀ ایرانیان» میداند. (۴۱)
اما یکی از مهمترین و کهنترین منابع غیربومی که اصطلاح «پارس» را برای شاهنشاهی ایران در عصر هخامنشی بهکار میبرد، متون تاریخی و جغرافیایی یونانی است. یونانیان باستان که هماورد هخامنشیان بهشمار میرفتند، چون بنیانگذاران شاهنشاهی هخامنشی، یعنی کورش و داریوش بزرگ از قوم پارسِ ساکن در جنوب ایران برخاسته بودند، پس به همۀ قلمرو آنها «پرشیا» یا «پارس» و به مردمانش «پارسیان» میگفتند. (۴۲)
همین منابع بهدلیل اهمیتی که میراث نوشتاری و فرهنگی یونان و روم باستان برای تمدن غرب و دانشمندان و سیاستمداران غربی داشتند، اساسی شد برای نامیدن عنوان «پارس» یا «پرشیا» برای سرزمین و کشور ایران. و این درحالی بود که از روزگاران باستان براساس دادههای باستانشناسی و منابع نوشتاریِ بومی، که نمونههایی از آن در بالا آورده شد، مردمان این فلات کهنسال خود را ایرانی و سرزمین خود را «ایران» یا «ایرانشهر» (بهمعنی کشور ایران) مینامیدند.
دورۀ اسلامی
اما کاربرد نام ایران، تنها به روزگار باستان محدود نشد. و تداوم آن را در نوشتههای دورۀ اسلامی، از همان نخستین آثار تاریخی، جغرافیایی، ادبی و.... میتوان یافت. برای نمونه، ابوریحان بیرونی (362-442 ه.)، یزدگرد سوم را آخرین «پادشاه ایران» میداند. (۴۳) همچنین همو پیشتر به حملۀ اسکندر به «کشور ایران» اشاره میکند. (۴۴) و یا در برگهای زیادی از اثر خود به «ایرانیان»، «مردم ایران» و آدابورسوم و جشنهایشان میپردازد. (۴۵) این ابوریحان بیرونی است که ضمن اشاره به جشن تیرگان، داستان پرتاب تیر از سوی آرش برای مشخصکردن مرز ایران و توران را میآورد. (۴۶)
مسعودی تاریخنگار سدۀ چهارم هجری هم به «سرزمین ایران»، «ایرانیان» و «مردم ایران» اشاره دارد. (۴۷)
از طرفی، بلعمی که در همان سده برگردانی از تاریخ طبری به فارسی ارائه میدهد ضمن اشاره به ولایاتی که فریدون به پسرش ایرج بخشید، میگوید این نواحی بهخاطر نام ایرج، ایرانشهر خوانده شد. (۴۸) همچنین براساس همین متن از بیرونکردن افراسیاب از «زمین ایران» توسط زو پسر تهماسب باخبر میشویم. (۴۹) نویسندۀ گمنام تاریخ سیستان (سدۀ پنجم ه.) هم در اشارهای همسان، به بیرونراندن افراسیاب از «ایرانشهر» و یا در جایی دیگر به «مردمان ایران» توجه میکند. (۵۰)
بههنگام تازش مسلمانان و تسخیر قلمرو ساسانی نیز برخی منابع تاریخی دورۀ اسلامی به تصرف و غارت مناطقی از «ایران» اشاره دارند. (۵۱) یعقوبی، تاریخنگار سدۀ سوم هجری، خراج عراق و مضافات آن در «کشور ایران» را، فقط به عصر امیرالمومنین معاویه (15-60 ه.)، ۶۵۵ میلیون درهم میداند. (۵۲)
کتاب شاهنامه، سرودۀ فردوسی توسی (329-416 ه.ق)، که اقتباس منظومی است از متن پهلوی خداینامکِ عصر ساسانی، ابیات فراوانی دارد که در آنها از ایران، بهمعنی کشور و سرزمین ایران یاد شده. بهطور کلی لغت «ایران» ۱۳۰۰ بار و «ایرانی» ۴۰۰ بار در شاهنامۀ فردوسی آمده. همچنین فردوسی نامهایی چون ایرانزمین، ایرانشهر، شهر ایران و... برای این محدودۀ جغرافیایی میآورد. (۵۳)
از این ننگ بگذارم ایرانزمین
نخوانم بر این بوموبر آفرین (۵۴)
اشارههای فراوان شاهنامه به ایران و ایرانزمین در مفهوم سرزمینی، آنجا که به تقابل با بیگانگان تورانی و تازی و موضوع تهدید یا سلطۀ آنها میرسد پررنگتر هم میشود. بهنظرمیرسد امید و آرزوی احیا و تجدید آزادی و آبادی و استقلال ایرانِ تاریخی آرمان فردوسی و بسیاری از ایرانیان آن روزگار بوده. بههرروی نمیتوان روح ملّی آشکاری را که در این واژۀ باستانی، در شاهنامه بازتاب یافته انکار کرد. (۵۵)
افزون بر فردوسی، در سرودههای شاعرانی چون فرخی سیستانی (سدۀ پنجم هجری)، اسدی توسی (سدۀ پنجم)، اسعد گرگانی (سدۀ پنجم)، مسعود سعد سلمان (سدۀ پنجم و ششم)، سنایی (سدۀ پنجم و ششم) انوری (سدۀ ششم) و نظامی گنجوی (سدۀ ششم) هم «ایران»، «ایرانزمین»، «شاه ایران» و «ایرانیان» بیشتر از دیگر شاعران آمده است.
اما پیشازاین، جغرافینویسان و مورخان سدههای نخستین اسلامی هم در آثار خود به نام ایران و ایرانشهر و گاه محدودۀ آن اشاره کردهاند. ابنخردادبه (211-300 ه.) میگوید: «پادشاهان پارسی، سواد (ناحیۀ بابل) را دل ایرانشهر میخواندند.» (۵۶) همچنین استخری (مرگ: 346 ه.) مینویسد: «قطب ممالک ایرانشهر، بابل بود.» (۵۷) چون کشور پهناور ایران در روزگار ساسانی ایرانشهر خوانده میشد و شهر تیسفون هم در ناحیۀ آسورستان (عراق) پایتخت سیاسی و مرکز فرهنگ و تمدن ایران بود، ازاینرو آن منطقه را «دل ایرانشهر» هم میخواندند. (۵۸)
متن مجملالتواریخوالقصص اقلیم ایران را در میانۀ جهان میآورد که «حدش از میان رود بلخ است از کنار جیحون تا آذرآبادگان و ارمنیه تا به قادسیه و فرات و بحرین و دریای پارس....» (۵۹). توصیف همانندی از حدود ایرانشهر را نیز مقدسی در سدۀ چهارم هجری ارائه کرده است. او ایرانشهر را از معتدلترین و بهترین بخشهای زمین و سرزمین فرزانگان و دانشوران میداند. (۶۰)
یعقوبی در تاریخ خود، ضمن اشاره به «پادشاه ایران» در روزگار باستان، از شهرهایی که جزو محدودۀ ایران ساسانی نبوده و خسرو انوشیروان ضمیمۀ قلمرو پادشاهیاش میکند نام میبرد. (۶۱)
مسعودی که خود در سدۀ چهارم هجری میزیست، وقتی از روزگار خلیفه معتمد (حک: 256-279 ه.) و ماجراهای سال ۲۷۳ هجری گزارش میدهد به ارسال سپاه خلیفه سوی دیار ایران اشاره میکند. (۶۲)
خواجه نظامالملک (408-485 ه.) هم در سیاستنامه بههنگام آوردن داستانهای حماسی از روزگاران کهن، به «ولایت ایران» و «ایران» بهمعنای سرزمینی و کشور ایران اشاره دارد. (۶۳)
جز این، در ابتدای متن منظوم بهمننامه، مربوط به اواخر سدۀ پنجم و اوایل سدۀ ششم هجری، وقتی سرایندۀ اثر به ستایش سلطان محمد (حک: 498-511 ه.)، پسر ملکشاه سلجوقی میپردازد، از لشکرکشی او از توران به سمت ایران خبر میدهد. (۶۴) در جایجای متن اصلی کتاب هم واژههای «ایران»، «شهرِ ایران» (یا ایرانشهر)، «تخت ایران»، «ایرانیان» و....آمده. (۶۵)
نویسندۀ ناشناس مجملالتواریخوالقصص در سدۀ ششم هجری به نام سرزمین ایران (به دو شکل ایرانزمین و زمینِ ایران) چه در داستانهای اساطیری (۶۶) و چه تاریخی (۶۷) اشاره دارد. همچنین گاه واژۀ «ایرانیان» و گاه «پارسیان» را برای ساکنین این قلمرو بهکار میبرد. (۶۸)
ترکیب نام ایران با اسامی افراد در دورۀ اسلامی هم دیده میشود. برای نمونه در متن مرزباننامه، اثری مربوط به سدۀ هفتم هجری، خسرو انوشیروان، وزیر و مشاوری دارد به نام «ایرانجسته». (۶۹) جالب است کسی مثل ابوالعباس ایرانشهری، ستارهشناس، فیلسوف و ریاضیدان سدۀ سوم هجری هم، که ابوریحان بیرونی به او و آثارش اشاره کرده، (۷۰) شهرت ایرانشهری دارد.
اما همچون متون غیربومی در روزگار باستان، در عصر اسلامی هم در برخی منابع عربی، کنار نام ایران و «ملوک ایران»، اصطلاحاتی مثل «مُلک عجم»، «بلاد عجم» یا «ملوک فارس» از سوی برخی تاریخدانان و جغرافینویسان مسلمان بکار رفته. (۷۱) که درمورد عنوان آخر، میتواند ترجمۀ برخی متون جغرافیایی یونانی به عربی در قرون نخستین اسلامی و در عصر نهضت ترجمه، بهویژه در دوران خلافت مأمون عباسی (170-218 ه) بیتأثیر نباشد. چیزی مانند «سینوس پرسیکوس» (دریای پارس) در متون جغرافیایی یونان باستان و «بحر فارس» در متون عربی اوایل دوران اسلامی.
وارسی منابعی که تاکنون ذکر شد و همچنین بسیاری آثار تاریخی و جغرافیایی دیگر به ما نشان میدهد که فقدان یک حکومت مستقل و یکپارچه در فاصلۀ سقوط ساسانیان تا به قدرت رسیدن صفویان در فلات ایران مانع این نشد که این قلمرو جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی همچنان به عنوان «ایران» شناخته نشود و درواقع موجب به فراموشی سپردن این نام نگردید. (۷۲)
چنانکه پیوستگی تکرار اسم ایران در متون، از سدۀ هشتم هجری به بعد بیشتر هم بهچشم میخورد. برای مثال در عصر ایلخانی نام ایران و مفهوم سرزمینی این نام پررنگ است و ایلخانان حاکمان سرزمین پهناور ایران از جیحون تا فرات خوانده میشوند. بازنمایی مفهوم ایران بهعنوان سرزمینی دارای استقلال سیاسی و جغرافیایی، در آثار منثور و منظوم این عصر قابلمشاهده است. برای نمونه منظومههای تاریخی مهمی چون «شهنامۀ چنگیزی»، «شهنشاهنامۀ تبریزی» و «ظفرنامۀ مستوفی» به این مسئله اشاره دارند. در این آثار که در دربار ایلخانان مغول سروده شدهاند، بارها قلمرو فرمانروایی خانان مغول، ایران و ایرانزمین نامیده شده و حاکمان ایلخانی، شاهانی ایرانی، پاسدار مرزهای ایرانزمین معرفی میشوند. (۷۳)
همچنین فردی مثل خواجه رشیدالدین فضلالله، وزیر سرشناس ایلخانان، در آغازین سالهای سدۀ هشتم هجری، اصطلاح «مملکت ایران» یا «ممالک ایران» را برای سرزمینهای زیرسلطۀ ایلخانان نام میبرد. (۷۴) کاربرد این اصطلاح برای بیان محدودۀ تاریخی و جغرافیایی ایران میتواند اشاره به وحدت سرزمینی ایران داشته باشد. (۷۵) او همچنین دربارۀ مسلمانشدن مغولان ایران در عهد غازانخان (670-703 ه.) میگوید: «...پادشاه اسلام غازان خلّد مُلکه مسلمان و موحّد و پاکدین بیقین شده و در ایرانزمین تمامت مغولان را مسلمان گردانید...» (۷۶)
حافظ ابرو (درگذشته: 833 ه.)، تاریخنگار عصر تیموری هم، در شعری که برای جهانگشایی شاهرخ (779-850 ه.) آورده، چنین میگوید:
شهرخ بهادرخان شهی کشورگشای صفشکن
ایران و توران تاختن گیرد موارد با خُتن (۷۷)
در عصر صفوی، از همان آغاز عناوینی چون «ایرانزمین»، «ایران» و «پادشاهی ایران» در متون مربوط به عصر شاه اسماعیل اول (حک: 907-930 ه.) بهکارمیرود. (۷۸) و برای نمونه لشکرکشی سلطان عثمانی را به قصد تسخیر ایران میدانند. (۷۹) حتا آنجا که از رخدادهای عصر اجداد اسماعیل، مانند شیخ جنید حکایت میرود باز از عنوان «ایران» و «پادشاهی ایران» استفاده میشود. (۸۰) بعد از آن، کتاب عالمآرای عباسی، نیز شاهعباس یکم (حک: 995-1038 ه.) را «خسرو ایران» مینامد. (۸۱)
ژان شاردن، (1643-1713 م.) جهانگرد فرانسوی، در خاطرات سفر خود به ایرانِ عصر صفوی میگوید: «پارسیان از یک نام دیگر برای اشاره به کشور خودشان استفاده میکنند که آن را به دو شکل متفاوت ایران و ایرون تلفظ میکنند...» (۸۲)
اما بهویژۀ از دوره جانشینان شاهعباس، اصطلاح دیگری در متون تاریخی و اسناد رسمی دیده میشود و آن «ممالک محروسۀ ایران» است. (۸۳) این عنوان که پس از عصر مغول بهصورت «ممالک محروسه» یا «ممالک ایران» رواج داشت، در ابتدا، بهخصوص در نامهنگاریهای دربار صفوی با دیگر کشورها بهکار میرفت. ولی بهمیزان بیشتر در عصر قاجار و تا اوایل مشروطه هم مورد استفاده قرار گرفت. (۸۴)
اشاره به این اصطلاح در نمونههایی مثل نامۀ علمای تهران به میرزای شیرازی، در باب لغو امتیاز کمپانی رژی، و جاهای دیگر نشان میدهد کاربرد آن، برخلاف عصر صفوی، منحصر به اسناد و مکاتبات دولتی نبوده. (۸۵)
اما پیش از عصر قاجار، مشخص است که نام ایران برای قلمرو دودمانهای افشار و زند هم بارها و بارها بهکار رفته. نویسندۀ عالمآرای نادری، که لابهلای مطالب کتابش گاه اشعاری در مدح نادرشاه میآورد، چنین میگوید:
چو نادرشه آن خسرو سرفراز
ز کرکوت و ارول چو پرداخت کار
برافراخت کیخسروی بارگاه
به روی دلیران ایران سپاه (۸۶)
نام «ایران» همچنین در نوشتههای پارسیان هند یا زرتشتیان کوچکرده به هندوستان هم مکرر دیده میشود. برای مثال در سفرنامۀ ملافیروز، که همراه پدرش ملاکاوس همزمان با فرمانروایی کریمخان زند (1119-1193 ه.) از هند به ایران سفر میکند میخوانیم:
که بهر کار دین و راه یزدان
رَوَم با والد خود سوی ایران (۸۷)
حتا پیش از آن، در سرودۀ دیگری از پارسیان هند، یعنی قصۀ سنجان، که داستان مهاجرت گروهی از زرتشتیان به هندوستان را بازگو میکند، نام ایران آورده شده.
چو از شه یزدگر شاهی برفته
که جددین آمد و تختش گرفته
از آن مدت شکسته گشت ایران
دریغ آن ملک دین افتاد ویران (۸۸)
نام «ایران»، «مملکت ایران»، «ایرانزمین»، «کشور ایران» و «اهل ایران» در متون تاریخی عصر زندیه که در داخل قلمرو این حکومت نگاشته شدهاند نیز برای عنوان این سرزمین و مردم ساکن در آن بهکار رفته است. (۸۹) در تاریخ گیتیگشا میتوان خواند که بخشی از حدود ایران و روم (قلمرو عثمانی) در آن روزگار را شط عماره تشکیل میدهد. (۹۰)
همانطور که بالاتر گفته شد، اصطلاح «ممالک محروسه ایران» و نام «ایران» در اسناد و نوشتههای عصر قاجار هم قابل ردیابی است. از دورۀ قاجار و همچنین عصر مشروطه، افزون بر رسالهها و مکتوبات، اسناد و مصوّبات بسیاری نیز در تأیید این موضوع وجود دارد. (۹۱) حتا در منابع نوشتاری خارج از ایران میتوان این عنوان را دید. برای مثال در سرلوحۀ نخستین صفحۀ روزنامهای مثل اختر، چاپ استانبول، آنجا که بهای سالیانۀ روزنامه در دیگر کشورها آمده، به ممالک محروسۀ ایران اشاره میشود. (۹۲)
از عصر قاجار مستندات فراوان و گوناگونی در اینزمینه از جمله نامه، سکه، مُهر، تلگراف، اسکناس، نقشه، روزنامه، عهدنامههای سیاسیوتجاری و حتی صدای ضبطشدۀ شاه قاجار (مظفرالدینشاه) وجود دارد.
اما با وجود پیشینۀ دیرپای نام «ایران» نزد ساکنان این سرزمین کهنسال، که در نوشتار حاضر نمونههایی از آن در دورههای مختلف تاریخی آورده شد، کشور ما در مجامع جهانی و برای سیاستمداران کشورهای خارجی با نام «پرشیا» شناخته میشد، که متأثر از تداوم سنت تاریخی یونان باستان بود. تا اینکه سرانجام در عصر پهلوی اول، و در سال ۱۳۱۳ ش. به دستور رضاشاه شورایی شامل سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و حسن تقیزاده تشکیل شد. آن شورا به پیشنهاد سعید نفیسی، نام «ایران» را بهعنوان نام رسمی مملکت در مجامع بینالمللی و نزد دیگر کشورها برای جایگزینی «پرشیا» ارائه کرد. و در فروردین ۱۳۱۴ شمسی رضاشاه از کشورهای خارجی خواست تا در مکاتبات رسمی خود نام تاریخی «ایران» را که در گذشته از سوی خود ایرانیان استفاده میشده بهکار گیرند.
پانوشتها:
(۱) . ر.ک: محمود طاووسی، داریوش اکبرزاده، کتیبههای فارسیمیانه، تهران، نقش هستی، ۱۳۸۵.
(۲). رلف نارمن شارپ، فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، نشر پازینه، چاپ اول، تهران ۱۳۸۲، ص ۸۵.
(۳). ر.ک: اسماعیل مطلوبکاری، سکهنوشتههای ساسانی، تهران، نشر نگاه معاصر، ۱۴۰۳.
(۴). ر.ک: میشائیل آلرام، «نخستین سکههای ساسانی»، ساسانیان، ویراستار وستا سرخوش کرتیس و سارا استیوارت، ترجمه کاظم فیروزمند، تهران، نشر مرکز، ۱۳۹۲.
(۵). یشتها، گزارش ابراهیم پورداوود، ج ۲، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، ۲۵۳۶ شاهنشاهی، ص ۲۰۵.
- Harold Walter Bailey, “Arya”, Encyclopedia Iranica, Vol. 2. New York: Routledge & Kegan Paul, 1987.
- Rüdiger Schmitt, “Aryans”, Encyclopedia Iranica, Vol. 2. New York: Routledge & Kegan Paul, 1987, pp. 684–687.
(۶). یشتها، گزارش ابراهیم پورداوود، ج ۱، ص ۵۹ و ۲۸۳؛ اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، تهران، انتشارات مروارید، ۱۳۷۰، ج ۱، صص ۴۲۶-۴۲۷؛ بندهش نیز «ایرانویچ» را در میانۀ جهان و بهترین سرزمین میداند. ر.ک: بندهش (فرنبغ دادگی)، گزارنده مهرداد بهار، تهران، نشر توس، ۱۳۶۹، ص ۴۰ و ۱۳۳. بسیاری از مفسران «اَریانَ ویوچه» را مطابق با ناحیۀ خوارزم میدانند. ر.ک: آرتور کریستنسن، مزداپرستی در ایران قدیم، برگردان ذبیحالله صفا، تهران، نشر هیرمند، ۱۳۷۶، صص ۱۸-۱۹.
(۷). وندیداد، فرگرد یک، بند سه. ر.ک: اوستا، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، ج ۲، ص ۶۵۹.
(۸). برای نمونه بنگرید به: آرتور کریستنسن، همان، صص ۱۰۷-۱۱۲؛ اسم خاندان منوچهر، نبیرۀ ایرج هم در اوستا، اَئیریاوَ (Airyāva) بهمعنی «یاریکنندۀ ایرانیان» آمده است. ر.ک: فروردینیشت، فقرۀ ۱۳۱.
(۹). ابوالقاسم فردوسی، شاهنامه، بهکوشش جلال خالقیمطلق، با مقدمه احسان یارشاطر، نشر بیبلیوتیکا پرسیکا، نیویورک، ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۱۰۷.
(۱۰). مجملالتواریخوالقصص، تصحیح ملکالشعراء بهار، چاپ دوم، کلاله خاور، ۱۳۱۷، ص ۴۱۶.
(11). Phillip Gignoux, “Anērān”, Encyclopedia Iranica, vol. 2, New York: Routledge & Kegan Paul, 1987, pp. 30–31.
(۱۲). داریوش اکبرزاده، سنگنبشتههای کرتیر موبدان موبد، نشر پازینه، تهران، چاپ نخست، ۱۳۸۵، ص ۷۲.
(۱۳). یشتها، ج ۲، ص ۳۴۵.
(۱۴). بندهش (فرنبغدادگی)، گزارنده مهرداد بهار، تهران، نشر توس، ۱۳۶۹، ص ۸۳ و ۱۴۰.
(۱۵). یشتها، ج ۲، ص ۲۰۴.
(۱۶). ر.ک: محمود طاووسی، داریوش اکبرزاده، کتیبههای فارسیمیانه، تهران، نقش هستی، ۱۳۸۵.
(۱۷). اکبرزاده، همان، صص ۷۳-۷۲، ۸۹.
(۱۸). برای نمونه بنگرید به: سعید عریان، متون پهلوی، تهران، انتشارات کتابخانه ملی، ۱۳۷۱.
(۱۹). همان، ص ۱۴۹.
(۲۰). بندهش، صص ۱۴۰-۱۴۱.
(۲۱). کارنامۀ اردشیر بابکان، به اهتمام محمدجواد مشکور، تهران، نشر دنیای کتاب، ۱۳۶۹، ص ۱۸۱.
(۲۲). عریان، همان، ص ۱۴۲.
(۲۳). «شهرستانهای ایران»، برگردان صادق هدایت، رهآورد هند، بهکوشش خسرو کیانراد، نشر کتاب کولهپشتی، تهران، ۱۳۹۶، صص ۵۹-۸۰.
(۲۴). بندهش، صص ۱۳۹-۱۴۱.
(۲۵). همان، صص ۱۳۳-۱۳۵.
(۲۶). «شهرستانهای ایران»، برگردان صادق هدایت، صص ۷۶-۷۸.
(۲۷). مجملالتواریخوالقصص، ص ۷۴.
(28). Gherardo Gnoli, The Idea of Iran: an essay on its origin, Serie orientale Roma, vol. LXI, Rome/Leiden: Istituto italiano per il Medio ed Estremo Oriente/Brill, 1989; David Niel MacKenzie, “Ērān, Ērānšahr”. Encyclopedia Iranica. Vol. 8. Costa Mesa: Mazda. 1998. Archived from the original on 13 March 2017. Retrieved 14 January 2012.
(۲۹). کارنامۀ اردشیر پاپکان، ص ۲۰۶.
(۳۰). همان، ص ۱۸۲ و ۱۹۶ و ۲۰۸.
(۳۱). فیلیپ ژینیو، ارداویرافنامه، ترجمه و تحقیق ژاله آموزگار، چاپ پنجم، تهران، انتشارات معین، ۱۳۹۴، ص ۴۱.
(۳۲). یادگار زریران، ترجمه دکتر یحیی ماهیار نوابی، نشر اساطیر، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۴، ص ۷.
(۳۳). همان، ص ۴۹.
(۳۴). همان، ص ۴۵.
(۳۵). نامۀ تنسر به گشنسب، بهتصحیح مجتبی مینوی، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، ۱۳۵۴، ص ۴۵ و ۴۸.
(۳۶). زند بهمنیسن، برگردان فارسی محمدتقی راشدمحصل، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۰، صص ۵-۱۰.
(۳۷). صادق هدایت، نوشتههای پراکنده، «یادگار جاماسب»، تهران، نشر جامهدران، ۱۳۸۳، ص ۴۷۳.
(۳۸). بندهش، ص ۱۴۱.
(۳۹). فیلیپ ژینیو، همان، صص ۴۱-۴۲.
(۴۰). ر.ک: سجاد امیری باوندپور، شهادتنامههای سریانی مسیحیان ایران در عصر ساسانی، انتشارات پل فیروزه، تهران، ۱۳۹۸، ص ۱۳۰، ۱۷۶.
(۴۱). ابنندیم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۸۱، ص ۶۰۰؛ محسن ابوالقاسمی، مانی به روایت ابنندیم، تهران، انتشارات طهوری، چاپ سوم، ۱۳۸۷، صص ۳۶-۳۵.
(۴۲). دراین آثار، معمولاً «ایالت پارس» بهشکل (پرسیس Persis/)، تمام «قلمرو هخامنشیان» بهصورت (پارس Persia/) و برای «ایرانیان»، معادل (پارسیان Persian/) آمده است. برای نمونه بنگرید به: جغرافیای استرابو، ترجمه همایون صنعتیزاده، تهران، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۲، ص ۳۲۸؛ اسخیلوس، نمایشنامه پارسیان، ترجمه فواد روحانی، مریلند، نشر ایبکس، ۱۹۹۸، در اغلب صفحات ؛ هرودوت، تواریخ، ترجمه وحید مازندرانی، تهران، فرهنگستان ادب و هنر ایران، بیتا، ص ۷۴؛ پلوتارک، حیات مردان نامی، ترجمه احمد کسروی، تهران، نشر سلسله، چاپ دوم، ۱۳۶۳، ص ۱۹۳. همچنین بنگرید به:
H. Bengtson, Persia and the Greeks, Minerva, 1969; A. R. Burn, Persia and the Greeks, London, 1963.
(۴۳). ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه، ترجمه اکبر داناسرشت، تهران، انتشارات ابنسینا، ۱۳۵۲، ص ۵۰.
(۴۴). همان، ص ۱۴۱.
(۴۵). همان، صص ۲۸۲-۲۸۵، ۳۰۰، ۳۰۱.
(۴۶). همان، ص ۲۸۷.
(۴۷). ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، مروجالذهب و معادنالجواهر، ترجمه ابوالحسن پاینده، تهران، چاپ دوم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ج ۱، ۲۵۳۶، ص ۳۳، ۵۳، ۱۰۷، ۱۳۷.
(۴۸). ابوعلی بلعمی، تاریخ بلعمی، تصحیح ملکالشعراء بهار، ج ۱، تهران، کتابفروشی زوار، چاپ دوم، ۱۳۵۳، ص ۱۴۹.
(۴۹). همان، ج ۱، ص ۵۲۱.
(۵۰). تاریخ سیستان، ویرایش جعفر مدرس صادقی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۳، ص ۳.
(۵۱). مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، نشر آگه، ۱۳۷۴، مجلد چهارم تا ششم، ص ۸۵۸؛ مسعودی، همان، ج ۱، صص ۶۶۲-۶۸۷.
(۵۲). احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چاپ سوم، ۲۵۳۶، ج ۲، ص ۱۶۶.
(۵۳). برای بحثی در این رابطه بنگرید به: علیاکبر جعفری، «ایرانزمین در شاهنامۀ فردوسی»، شاهنامهشناسی، ج ۱، تهران، بنیاد شاهنامه فردوسی، ۱۳۵۷، صص ۳۱۴-۳۳۴.
(۵۴). شاهنامه فردوسی، براساس نسخه مسکو، بهکوشش سعید حمیدیان، تهران، نشر قطره، چاپ شانزدهم، ۱۳۸۸، ص ۵۷.
(۵۵). منوچهر مرتضوی، فردوسی و شاهنامه، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۲، صص ۵۳-۵۹.
(۵۶). ابنخردادبه، مسالک و الممالک، ترجمه سعید خاکرند، تهران، میراث ملل، ۱۳۷۱، ص ۷.
(۵۷). ابواسحاق ابراهیم استخری، مسالکوالممالک، بهاهتمام ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۰، ص ۵.
(۵۸). محمد محمدیملایری، تاریخ و فرهنگ ایران، ج ۱، تهران، ۱۳۷۲، انتشارات یزدان، ص ۲۴۵.
(۵۹). مجملالتواریخوالقصص، ص ۴۷۸.
(۶۰). مقدسی، همان، مجلد چهارم تا ششم، ص ۵۹۱، ۶۱۵.
(۶۱). احمد بن ابییعقوب، همان، ج ۱، ص ۲۰۳.
(۶۲). مسعودی، همان، ج ۲، ص ۶۰۷.
(۶۳). خواجه نظامالملک، سیاستنامه یا سیرالملوک، بهکوشش عطاالله تدین، انتشارات تهران، ۱۳۷۳، صص ۱۹۵-۱۹۶.
(۶۴). ایرانشاه بن ابیالخیر، بهمننامه، ویراسته رحیم عفیفی، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۷۰، ص ۹.
(۶۵). همان، ص ۱۳۲، ۱۳۳، ۱۵۸-۱۵۹.
(۶۶). مجملالتواریخوالقصص، ص ۴۳ و ۴۴.
(۶۷). همان، ص ۶۷.
(۶۸). همان، ص ۴۸ و ۵۵.
(۶۹). سعدالدین وراوینی، مرزباننامه، بهتصحیح محمد روشن، ج ۱، چاپ دوم، تهران، نشر نو، ۱۳۶۷، ص ۴۶۹.
(۷۰). ابوریحان بیرونی، تحقیق ماللهند، ترجمه منوچهر صادقیسها، ج ۱، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۲، ص ۴. حتا اگر این نام تنها به زادبوم او، یعنی شهر نیشابور، اشاره داشته باشد باز میتواند از آشنابودن مردم با این اسم خبر دهد. جالب است که نیشابور یا نیوشاهپور هم شهری است که در زمان شاهپور یکم ساسانی بنا میشود. و در سنگنوشتههای همین پادشاه است که ما برای نخستینبار با نام ایرانشهر روبهرو میشویم.
(۷۱). عجم، بهمعنی کسانی که با زبانی گنگ صحبت میکنند (غیرِعربزبان)، اصطلاحی است که از سوی عربهای مسلمان، ابتدا به فارسیزبانان داده شد و بعدتر «ایرانیان» از آن برداشت شد. فارس هم بهمفهوم قومی، بهنظرمیرسد اقتباسی باشد ازسوی برخی نویسندگان مسلمان از ترجمۀ متون جغرافیایی یونانیان باستان، که در متن نوشتار حاضر توضیح داده شد. برای نمونه بنگرید به: مقدسی، همان، ص۸۴۹؛ یعقوبی، همان، ج ۱، ص ۴۴۲.
(۷۲). باقر صدرینیا، «پژوهشی در باب اصطلاح ممالک محروسه ایران»، ایرانشناخت، شماره ۱، زمستان ۱۳۷۴، صص ۷۹- ۸۰.
(۷۳). ر.ک: محمدجعفر یاحقی، مهشید گوهری کاخکی، «بازنمایی مفهوم ایران در عصر ایلخانی»، پژوهشهای ایرانشناسی، سال ۱۰، شماره ۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۹.
(۷۴). ر.ک: رشیدالدین فضلالله همدانی، جامعالتواریخ، بهکوشش بهمن کریمی، انتشارات اقبال، ۱۳۳۱، ج۱، ص ۳۵۲.
(۷۵). صدرینیا، همان، ص ۸۰.
(۷۶). رشیدالدین فضلالله همدانی، جامعالتواریخ، ج ۱، بهکوشش ماساتومو کاواموتو، موسسه مطالعات زبانها و فرهنگهای آسیا و آفریقا، توکیو، ۲۰۲۴، ص ۹۳.
(۷۷). حافظ ابرو، زبدهالتواریخ، تصحیح سیدکمال حاجسیدجوادی، ج ۱، تهران، نشر نی، ۱۳۷۲، ص ۱۲۹.
(۷۸). عالمآرای شاهاسماعیل، تصحیح اصغر منتظرصاحب، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۹، ص ۲، ۱۹، ۶۲۲.
(۷۹). همان، ص ۵۹۶.
(۸۰). همان، ص ۳۱، ۳۰، ۲۲.
(۸۱). اسکندر بیگ ترکمان، عالمآرای عباسی، ج ۲، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۰، ص ۸۳۶.
(82). Chardin, John, Travels in Persia, 1673-1677, London: Argonaut, p. 126, fasc. reprint 1988, Mineola: Dover.
(۸۳). عبدالحسین نوایی، اسناد و مکاتبات سیاسی ایران از سال ۱۱۰۵ تا ۱۱۳۵، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۶۳، ص ۱۰۴.
(۸۴). ر.ک: صدرینیا، همان، صص ۶۵-۸۸.
(۸۵). ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، امیرکبیر، تهران، چاپ سوم، ۱۳۶۳، ص ۲۵؛ احمد کسروی، تاریخ مشروطیت، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ شانزدهم، ۱۳۷۰، ص ۶۰۱.
(۸۶). محمدکاظم مروی وزیر مرو، عالمآرای نادری، ج ۳، تصحیح محمدامین ریاحی، تهران، کتابفروشی زوار، ۱۳۶۴، ص ۹۰۷.
(۸۷). ملافیروز بهروچی، سفرنامۀ ملافیروز، بهکوشش خسرو کیانراد، نشر هیرمبا، تهران، ۱۳۹۹، ص ۴۰.
(۸۸). بهمن کیقباد، قصه سنجان، بهکوشش مهدی مرعشی، نشر مهری، لندن، ۱۳۹۹، ص ۹۲.
(۸۹). نامی اصفهانی، تاریخ گیتیگشا، بهکوشش سعید نفیسی، تهران، نشر اقبال، چاپ چهارم، ۱۳۶۸، ص ۱۲۷، ۱۲۹، ۱۵۶، ۱۸۱، ۲۵۳.
(۹۰). همان، ص ۱۲۹.
(۹۱). برای نمونه ر.ک: احمد کسروی، تاریخ مشروطیت، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ شانزدهم، ۱۳۷۰، ص ۶۰۱؛ ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، ۱۳۶۳، ص ۲۵.
(۹۲). روزنامۀ اختر، سال ششم، شماره ۹، چهارشنبه ۲۲ صفر ۱۲۹۷ ه، ۴ فوریه ۱۸۸۱ م.
* نویسنده ترجیح داده است از نام مستعار بهره بگیرد.