به یاد ایران
راجر اسکروتن (برگردان به فارسی از رضا عرب)
به یاد ایران
راجر اسکروتن (برگردان به فارسی از رضا عرب)
راجر اسکروتن
فریدون: این یادداشت کوتاه از زندهیاد راجر اسکروتن، اندیشمند برجستهی انگلیسی، در ۶ نوامبر ۱۹۸۴ در تایمز لندن منتشر شد. اسکروتن در این این یادداشت از روشنفکران غربی بابت دفاع از «انقلاب» ۵۷ انتقاد میکند، از دستاوردهای پادشاهی پهلوی تمجید میکند و راه نجات ایران را در احیای پادشاهی مشروطه میجوید. این یادداشت به سفارش «فریدون» و از سوی رضا عرب به فارسی برگردانده شده است.
زمستان ۲۵۸۳ (۱۴۰۳)
چه کسی ایران را به یاد میآورد؟ چه کسی هیجان شرمآور روزنامهنگاران و روشنفکران غربی پیرامون انقلاب ایران را به یاد میآورد؟ چه کسی پروپاگاندای جنونآمیزی که علیه شاه پیش میرفت را به یاد میآورد که مطبوعات را از گزارشهایی در مورد فساد، سرکوب توسط پلیس، انحطاط در کاخها، و بحران قانون اساسی آکنده کرده بودند؟ چه کسی هزاران دانشجوی ایرانی را به یاد میآورد که در دانشگاههای غربی مشتاقانه مزخرفات مد روز مارکسیستی را هضم میکردند که توسط تنپروران انقلابی [روشنفکران چپ] به خورد آنها داده میشد؟ همان خوراکی که به کارزاری از شورش و فتنه انجامید که شاه را سرنگون کرد.
چه کسی رفتار آن دانشجویان را به یاد دارد که نمایندگان همان کشوری را گروگان گرفتند که به آنها آموزش عالی داده بود؟ چه کسی اتهاماتی که «ادوارد کندی» به شاه وارد آورده بود را به یاد دارد که مدعی بود شاه «حکمران یکی از ظالم ترین رژیمهای تاریخ بوده و میلیاردها دلار از ایران دزدیده است»؟
و چه کسی حقیقت را در مورد دستاوردهای شاه به یاد دارد که روزنامهنگاران گاهبهگاه شمهای از آن را نمایان کردهاند: موفقیتهای او در مبارزه با بیسوادی، عقبماندگی و ضعفِ کشورش، سیاست روشنگرانهی اقتصادی او، و اصلاحاتی که میتوانست مردمش را از ظلم آخوندهای شیطانی نجات دهد اگر این فرصت به وی داده میشد که آنها را به سرانجام برساند. چه کسی آزادی و امنیتی را به یاد دارد که در آن روزنامهنگاران میتوانستند در ایران پرسه زنند و شایعاتی را جمعآوری کنند که خیالبافیهای بیپایانشان درباره «سلطنت وحشت» را سیراب کند؟
درست است، شاه یک [حاکم] مقتدر بود. اما اقتدارگرایی و استبداد یکسان نیستند. یک [حاکم] مقتدر (autocrat)، همچون شاه، میتواند راس یک نظام پارلمانیِ نمایندگی باشد که دادگستری و حتی مطبوعات آزاد و دانشگاه مستقل دارد. شاه همچون آتاتورک - که در بینش اشتراک داشتند – اقتدارگرایی خود را وسیلهای برای خلق و حفاظت از این گونه نهادها میدانست. چرا هیچ کس در میان اندیشمندان علوم سیاسی غربی به خود این زحمت را نداد که به این موضوع اشاره کند؟ یا تئوریها را به گونهای بلغور کنند که فقط روند [شکلی] دموکراتیک را در نظر نگیرند، بلکه بیشتر به نهادهای نمایندگیکننده و محدودکنندهای نظر کنند که وجودشان - علیرغم غیاب روندهای دموکراتیک - میتواند رشد کرده و توسعه [سیاسی] بیاورند؟ چرا هیچ کس نیامد به ما بگوید که کافیست که نظام سیاسی ایران را صرفا با عراق یا سوریه مقایسه کنیم؟
چرا علمای علوم سیاسی ما اینقدر عجله داشتند که انقلاب ایران را در آغوش گیرند در حالیکه شواهد از این حکایت میکرد که چنین انقلابی، مقدمهای برای بینظمی عظیم اجتماعی و یک رژیم ترور خواهد بود؟ چرا روشنفکران غربی به تکرار این افسانه که شاه مقصر این انقلاب است ادامه دادند؟ در حالیکه که هم خمینی و هم مارکسیستها برای ۳۰ سال در حال برنامهریزی این انقلاب بودند؟ و علیرغم اینکه چندین بار برای اجراییکردن این طرح انقلابشان تلاش زیاد کردند اما با پشتیبانی اندک و پراکنده مردمی مواجه شدند.
پاسخ به همه این پرسشها ساده است. شاه یک متحد غرب بود که دستاوردهایش در ایجاد یک سلطنت محدودشده در منطقهای که از نظر استراتژیک حیاتی است امنیت ما را تضمین کرده بود و برای خاورمیانه ثبات آورده بود و مانعی برای گسترش شوروی شده بود. اما اشتباه مهلک شاه این بود که تصور میکرد که سازندگان افکار عمومی در غرب او را دوست خواهند داشت به خاطر ایجاد شرایطی [در منطقه] که آزادی آنها را نیز تضمین میکرد. برعکس، آنها از شاه متنفر بودند. شاه این تمایل به «ریشه به تیشه زدنِ» غرب - که این چنین تمدن ما را تسخیر کرده است - را در نظر نگرفته بود؛ تمایلی که موجب شده ساکنین درون این تمدن جعل ببافند و برایشان مهم نباشد که چقدر پوچ میگویند مادامی که به شانس بقای خودمان [غرب] آسیب بزنند.
البته همین افراد پر سروصدا برای مدتی درباره موضوع حالا خجالتآور ایران سکوت خواهند کرد به این خیال که سقوط نهادهای ایرانی، تاسیس ترور مذهبی، گسترش شوروی در افغانستان و پایان ثبات در منطقه همه برآمده از علتی به غیر از انقلاب (۵۷) ایران است. آنانی که به تحقق این تراژدی کمک کردند، اکنون به راحتی پشتشان را به ایران کردهاند و به جایی دیگر رفتهاند، که نتیجهای مشابه را برای مردم ترکیه، نیکاراگوئه، السالوادور، شیلی، آفریقای جنوبی به بار بیاورند؛ هرجایی که ممکن است [بتوانند] به منافع حیاتی ما (غرب) آسیب بزنند.
البته الان برای یک خبرنگار غربی دشوار است که وارد ایران شود، و اگر بشود هم برای تفریح نیست. دیگر حتی غولهای رسانهای هم نمی توانند مانند گذشته خبرنگارشان در بیروت را برای موضوعی به تهران بفرستند، و آن خبرنگار ژست قهرمان حاضر در خط مقدم به خود بگیرد. چنین خبرنگاری در ایران در حالیکه از وحشت جانش به خود میلرزد باید شاهد چیزهایی باشد که قابل توصیف نیستند: «عدالت» خودسرانهی پاسداران انقلابی، صحنههای دهشتناک خشونت، شکنجه و جنون شیطانی، تحقیر زنان در ملا عام، قربانی شدن روزانهی جانهایی که آنقدر جوان هستند که هنوز به معنای چیزهایی که برای آنها جان میدهند آگاه نشدهاند.
او همچنین بایستی با حقیقتی روبرو شود که سالها درست در مقابل چشمانش بود و اکنون میتواند آن را تشخیص دهد اگر به اعتراف به اشتباهات عادت کرده بود؛ این حقیقت که پادشاهی محدودشده شکل مناسب دولت برای ایران است، و تنها راه حفظ آن در احیای جانشین قانونی شاه است. چنین نتیجه ای نه تنها به نفع مردم ایران است، بلکه در راستای منفعت غرب هم است؛ از این رو احتمالا تعداد کمی از روزنامهنگاران غربی حتی به آن فکر میکنند.
ششم نوامبر ۱۹۸۴ – تایمز لندن