میراث دیپلماتیک شاهانه

آموزه‌هایی از گذشته‌ای مطلوب برای دیپلماسی ایران فردا

امین سوفیامهر



امین سوفیامهر

خرداد ۲۵۸۰ (۱۴۰۰)

فریدون - امین سوفیامهر دانش آموخته فلسفه و روابط بین‌الملل است. او لیسانس خود را در رشته فلسفه و زیررشته (minor) خود را در مطالعات خاورمیانه و زبان عربی از دانشگاه اوکلاهما دریافت کرد. سوفیامهر کارشناسی ارشد خود را در رشته روابط بین‌الملل با تمرکز بر روی سیاست خارجی کشورهای خاورمیانه و به ویژه ایران از دانشگاه اوکلاهما دریافت کرد. پایان‌نامه دوره کارشناسی ارشد او پژوهشی است در باب نقش مفهوم شهادت در دوره جنگ ایران و عراق. پس از آن، به دلیل علاقه به فلسفه، سوفیامهر دومین فوق لیسانس خود را در حوزه فلسفه دریافت می‌کند و همزمان یادگیری زبان یونانی باستان و عربی نیز ادامه می‌دهد. سپس برای تحصیل در مقطع دکترا به دانشگاه ایندیانا می‌رود، و به صورت همزمان در دو رشته فلسفه و مطالعات خاورمیانه تحصیل می‌کند. او اکنون به صورت ویژه، پیرامون مفهوم فیلسوف-شاه نزد افلاطون و فارابی به پژوهش می‌پردازد. از سوفیامهر مقالاتی در حوزه فلسفه سیاسی و تاریخ اندیشه در «شهریور» و «قلم‌یاران» منتشر شده است.

 

درآمد

دهه پس از مشروطه، ایران جولانگاه تاخت و تاز و اشغال ابرقدرت‌های آن روزگار بود. در غیاب دولت کارآمد و مقتدر، حضور نظامی روسیه و انگلستان، حاکمیت ملی ایران را از میان برده، بیماری و قحطی و گرسنگی همه‌گیر شده بود. با آغاز جنگ جهانی اول، حضور نظامی روسیه و انگلستان گسترش یافت و بحران حاکمیت ملی و فلاکت داخلی تشدید شد. برآمدن رضاشاه مقدمه‌ای بود بر تحکیم حاکمیت ملی و تأسیس دولت مقتدر تا هم بر فلاکت داخلی چیره گردد و هم به اشغال نظامی ایران پایان دهد. رضا شاه در زمان حکمرانی به‌نسبت کوتاه خود، توانست ارتش مدرن و منظمی را تأسیس کند. بسیاری از او به دلیل سرمایه‌گذاری در ارتش انتقاد کرده‌اند، اما اشغال دوباره ایران در آستانه جنگ جهانی دوم و اجبار او به تبعید نشان از درایت و درستی سیاست‌های او مبنی بر تأسیس و تقویت ارتش‌ نوپای ایران داشت. با اشغال ایران، شیرازه ارتشی که با رنج و فداکاری بسیار پایه‌گذاری شده بود، از هم پاشید. هنگامی که محمدرضا شاه جوان نیز به قدرت رسید آذربایجان در اشغال شوروی بود و جنوب نیز در اشغال انگلستان. از این‌رو، جلوگیری از تکرار اشغال ایران به یکی از اولویت‌های محمدرضا شاه پهلوی مبدل شد. درسی که شاه جوان از این رویدادها گرفت این بود که ضعف، فلاکت‌آور است، و ایران برای پاسداری از تمامیت ارضی خود و ایفای نقش موثر منطقه‌ای محکوم به قدرتمندشدن است. شاه جوان به درستی دریافته بود که سیاست خارجی ابزار بالقوه‌ای است برای توانمندسازی ایران. در زمان حکمرانی خود، محمدرضا شاه توانست ایران را از کشوری زیر اشغال انگلستان و روسیه به بازیگری مهم در عرصه منطقه‌ای و جهانی تبدیل کند. کندوکاو در اسباب و دلایل کامیابی سیاست خارجی شاه فقید می‌تواند برای آینده ایران درس‌آموز باشد. ایران در اواخر حکمرانی محمدرضا شاه پهلوی هژمون منطقه‌ای بود. شاه جوان راه دشواری پیمود تا با تحکیم حاکمیت ملی و تقویت ارتش‌، ایران را به قدرتی سازنده و هژمونی خیرخواه در منطقه تبدیل کند. در این نوشتار به مبانی سیاست خارجی دولت شاهنشاهی ایران در عصر محمدرضا شاه پرداخته خواهد شد.


جنگ سرد، بازسازی ارتش و دفاع از تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ایران

هدف پساجنگ جهانی دوم شاه فقید تحکیم تمامیت ارضی و تبدیل ایران به بازیگر فعال عرصه بین‌المللی بود. استراتژی ایران در آن زمان مشارکت فعال در نهاد‌های بین‌المللی و پیمان‌های چندجانبه منطقه‌ای بود. (۱) ایران یکی از بازیگران فعال در پایه‌گذاری سازمان ملل در دنیای پساجنگ جهانی دوم بود. با پایان‌یافتن جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد، شوروی به بزرگ‌ترین تهدید برای غرب تبدیل شد. آمریکای پس از جنگ به مثابه ابرقدرتی جهانی به عرصه سیاست جهانی پا گذاشت، و نقش انگلستان در خاورمیانه کاهش یافت. محمدرضا شاه پهلوی نیز که الگوی غرب را الگویی سودمندتر و کارآمدتر از الگوی شوروی برای نوسازی ایران می‌دید در تلاش بود تا مانع نفوذ ابرقدرت کمونیست و همچنین رخنه حزب توده در ایران شود. به نظر می‌آید که مقابله با نفوذ شوروی در ایران، زمینه مشترکی برای همکاری‌های ایران و آمریکا برای توسعه اقتصادی و نوسازی ارتش فراهم آورده بود، اما دست‌کم در دوره‌هایی، از جمله دوره ریاست جمهوری آیزنهاور، آمریکا با شتاب دلخواه شاه برای نوسازی ارتش‌ ایران همراه نبود.   


با آغاز جنگ سرد و در دوره آیزنهاور، استراتژی شاه فقید برای اقناع آمریکا برای مشارکت در نوسازی ارتش، مشارکت فعال ایران در پیمان‌های منطقه‌ای بود. هدف دکترین آیزنهاور تشکیل یک شبکه دفاعی منطقه‌ای به دور شوروی بود تا نفوذ این کشور را محدود سازد. شاه، بر خلاف دکتر محمد مصدق که پیرو در پیش‌گرفتن موضع بی‌طرفانه و یا «موازنه منفی» در سیاست خارجی بود، از سیاست مشارکت فعال و «موازنه مثبت» دفاع می‌کرد. پیوستن به «پیمان بغداد» در سال ۱۹۵۵ کوششی بود برای پیشبرد سیاست مشارکت فعال در امور منطقه‌ای. «پیمان بغداد» متشکل از کشورهایی چون عراق، ترکیه، پاکستان و انگلستان بود. در حقیقت، «پیمان بغداد» - که ائتلافی بود دفاعی-نظامی‌ میان قدرت‌های همگام با غرب - تلاش داشت با کشیدن کمربندی دفاعی به دور شوروی از نفوذ این کشور در منطقه جلوگیری کند. عضویت ایران در «پیمان بغداد» و همکاری دفاعی-امنیتی ایران با کشورهای هم‌پیمان، افزون بر بالابردن موقعیت منطقه‌ای ایران، توان چانه‌زنی آن را در برابر دولت آیزنهاور برای جذب همکاری‌های بیش‌تر با ایران افزایش داد. (۲)


در پی کودتای نظامی در عراق به سال ۱۹۵۸ و روی کار آمدن دولتی نزدیک به شوروی در بغداد، این کشور از پیمان بغداد خارج شد.«پیمان بغداد» سرانجام به سازمان قرارداد مرکزی یا «سنتو» با همان کارکرد اساسی، یعنی کشیدن کمربندی دفاعی به دور شوروی، ارتقاء یافت. (۳) اما ناتوانی پیمان بغداد در جلوگیری از بر سر کار آمدن حکومتی که خود را در اردوگاه شوروی می‌دانست، تردید‌هایی جدی درباره توان و کارآمدی امنیتی این پیمان برانگیخت. به هر روی، شاه فقید به این باور رسیده بود که امنیت ایران را نمی‌توان به پیمان‌های دفاعی منطقه‌ای و یا هیچ‌ یک از کشورهای بیگانه برون‌سپاری کرد. (یسیل بورسا، ص. ۱۲۰-۱۱۰؛ ری تکیه، ص. ۱۳۰-۱۲۹). اگرچه در نظر شاه این دست پیمان‌ها می‌توانست به ایران اهرم چانه‌زنی بدهد و بر اعتبار بین‌المللی کشور بیفزاید، اما او آن‌ها را نه به مثابه جایگزینی برای ارتشی نیرومند بلکه تکمیل‌کننده نیروی دفاعی کشور می‌دید.  


سیاست توسعه‌طلبانه شوروی در دوره پساجنگ جهانی دوم و امتناع نیروهای این کشور از ترک ایران، شاه را متقاعد کرده بود که ضعف ایران برابر خواهد بود با بلعیده‌شدن بخش‌هایی از کشور توسط شوروی. به‌ناچار، او کمک‌ و حمایت آمریکا را برای جلوگیری از خطر اشغال دوباره ایران توسط روس‌ها حیاتی می‌دید. شاه فقید تلاش استالین برای اشغال و جداکردن آذربایجان از ایران در سال ۱۹۴۶ را هیچ گاه فراموش نکرد و نبخشید. مشهور است که او همیشه در دیدار با رهبران و دیپلمات‌های شوروی، چون برژنف، از این خیانت استالین به تلخی یاد می‌کرد (تکیه، ص. ۱۲۸).  


از این‌رو، حتی در دوره استالین‌زداییِ خروشچف او همواره با حزم و احتیاط با سران شوروی برخورد می‌کرد. شاه فقید اگرچه بر آن بود تا بر پایه سیاست موازنه مثبت هم از شوروی و هم از آمریکا امتیاز بگیرد، اما بر پایه دریافت نیات گسترش‌طلبانه شوروی بود که به خوبی به محدودیت‌ها و خطرهای رابطه با این ابرقدرت شمالی و اعتماد به آن آگاه بود. همچنان که آمریکا نیز همواره به محدودیت‌های ایران برای نزدیکی به شوروی آگاه بود و از این‌رو، گاهی چرخش‌های تاکتیکی ایران به سمت شوروی را ترفندهایی گذرا برای امتیازگیری بیش‌تر از آمریکا می‌دانست. از نظرگاه شوروی نیز نزدیکی ایران به غرب به عنوان تهدید دریافت می‌شد. برای نمونه، از پیامدهای ناخواسته پیوستن ایران به «پیمان بغداد» برانگیختن حساسیت و نگرانی سران شوروی بود. شاه با تیزهوشی واکنش‌های شوروی نسبت به نزدیکی ایران به غرب را دستمایه پیشبرد سیاست امتیازگیری از آمریکا قرار می‌داد. اما مشکل اساسی این بود که ایران آن زمان دارای زیرساخت‌های اقتصادی و نظامی گسترده‌ای نبود تا بتواند به هم‌پیمانی قابل اتکاء برای غرب تبدیل شود. آیزنهاور شک داشت که ارتش ایران بتواند به حدی از قدرت برسد که یارای ایستادگی در برابر حمله احتمالی شوروی را بیابد. از این‌رو، شاه فقید دریافته بود که اولویت ایران تقویت و گستراندن زیرساخت‌های نظامی و اقتصادی است.


هر آینه، شاه با این دلیما و معما روبرو بود: از یک سو برای تقویت بنیان‌های دفاع ملی و نوسازی ارتش ایران نیاز به تسلیحات آمریکایی داشت، و از دیگر سو، آمریکا به دلیل ضعف زیرساخت‌‌های دفاعی ایران و هزینه‌های بالای نوسازی، تمایلی برای تقویت و گسترش ارتش ایران نداشت. چیرگی بر این معما و شکستن این چرخه باطل آسان نبود. با روی کار آمدن کندی و حادتر شدن رابطه آمریکا با شوروی به نظر می‌آمد که زمینه برای حل معمای دفاعی ایران آسان‌تر شده است. سال ۱۹۶۰ شاه فقید، به دعوت رئیس جمهور تازه برگزیده آمریکا، جان اف. کندی، به کاخ سفید آمد. یکی از اساسی‌ترین موضوعات مذاکره شاه با کندی تلاش برای جذب همکاری آمریکا برای گسترش ارتش ایران به ۱۸۵هزار پرسنل بود (تکیه، ص. ۱۵۵). شاه در این دیدار موفق شد که نظر کندی را برای تقویت ارتش ایران جلب کند. شاه با تقویت ارتش و تقویت بنیان‌های دفاعی ایران هزینه جذب کمک‌های بیش‌تر در آینده را برای آمریکا پایین ‌آورد. به گونه‌ای که بر خلاف دوران آیزنهاور سرمایه‌گذاری بر روی ارتش ایران و تبدیل آن به قدرتی منطقه‌ای معقول و در دسترس به نظر می‌آمد. 


با برآمدن برژنف زمینه برای نزدیکی به شوروی هموارتر شد، و شاه قادر بود تا سودمندی و بهره‌وری سیاست موازنه مثبت را به بیش‌ترین میزان ممکن برساند. در سال ۱۹۶۵ شاه به شوروی سفر کرد و با برژنف دیدار کرد. شاه فقید برژنف را فردی منعطف‌تر و معقول‌تر از خروشچف دید. از این‌رو، حاضر شد که در عوض دریافت امتیازات امنیتی و نظامی، امتیازی اقتصادی به شوروی دهد. بر همین پایه، شاه قراداد ساخت کارخانه ذوب‌آهن اصفهان را به شوروی داد، در صورتی که ژاپنی‌ها و اروپایی‌ها می‌توانستند کارخانه‌ای با هزینه‌ای کم‌تر برای ایران بسازند؛ ولی از آنجا که عادی‌سازی روابط با شوروی و تلاش برای امن‌کردن مرزهای شمالی ایران و کاستن از دشمنی‌های شوروی امتیازاتی برتر از امتیاز اقتصادی بود، شاه فقید قرارداد ساخت ذوب آهن اصفهان را با شوروی بست. یکی از نکات جالب توجه مذاکرات شاه با برژنف این است که رهبران شوروی از ایران می‌خواستند تا موضعی بی‌طرفانه در قبال رقابت میان آمریکا و شوروی بگیرد. البته که شاه این درخواست مکرر رهبران شوروی را نپذیرفت، اما در عوض قول داد که اجازه استقرار سامانه دفاع موشکی را در خاک ایران به آمریکایی‌ها نخواهد داد. البته خود او می‌دانست که آمریکا هیچ گاه نمی‌خواست که سامانه دفاع موشکی‌ای را در ایران مستقر کند.  (تکیه ۱۷۰-۱۶۹) (۴) اما همین درایت شاه، برژنف را برای عادی‌سازی روابط با ایران بیش‌تر ترغیب کرد.  


سیاست خارجی شاه و کشورهای عربی 

یکی از جدی‌ترین خطراتی که ایران را تهدید می‌کرد برآمدن جنبش‌های پان-عرب بود که در کشورهای عراق، سوریه و مصر به قدرت رسیده بودند. رهبر اصلی این جنبش، «جمال عبدالناصر»، از طریق «رادیو قاهره» حملات زهرناکی به ایران و شخص شاه می‌کرد. از نظر ناصر که خود را دشمن اسرائیل می‌دانست، شاه در بلوک غرب و نزدیک به اسرائیل دانسته می‌شد. یکی از انگیزه‌های شاه برای تقویت ارتش ‌مقابله با تهدیدات کشورهای تحت حاکمیت رهبران پان-عرب، بویژه سوریه، لیبی، مصر ناصری و عراق پس از کودتای بعثی‌ها، بود (تکیه ص. ۱۷۳-۱۷۲). عراق، متحد اصلی مصرِ ناصری، تهدید را تا لب مرزهای غربی ایران گسترانده بود. اما سال ۱۹۶۷ نقطه عطفی در تغییر توازن قوا در خاورمیانه بود. در روز پنجم ژوئن ۱۹۶۷ اسرائیل در حمله‌ هوایی پیش‌دستانه به مصر توانست نیروی هوایی این کشور را با سرعتی برق‌آسا نابود سازد، و به گونه‌ای همزمان به اردن و سوریه حمله کند. اسرائیل در شش روز توانست پیروزی قاطعی‌ را در هر سه جبهه به دست آورد. نتایج حمله برای جبهه اعراب فاجعه‌آمیز بود. بلندی‌‌های جولان به دست اسرائیل افتاد. شیرازه ارتش مصر از هم پاشید، اقتصاد آن به خاکستر ِ ورشکستگی نشست و ناصر، این «شیر دنیای عرب»، شکست تحقیرآمیزی را متحمل شد. (۵) ناصر پس از سه سال مرد. شاه از شکست و ضعف حکومت‌های پان-عرب خشنود بود، و بیش از پیش‌ نزدیکی به اسرائیل را سازگار با منافع ملی ایران دید. همچنین، پس از مرگ ناصر، شاه تلاش کرد که با جانشین او «محمد انور سادات» رابطه دوستانه‌ای برقرار کند. بار دیگر با هوشمندی، شاه توانست از مناقشه اعراب و اسرائیل به نفع تثبیت موقعیت منطقه‌ای ایران بهره جوید. 


سیاست خارجی شاه و اسرائیل

روابط ایران با اسرائیل بر پایه این دریافتِ دستگاه سیاست خارجی ایران استوار بود که منافع ایران نباید قربانی مناقشه اعراب و اسرائیل گردد. ایران هم منافعی در ارتباط با کشورهای عربی، به‌ویژه عراق و عربستان، داشت و هم منافعی در ارتباط با قدرت نوپیدای نوین منطقه‌ای یعنی اسرائیل. (۶) این دریافت از منافع ملی بود که شاه را قانع کرده بود که پاسداری از منافع ایران در ایجاد توازنی ظریف میان این دو سوی مناقشه دست‌یافتنی است. 


پس از پیروزی خیره‌کننده اسرائیل در جنگ شش‌روزه ۱۹۶۷، شاه کنجکاو شده بود که دریابد چگونه اسرائیل توانسته است چنین پیروزی قاطع و برق‌آسایی را در چندین جبهه به دست آورد. شاه فقید دریافت که عامل اساسی پیروزی اسرائیل نیروی هوایی برتر و استفاده موثر از آن در تهاجم‌های غافل‌گیرکننده بوده است. در جنگ ۱۹۶۷ اسرائیل با بهره‌گیری موثر از نیروی هوایی توانست نیروی هوایی مصر را در هم بکوبد و آن گاه تا عمق صحرای سینا پیشروی کند. از میان بردن نیروی هوایی مصر به معنای خنثی‌کردن هر گونه استراتژی تهاجمی مصر بود. به گونه‌ای که هر گونه حمله زمینی مصر بدون پشتیبانی هوایی، به آسانی برای اسرائیل قابل دفع بود. از آن پس بود که شاه به این درایت رسید که ساختن نیروی هوایی زبده و کارآمد باید یکی از مهم‌ترین پایه‌های استراتژی دفاعی ایران باشد. از پی این دریافت جدید از نقش نیروی هوایی بود که شاه سرمایه‌گذاری گسترده‌ای برای نوسازی و به‌روزسازی نیروی هوایی ایران انجام داد.


شش سال بعد به سال ۱۹۷۳ جنگی دیگر در خاورمیانه روی داد. در پی جنگ ۱۹۷۳میان اعراب و اسرائیل، رابطه ایران و اسرائیل از یک سو و رابطه ایران و اعراب از سوی دیگر دستخوش دگرگونی جدی شد. جنگ ۱۹۷۳ را مصر و سوریه آغاز کردند. تحریم نفتی غرب از سوی کشورهای عربی تولیدکننده نفت قیمت نفت را بالا برد و درآمد نفتی ایران را افزایش داد. در این برش تاریخی هم بنیه دفاعی ایران قوی‌تر شده بود، هم نقش منطقه‌ای ایران بهبود یافته بود و هم شاخص‌های اقتصادی رشد کرده بود. اکنون ایران به قدرت اقتصادی-نظامی غیرقابل انکاری در منطقه تبدیل شده بود. 


دریافت شاه از جنگ‌های میان اعراب و اسراییل پیش از جنگ ۱۹۷۳ این بود که هدف اعراب نابودی اسرائیل است، اما برداشت شاه از جنگ ۱۹۷۳ این بود که هدف مصر و سوریه از حمله، نه نابودی اسرائیل که بازپس‌گیری سرزمین‌هایی است که در جنگ‌های پیشین از دست داده بودند. اسرائیل اگرچه در جنگ شکست نخورد اما حمله غافل‌گیرکننده مصر و سوریه توانست تهدیدی جدی را متوجه آن کند. از این‌رو، اسرائیل به این نتیجه رسیده بود که صلح با مصر می‌تواند اتحاد جبهه اعراب را در هم بشکند. چرا که هیچ کشور عربی نمی‌توانست به تنهایی و بدون همراهی مصر به جنگ اسرائیل برود. از این‌رو، برای اسرائیل بازپس‌دادن اراضی مصر در قبال صلح و امن‌کردن مرزهای خود با مصر تلاشی بود برای کاهش تهدید جنگ در آینده.


شاه نیز دریافته بود که برای جلوگیری از روی‌کارآمدن رهبری تندرو و ضدایرانی در مصر، چون ناصر، باید به انور سادات کمک کند تا در قبال آزادسازی اراضی خود با اسرائیل صلح کند. از دیگر سو، شاه به اسرائیل به عنوان قدرتی در اردوگاه غرب و مقابل شوروی، و از همه مهم‌تر، دشمن جنبش‌های پان-عربی می‌نگریست که به هیچ روی قابل چشم‌پوشی نبود. اما شاه تلاش داشت که پذیرش اسرائیل از سوی مصر و اردن سازگار با هدف دستگاه دیپلماسی ایران مبنی بر جایگاه برتر منطقه‌ای ایران باشد. از همین زاویه بود که شاه در خفا و آشکار از اسرائیل می‌خواست تا به مرزهای ۱۹۶۷ بازگردد و اماکن مقدس مسلمانان در اورشلیم را از آن مسلمانان بداند (رمضانی، ۱۳۷۸، ص. ۴۱۸). محمدرضاشاه را باید یکی از معماران صلح اعراب و اسرائیل دانست که برای صلح میان مصر و اسرائیل میانجی‌گری مرضی‌الطرفین بود و هم مورد اعتماد مصر و اسرائیل بود، و هم مورد اعتماد آمریکا. 

          

سال ۱۹۶۸ انگلستان اعلام کرد که تا سال ۱۹۷۱ خلیج فارس را ترک خواهد کرد. شاه با هوشمندی دریافته بود که چه آمریکا و چه شوروی نباید خلا قدرت انگلستان در خلیج فارس را پر کنند. او می‌دانست که آمدن هر یک از دو ابرقدرت به خلیج فارس به معنای آمدن دیگری بود. شاه نمی‌خواست که خلیج فارس جولانگاه رقابت‌های جنگ سرد میان دو ابرقدرت گردد. همچنین، شاه بر آن بود تا با بسط و گسترش قدرت ایران در خلیج فارس هم ثبات منطقه و هم امنیت جریان نفت را تامین کند و هم کشورهای کم‌تر قابل اعتماد چون عراق را مهار کند. هنر دیپلماسی شاه این بود که او توانست هم شوروی و هم آمریکا را در پذیرفتن این نقش از سوی ایران قانع کند. برژنف از موضع شاه مبنی بر مخالفت ایران با حضور آمریکا در خلیج فارس خشنود شد (رمضانی، ۱۹۷۵، ص. ۳۵۰-۳۴۸). آمریکا هم از نقش فعال ایران در خلیج فارس رضایت داشت چون نمی‌خواست با گشودن جبهه‌ای جدید علیه شوروی با این کشور در خلیج فارس رودررو شود. هنگامی که «ریچارد نیکسون» در آمریکا به قدرت رسید، دکترین او به تحکیم و تقویت نقش ایران در خاورمیانه و به‌ویژه خلیج فارس کمک کرد. دکترین نیکسون بر پایه تقویت قدرت‌های محلی در برابر شوروی بود. از این‌رو، حمایت از ایران و تقویت آن، بخشی از این دکترین بود. شاه توانسته بود با هوشمندی خیره‌کننده‌ای ایران را به هژمون خیرخواه منطقه تبدیل کند؛ هژمونی که قدرتمندبودن آن برای ثبات و امنیت منطقه از سوی دو ابرقدرت آن زمان به رسمیت شناخته شده بود. با اتکاء به همین نقش برجسته منطقه‌ای بود که شاه توانست در سال ۱۹۷۵ معاهده الجزایر را به عراق تحمیل کند و اختلافات مرزی با عراق را به نفع ایران حل کند.


سخن پایانی 

«جان آکنبری» در کتاب «پس از پیروزی» آمریکای پس از جنگ جهانی دوم را «هژمون خیرخواه» می‌نامد. مراد او از این مفهوم این است که آمریکا، که پیروز مطلق جنگ جهانی دوم بود، توان این را داشت تا تمامی اروپا را اشغال کند و کشورهای شکست‌خورده، چون ژاپن، را زیر سیطره خود در آورد؛ ولی آمریکا، بر خلاف آنچه در دنیای آن روز مرسوم بود، چنین نکرد. به وارون، آمریکای پیروز به گونه‌ای ارادی و آگاهانه بر قدرت خود مهار زد. آکنبری در کتاب خود بر آن است تا این پدیده را توضیح دهد. 


تبیین او از این پدیده این است که کشورهای قدرتمند پس از پیروزی، ناخواسته، رعب و وحشت را در میان کشورهای ضعیف‌تر برمی‌انگیزانند. از این‌رو، کشورهای ضعیف برای غلبه بر تهدید احتمالی کشورهای پیروز، با تشکیل ائتلاف با یکدیگر تلاش خواهند کرد تا قدرت کشور پیروز را مهار کنند. برآیند این کشمکش می‌تواند تهدیدزایی علیه کشور قدرتمند از جانب این ائتلاف باشد. آکنبری باور دارد که آمریکای پس از جنگ جهانی دوم از این دینامیک و پیامد ناخواسته قدرتمندی خود آگاه بود و برای جلوگیری از ایجاد مقاومت و ائتلاف از سوی دیگر کشورها به گونه‌ای ارادی بر قدرت خود مهار زد، و در هیئت هژمون خیرخواه ایفای نقش کرد. از این‌رو، قدرت پساپیروزی آمریکا به عنوان تهدید از سوی اروپاییان دریافت نشد. به وارون، قدرت برتر آمریکا عاملی برای ایجاد ثبات و امنیت در جهان شد. 


البته این نظریه دهه‌ها پس از درگذشت شاه فقید ارائه شده است، اما دستگاه دیپلماسی ایران به رهبری شاه با تبدیل ایران به هژمون منطقه‌ای، جهان آن روز را قانع کرده بود که ایران قدرت‌مند نه تهدیدی برای امنیت و ثبات منطقه و جهان که عامل ثبات‌بخش به منطقه و جهان است. ۱۰ سال پایانی پادشاهی محمدرضا شاه پهلوی بازتاب‌دهنده همین سیاست است: او توانست از طریق درپیش‌گرفتن دیپلماسی‌ای هوشمندانه، چه در چهارچوب اوپک و چه از رهگذر تلاش برای اقناع کشورهای غربی، قیمت نفت را افزایش دهد، رابطه ایران با شوروی را بهبود ببخشد، رابطه ایران با آمریکا را بر ‌پایه خواسته‌ها و قواعد خود بازتعریف و بازسازی کند، هم رابطه ایران را با اسرائیل تحکیم ببخشد و هم رابطه‌ موثر با کشورهای عربی را نگاه دارد، و به فرجام نیز کشورهای حاشیه خلیج فارس و دو ابرقدرت جهان را وادارد تا برتری موقعیت ایران را در خلیج فارس بپذیرند.


غلو نیست اگر دیپلماسی شاه نبوغ‌آمیز خوانده شود. هیچ‌ یک از این دستاوردهای خیره‌کننده بدون نوسازی و تقویت ارتش از یک سو و سیاست فعال موازنه مثبت از سوی دیگر دست‌یافتنی نبود. در کنار رشد و بهبود اقتصادی، سیاست خارجی شاه از درخشان‌ترین جنبه‌های کارنامه پادشاهی او بود؛ دو دستاورد ملی که در هیاهوی موج ویرانگر ۵۷ به خاک تباهی افتاد. (۷)


انقلابیون سودازده ۵۷ نه تنها توان دیدن این دستاوردهای درخشان ملی را نداشتند، که از سر نفرتی کور نسبت به شاه هم قدرت ارتش ملی را نشانه گرفتند و هم سیاست خارجی خردمندانه شاه را به بی‌مایگی ایدئولوژیک آلودند. (۸) می‌توان درباره میزان یا چگونگی خرید تسلیحات نظامی و یا سودمندی این و یا آن قرارداد با آمریکا و یا دیگر کشورها چون و چرا کرد، اما تباه‌کردن سیاست موازنه مثبت دستگاه دیپلماسی ایران آسیب‌های بنیان‌افکنی به منافع ملی ایران زد که تا همین امروز هم ادامه دارد.


دستگاه دیپلماسی خارجی ایران در دوران شاه، با هوشمندی توانسته بود از مناقشه اعراب و اسرائیل، و از این مهم‌تر، از کشمکش میان شوروی و آمریکا، بدون آن‌که تهدیدی جدی متوجه ایران شود، به نفع منافع ملی بهره بگیرد؛ ولی انقلابیون از نزدیکی ایران به اسرائیل و آمریکا در عذاب بودند. چپ‌ها، به پیروی از لنین، آمریکا را تجسم امپریالیسم می‌دیدند و خواهان کشاندن ایران به اردوگاه شوروی بودند. بیشتر چپ‌ها بی‌آنکه بتوانند سر خود را از زیر لحاف ایدئولوژی بیرون کنند، به این درایت نرسیده بودند که ایدئولوژی کمونیسم روسی، پرده‌ای بود بر جاه‌طلبی‌های امپریالیستی شوروی. اسلام‌گرایان نیز با پیروی از ایدئولوژی‌های اخوانی‌ و پدر معنوی آن، سید قطب، آمریکا را تجلی جاهلیت مدرن می‌دانستند. جمهوری اسلامی که سنتز کمونیسم روسی و اسلام اخوانی به سیاست خارجی بود، توانست یکی از سیاست‌های راهبردی دستگاه دیپلماسی ایران را که موازنه مثبت بود، نشانه بگیرد و شبکه هم‌پیمانان ایران را ویران کند. آنچنان که رویداد‌های که طی یک دهه پس از انقلاب ۵۷ و فروپاشی شوروی رخ داد، نشان داد که دستگاه دیپلماسی ایران در دوران محمدرضا شاه پهلوی درک درستی از سرشت روابط بین‌الملل در دنیای جنگ سرد و دینامیزم قدرت در خاورمیانه داشت.


دستگاه دیپلماسی در ایران آینده نمی‌تواند خود را از آموزه‌های دستگاه دیپلماسی ایران در زمان محمدرضا شاه پهلوی بی‌نیاز بداند. 


کتابشناسی



پانوشت‌ها

۱. در میانه دو جنگ بین‌الملل و با پایه‌گذاری «جامعه ملل» به سال ۱۹۲۰، ایران از اعضای آن بود و ایران نخستین کشوری بود که دعوی حقوقی‌ای مبنی بر شکایت از شوروی به دلیل اشغال ایران تقدیم جامعه ملل کرد.

۲. دولت‌ آیزنهاور ۵۶۷ میلیون دلار به شکل کمک‌های اقتصادی و ۴۵۰ میلیون دلار در قالب کمک‌های نظامی به ایران کمک کرد.

۳. یکی دیگر از گام‌های راهبردی سیاست خارجی ایران مشارکت در پایه‌گذاری اوپک در سال ۱۹۶۰ بود. ایران از اعضای پایه‌گذار اوپک بود که نقشی اساسی در مدیریت بازار نفت و تأمین منافع ملی ایران داشت.

۴. ایران در سال ۱۹۶۵ در آستانه سفر شاه به آمریکا ۱۱۰ میلیون دلار تسلیحات نظامی از شوروی خریداری کرد. ایران نخستین عضو «سنتو» بود که از شوروی تسلیحات نظامی دریافت کرد. سیاست شاه نه تنها نزدیکی به شوروی بود بلکه او با فراست سیاست نزدیکی به کشورهای میانه‌روتر بلوک شرق را در پیش‌ می‌گرفت.  

۵. گفتنی است پیش از جنگ شش روزه ۱۹۶۷، مصر برای خواباندن شورشیان یمنی نیروی نظامی به این کشور فرستاده بود. ناتوانی ارتش مصر در شکست‌دادن شورشیان نگرانی شاه را از بابت تهدید مصر کمی راحت کرد. مصر با این‌که نیروهای بسیاری را به یمن فرستاد، اما از در سرکوب شورشیان یمنی ناکام ماند.

۶. اسرائیل در کنار آمریکا نقشی اساسی در شکل‌دهی به سازمان امنیت کشور داشت. هدف بنیادین پایه‌گذاری ساواک، مقابله با نفوذ روزافزون حزب توده در ایران بود.

۷. رشد اقتصادی‌ای که در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی در ایران روی داد نمی‌توانست بدون دیپلماسی موثر و تلاش ایران برای یافتن قدرتی سازنده صورت گیرد. ثبات و اعتباری که دیپلماسی شاه برای ایران خرید بستر مناسبی برای تجارت و سرمایه‌گذاری خارجی ایجاد کرد. رشد اقتصادی دورقمی ایران آن هم برای سال‌های پی‌در‌پی بدون ارتش نیرومند و ثبات داخلی و دیپلماسی فعال موازنه مثبت دست‌یافتنی نبود.

۸. گفتنی است که جدی‌ترین نظریه رقیب موازنه مثبت ایران، نظریه موازنه منفی بود که همان بی‌طرف‌ماندن ایران در کشمکش میان شوروی و غرب بود. با توجه به مرزهای طولانی ایران با شوروی آن زمان و نیاز ایران به نوسازی، بی‌طرفی ایران را طعمه شوروی می‌کرد. سیاست مطلوب شوروی هم این بود که ایران در کشمکش میان شوروی و غرب بی‌طرف بماند.