جواد طباطبایی و ضرورت پروبلماتیزه کردن ایران
امیر آقاجانی
جواد طباطبایی و ضرورت پروبلماتیزه کردن ایران
امیر آقاجانی
امیر آقاجانی دارای مدرک دکتری تخصصی روانشناسی است؛ اما در کنار رشته تخصصی خود از علاقمندان پیگیر تامل بر ایران و نویسندگی و پژوهش در این حوزه است. از آقاجانی مقالاتی در نشریات و وبسایتهایی چون «وطن یولی»، فصلنامه «سیمرغ»، فصلنامه «ایران بزرگ فرهنگی» منتشر شده است. «مشروطیت و گاو هزار شاخهی رجّاله»، «تجزیهطلبی با چاشنی فدرالیسم»، «اصالت مرز و مرز جاودانگی»، «خطاهای شناختی و نشانههای تفکر ایدئولوژیکی در پانترکیسم»، «نگاهی به دل ایرانشهر»، «ایران و الزامات آن در سیاست» از جمله مقالاتی است که تاکنون از امیر آقاجانی منتشر شده است. او در تاملات خود نگاهی ویژه به آرای دکتر جواد طباطبایی دارد و تلاش میکند ایدههای او را تشریح کند و دلالتهای آن را در مسائلی که ایران به آن مبتلا است بر شمارد و تبیین کند.
تابستان ۲۵۸۱ (۱۴۰۱)
درآمد
دکتر جواد طباطبایی در بخش ۱۵ نوشتار پراهمیت «دل ایرانشهر*» اشاره میکند که مفهوم پیچیدۀ ملیت ایرانی با مقدمات دیانت ایدئولوژیکی که بر وضعیتهای سیاه و سفید و «یا این، یا آن» استوار است، قابل فهم نیست.
در واقع به باور او، دیانت ایدئولوژیکی در ذات خود تبدیل به «مانعی معرفتی برای فهم ملیت ایرانی» شده است، زیرا ملیت ایرانی برخلاف دیانت ایدئولوژیکی، امری فرهنگی است که «اولاً و بالذات سیاسی نیست، و بر پایۀ فرهنگ فراگیر ایرانی تکوین یافته است» و اتفاقاً این تکوین ملیت ایرانی مبتنی بر وحدتِ کثرتهای آن بوده است.
طباطبایی در بخش ۱۷ آن نوشتار ادامه میدهد که اساساً، با ایدئولوژیکی کردن دیانت و قرار دادن آن بیرون از فرهنگ فراگیر ایرانشهری، مفهوم ملیت ایرانی و وضع متفاوت تحول آن به طور تاریخی، مورد بیاعتنایی قرار گرفته و حاکمیت با تلقی غیرملی و با بنیانهای نظری و اهدافی نامتناسب با واقعیات ایران و شرایط ملیت ایرانی در حال ادارۀ کشور است، که با تداوم این شرایط باید شاهد بحرانهای جدی برای ملت و کشور ایران بود و مینویسد: «سیاستگذاریهای حکومت در دهههای اخیر که در بیاعتنایی به ویژگیهای ایران تاریخی است، موجب شده است که چنان که باید نتواند تصوری از الزامات منافع ملی داشته باشد».
باید توجه داشت الزامات منافع ملی یعنی آنکه بایستی فراهم آید تا منافع ملی تأمین شود. این مقدمات در فهم تحول تاریخی ملیت ایرانی و در فهم صحیح فرهنگ فراگیر ایرانی و کارکرد آن نهفته است. در واقع، لازمهی تصور درست از الزامات منافع ملی منوط است به توجه لازم به ویژگیهای ایران تاریخی که مبنایی فرهنگی دارد – و نه مبتنی بر یک دیانت ایدئولوژیکی- و این یعنی توجه به فرهنگ فراگیر ایرانشهری به عنوان رکن اصلی ملیت ایرانی.
از همین رو، برای آنکه رابطۀ نیروها در منطقه به نحوی تغییر کند که در جهت منافع ملی ما باشد، نیاز داریم که به جای دیانت، آن هم دیانت ایدئولوژیکی شده، بر پارادایم ملیت ایرانی - که پشتوانۀ آن فرهنگ فراگیر ایرانشهری است - متمرکز شویم و این به معنای یک تغییر پارادایم در بالاترین سطح حاکمیت است.
برای تغییر این وضعیت تهدیدکننده به باور جواد طباطبایی: «وضع کنونی و آرایش کنونی نیروها در منطقه ایجاب میکند که استراتژی نوینی بر پایۀ مصالح تاریخی ایران بزرگ فرهنگی تدوین شود». اما این استراتژی مبتنی بر مصالح تاریخی ایران بزرگ فرهنگی چیست؟ این استراتژی عبارت است از تغییر پارادایم از دیانت به ملیت، ایستادن بر بنیان فرهنگ فراگیر ایرانشهری و پتانسیلهای آن، و صدور این فرهنگ فراگیر از سرزمین مادر - یعنی ایران به عنوان دل ایرانشهر- به سایر سرزمینهای ایرانشهری. این استراتژی همان توجه به ملیت ایرانی و منافع آن است و توجه به محوریت فرهنگ فراگیر ایرانشهری برای تجدید پیوندهای دیرینۀ ایرانشهری با سرزمینهای حوزۀ ایران بزرگ فرهنگی، لازم و ضروری است.
تلاش برای پیریزی اصول شناخت نوین از ایران
برای آنکه از پارادایم دیانت ایدئولوژیکی و منافع جهان اسلام و آرمان فلسطین به پارادایم ملیت ایرانی و منافع ملی و آرمان تداوم ایران تغییر منزل دهیم، و زاویۀ نگاه، و در نتیجه، نگرش و رویهها و سیاستگذاریها تغییر کند، بایستی تغییری گسترده در معرفتشناسی رخ دهد.
یعنی باید با اصول معرفتی دیگری و در چارچوب معرفتشناسی دیگری به شناخت ایران پرداخت تا موانع معرفتی موجود را از میان برداشت. این همان چیزی است که دکتر جواد طباطبایی در حال تلاش برای تبیین آن است. نظریۀ او در واقع فراهمسازی یک اصول شناخت نوین برای ایران است تا تغییر پارادایم و در نتیجه تغییر در نگرش و رویهها و نحوۀ حل آسیبها و مشکلات داخلی و خارجی ایران رخ دهد.
دکتر طباطبایی برای اینکه بتواند اپیستمولوژی جدیدی پیرامون شناخت ایران ایجاد کند، نخست میبایست آن را پرابلماتیزه میکرد. او ایران را در جایگاه مشکل یا مسألۀ ایران قرار داد تا ابژۀ معرفت و دلیل تغییر در اصول شناخت و لزوم وجودی دستگاه معرفتشناسی جدید باشد. نخست باید با تکیه بر مواد و واقعیات تاریخی خود ایران، وضع متفاوت تحول آن به طور تاریخی را نشان میداد و ثابت میکرد که ایران امری خلافآمد است که نیاز به دستگاه معرفتشناسی جدیدی دارد. با بررسی ایران و واقعیات و سرشت آن، به ضرورت، آن معرفتشناسی جدید نیز آشکار یا تعریف میشد. و در نتیجه، بسترهای تغییر پارادایم نیز فراهم میشد.
ایران به مثابه «مشکل» در فهم جواد طباطبایی
مشکل یا Problem آن چیزی است که واحد اولیۀ تحلیل است. ابژۀ اولیۀ معرفت است و و فهم سرشت و ماهیت آن معرفتشناسی خاص خود را میطلبد و این سرشت و ماهیت، سپس، در قالب یک نظریه صورتبندی میشود و آنگاه، بر اساس این نظریه، که همچون یک لنز است، به پرابلم و آسیبهایش نگریسته میشود تا جهت ارائهی راهبردها و راهحلها، مفهومپردازی لازم صورت پذیرد.
وقتی در علم به مفهوم پرابلم اشاره میکنیم، باید چندین ویژگی را مد نظر قرار دهیم: یک پرابلم، انتزاعی و ایدئولوژیکی نیست بلکه امری است حقیقی و واقعی و قابل لمس که دارای وجوه و ابعاد مختلفی است؛ یعنی مفهوم و مقولهای پیچیده است اما با تعریفی عملیاتی و نیز دارای وجوه متکثر مستقل اما به همپیوسته است. منظور آن است که صرفا از یک جنبه نمیتوان به آن ورود کرد؛ چرا که ابعاد مختلفی دارد، تحولات مختلفی داشته است، و مسائل مختلفی دارد که نمیتوان آن را با امکانات تبیینی غالب موجود توضیح داد.
فراموش نکنیم پرابلم یعنی آنکه امکان پاسخگویی همیشه وجود دارد و این پاسخگویی از ابعاد مختلف میتواند صورت بگیرد تا در نهایت در یک چارچوب کلی، همانند نظریه، به وحدت برسند. این وجوه و ابعاد را میتوان شناسایی، بررسی و مطالعه کرد.
شناسایی و بررسی آن وجوه و ابعاد، به ما این امکان را میدهد که دربارۀ پرابلم مورد بحث خود در اینجا، یعنی ایران، بتوانیم تأمل کنیم و به آسیبها و مسائل آن بپردازیم، و شالودهای ایجاد کنیم برای نوعی تاریخنویسی ایرانی از طریق طرح یک نظریه دربارۀ موضوعی خاص- یعنی ایران- که آن را به عنوان مشکل یا پرابلم در نظر گرفتهایم. این همان «تاریخنویسی پایهای» است که همیشه مورد تاکید جواد طباطبایی است و بنیان نگاه به ایران و مسائل آن، و یافتن پاسخ برای آنها را در چارچوب یک نظریۀ معتبر فراهم میکند.
ایران به عنوان مشکل و پرابلم، دارای ویژگیهای منحصر به فرد خود است؛ بنابراین، قواعد و قوانین منحصر به فرد خود را خواهد داشت. در نتیجه، موضوع تاریخ پایهایِ ایران تنها ایران است و بس. در نظر گرفتن ایران به عنوان مشکل که دارای خصوصیاتی مختص در آثار دکتر طباطبایی است، سبب میشود که تاریخنویسی از نوع تاریخ پایهای به «مکان تدوین آگاهی ملی ایرانیان» تبدیل شود.
نکته دیگر آنکه ایران به عنوان مشکل یعنی ایران یک امر زنده و پویا است و تداوم داشته و دارد که قابلیت پرداخت دارد. چگونه؟ با توجه به سیر تحولات تاریخ آن، از گذشته تا کنون. ایران به عنوان مشکل، مشکلی در تاریخ و تاریخ اندیشه است. این یعنی آنکه دیباچهای بر تأملی دربارۀ ایران باز میشود که نوعی اندیشیدن دربارۀ احوال و تحولهای تاریخی خودمان است، و این یعنی رسیدن به مرتبهای از خودآگاهی که در مورد آن اندیشه میشود؛ یعنی آگاهی از خودآگاهی خود، و در یکی از صورتهای اندیشیدن به تأمل دربارۀ آن میپردازیم، و در نتیجه، قدرت تکوین و بسط این خودآگاهی را مییابیم که خاص ملت ایران است.
همچنین باید افزود که ایران به عنوان مشکل یعنی پاسخگویی به این پرسش که در واقع ایران چه است که مسائلی نیز دارد؟ چیستی این ایران چیست، که این چیستی باید توضیح داده شود؟ نباید فراموش کرد که «مسائل ایران» از «ایران به مثابه مشکل» دو چیز جدا هستند و دومی مقدم بر اولی است. مسائل متعلق به چیزی است که برای حل آن مسائل نیاز است نخست آن چیز، به عنوان واحد اولیۀ تحلیل، توضیح داده شود.
تلاش برای نجات ایران از «شیشه کبود ایدئولوژیها»
نظریۀ ایرانشهری دکتر طباطبایی، نظریهای است بر مبنای پژوهشها و روششناسی دقیق علمی، چون ایران را پرابلماتیزه کرده و به شیوهای نظاممند و ساختارمند و پرابلماتیک به آن پرداخته است. به بیان دیگر مشکله یا پرابلم ایران را از طریق ایجاد گسست آن از دریافتها و معرفتهای معمول و به منظور رؤیتپذیر کردن وجوهِ رؤیتنشدۀ آن در نظریهها یا آرای پیشین، صورتبندی و مفهومپردازی کرده و آن را از نو مورد قرائت و توضیح و تعریف قرار داده است. این تلاش نیاز به دستگاه مفاهیم و روششناسی خاص خود دارد که در استقلال و به نوعی گسست از روشها و دستگاه مفهومی پیشین میتوان به آن رسید.
در نتیجه، نظریۀ دکتر طباطبایی لنزی است که به صورتی جدی مرزهای خود را از «شیشۀ کبود ایدئولوژیها» تفکیک داده است، چرا که بر زمین محکم واقعیات تاریخی ایران ایستاده است، و به صورتی عقلانی به ایران، و ماهیت، الزامات و چشمانداز آن میاندیشد، و نه تنها خود دارای قدرت تبیین و حل مسأله است بلکه فضای نمود لازم برای ملت ایران و بالفعلکردن قدرت (Power) پولیتیکالشان را فراهم میکند.
نظریۀ دکتر طباطبایی نمیتواند ایدئولوژی باشد یا شود؛ چون مسألهاش، ایران است، و استراتژیهای مناسب و واقعی برای تداوم آن. یعنی در پی انکشاف واقعیات ایران است جهت اکتساب قدرت، و نه پنهان کردن و پوشاندن نیات و جنبههایی خاص جهت اِعمال زور (Force).
در علم، از پارادایم و مکتبی که دیگر قدرت تبیینی و مفهومپردازی و حل مشکل ندارد دست میکشند؛ چون در علم، مسألۀ اصلی و اولویت، Power یا قدرت توضیح و ارائۀ راهحل برای Problem است، نه خود پارادایم یا مکتب. این در حالی است که در ایدئولوژی از خود مکتب دستبردار نیستند و به جای دستکشیدن از آن، مدام واقعیات و سویههای پرابلم را دستکاری میکنند برای تداوم خود مکتب. در ایدئولوژی، مسألۀ اصلی و اولویت، زور یا Force برای حفظ پارادایم و مکتب است، یعنی ما با فقدان قدرت و ظهور زور مواجهیم.
شاید نظریۀ دکتر طباطبایی، به لحاظ چارچوبها و استانداردهای علمی، دارای نقصهایی باشد که به کمک اهل فن و با بسط روششناسی و بافتارهای پژوهشی میتوان آن را رفع کرد، اما هر اهل علمی میداند که نظریه دکتر جواد طباطبایی نمیتواند ایدئولوژی باشد، اگرچه میتواند در پیکارهای سیاسی، به کار گرفته شود.
* طباطبایی، جواد، دل ایرانشهر، مجله سیاستنامه، سال سوم، شماره دهم، پاییز ۱۳۹۷