موقعیت ژئوپولیتیکی-خاورمیانهایِ ایران و ضرورت احیای نهاد پادشاهی در ایران
امین سوفیامهر
موقعیت ژئوپولیتیکی-خاورمیانهایِ ایران و ضرورت احیای نهاد پادشاهی در ایران
امین سوفیامهر
امین سوفیامهر دانش آموخته فلسفه و روابط بینالملل است. او لیسانس خود را در رشته فلسفه و زیررشته (minor) خود را در مطالعات خاورمیانه و زبان عربی از دانشگاه اوکلاهما دریافت کرد. سوفیامهر کارشناسی ارشد خود را در رشته روابط بینالملل با تمرکز بر روی سیاست خارجی کشورهای خاورمیانه و به ویژه ایران از دانشگاه اوکلاهما دریافت کرد. پایاننامه دوره کارشناسی ارشد او پژوهشی است در باب نقش مفهوم شهادت در دوره جنگ ایران و عراق. پس از آن، به دلیل علاقه به فلسفه، سوفیامهر دومین فوق لیسانس خود را در حوزه فلسفه دریافت میکند و همزمان یادگیری زبان یونانی باستان و عربی نیز ادامه میدهد. سپس برای تحصیل در مقطع دکترا به دانشگاه ایندیانا میرود، و به صورت همزمان در دو رشته فلسفه و مطالعات خاورمیانه تحصیل میکند. او اکنون به صورت ویژه، پیرامون مفهوم فیلسوف-شاه نزد افلاطون و فارابی به پژوهش میپردازد. از سوفیامهر مقالاتی در حوزه فلسفه سیاسی و تاریخ اندیشه در «شهریور» و «قلمیاران» منتشر شده است.
فروردین ۲۵۸۱ (۱۴۰۱)
درآمد
این نوشتار بر مینهد که ایران اگر چه ویژگیهای منحصر به فردی در میان کشورهای خاورمیانه دارد، اما به هر روی برخی ویژگیهای پایداری دارد که برآمده از موقعیت ژئوپولیتیکی خاورمیانهای میهن ماست. از این رو، هر گونه بحثی درباره نوع رژیم سیاسی مطلوب برای آینده ایران به ناچار باید به موقعیت خاورمیانهای ایران، درسهایی که از تجربیات دیگر کشورهای خاورمیانه وهمچنین رژیمهای سیاسیشان میتوان آموخت، بپردازد.
بدون اینکه بخواهیم درباره ایران چونان موردی استثنائی در خاورمیانه بزرگنمایی کنیم، بایسته است تا برنهیم که ایران هم ویژگیهایی دارد که آن را از دیگر کشورهای خاورمیانه متمایز میکند، و هم دارای مختصاتی است که از موقعیت خاورمیانهای آن سرچشمه میگیرد. این ویژگیهای جداساز از یکسو و همسان از سوی دیگر هم سویههای فرهنگی دارد و هم سویه ژئوپولیتیک که نقش تعیین کنندهای در بایستگیهای گزینش رژیم سیاسی مطلوب و پایداری آن برای ایران آینده دارد.
به بیشینه، نظامهای پادشاهی خاورمیانه، در قیاس با جمهوریهای منطقه، هم آزادیگسترتر هستند و هم ثبات بیشتری دارند و هم اصلاحپذیرتراند. به باور نگارنده، برتری نسبی پادشاهیهای خاورمیانه بر جمهوریهای آن تصادفی نیست، و شایسته درنگ و تأمل دانشورانه است. در میان سررشتهداران و پژوهشگران خاورمیانه این پرسشِ ماندگار مطرح است که چرا نظامهای پادشاهی در خاورمیانه از نظامهای جمهوری باثباتتر و اصلاحپذیرترند.
در پرتو تأملات و ملاحظات دانشورانهی پژوهشگران خاورمیانه و همچنین تجربیات تاریخی ایران، این نوشتار برمینهد که چرا پادشاهی مشروطهی وراثتی نمونه مناسبی برای ایران، با ویژگیهایِ سرسختِ ژئوپولیتیکی خاورمیانهای، است.
در میان اندیشهورزان و سررشتهدارانِ خاورمیانه این پرسش بازشناخته شده است که چرا رژیمهای پادشاهی به بیشینه هم پایدارترند، هم اصلاحگرترند، و هم کارآمدتر از رژیمهای جمهوری این منطقه هستند. پادشاهیهای اردن، عمان، عربستان، قطر، کویت، و مراکش از جمهوریهایی چون عراق، لیبی، مصر، افغانستان، پاکستان، سوریه، لبنان، یمن، و... به گونهای میانگین پایدارتر، کارآمدتر، و اصلاحگرایانهترند.۲
بسیاری از اندیشورانِ خاورمیانه تفاوتها در میزان ثبات، کارآمدی و اصلاحپذیری را به شکل نظام سیاسی این کشورها و برتری نسبی نظام پادشاهی به نظام جمهوری مرتبط دانستهاند.۳ دلایل این برتری نظام پادشاهی بر جمهوریهای خاورمیانه را عواملی چون سازگاری فرهنگی، انعطافپذیری نهادها، روابط خارجی موثرتر با غرب، و رضایت عمومی، و... برشمردهاند. به گمانم در هر کدام از این عوامل رگههایی از حقیقت نهفته است، اما به باور نگارنده، بایسته است تا در کنار این عوامل، به فاکتورهایی چون استعداد بهتر نظامهای پادشاهی در دولتسازی و ملتسازی را نیز در نظر آورد.
برآمدن کشورهای نوپای خاورمیانه و چگونگی پدیداری نظامهای جمهوری و پادشاهی منطقه
از هنگامی که خلافت عثمانی در نخستین رویارویی خود با نمودهای مدرنیتهی سیاسی-نظامی، که همان متفقین در جنگ جهانی اول بودند، فروریخت، و سرزمینهای آزاد شده استقلال خود را بدست آوردند، مسئله نوع رژیمهای سیاسی مناسب در کشورهای تازه استقلال یافته برجسته شد.
کشورهایی که به نوعی تحت مستعمره فرانسه بودند، از قبیل لبنان و سوریه، نظامهای جمهوری را برگزیدند. سیاست استعماری فرانسه در لبنان و سوریه این بود که قدرت را به اقلیتهای قومی-مذهبی بسپارد تا از سرسپردگی جمهوریهای نوپدید به خود مطمئن باشد. باور فرانسویان این بود که اقلیتهای قومی-مذهبی انگیزه بیشتری برای تسلط و نگهداشت قدرت دارند. چرا که انگیزه بر سرِ قدرت ماندن اقلیتها با حس نیرومند بقاء، هر آینه به دلیل ترس از نابودی کامل و سرکوب گسترده به دست اکثریت، نیرومندتر است—پیوند خورده است. باور بر این بود که نظامهای جمهوری ابزارهای کارآمدتری از کنترل و سرکوب در دست اقلیتهای مسلط برای بر سر قدرت ماندن فراهم میآورند. عامل دیگر خودِ نوع رژیم سیاسی فرانسه، یعنی جمهوری بود. از این رو فرانسویان نوع نظام مطلوب خود را به کشورهای تحت مستعرهشان تحمیل کردند.
از همین رو بود که فرانسویان قدرت را در سوریه به اقلیت علوی سپردند. اقلیتی که به دلیل تجربه سرکوب تاریخی توسط گروههای دیگر انگیزه بالایی برای حفظ قدرت داشتند، و از قضا چنین هم شد. سرکوبهای خونین حافظ الأسد و پسرش بشار الأسد انگیزه نیرومند اقلیت علوی را برای بقاء بازتاب داده است. در نظام جمهوری لبنان نیز قدرت به بیشینه میان مسیحیان مارونی و سنیان دست به دست میشد، و شیعیان محرومترین بخش جامعه لبنان بودند؛ اما این توافق نانوشته دوامی نیافت و کار به جنگ داخلی خونینی (۱۹۹۰-۱۹۷۵ م.) در لبنان کشیده شد، و سنیان و شیعیان و مسیحیان تا میتوانستند از هم کشتند.
در مصر و عراق و حجاز و اردن و دیگر سرزمینهای حاشیه خلیجفارس، که به نوعی تحت الحمایه انگلستان بودند، نظامهای سلطنتی برپا شد. باری، به فرجام علیه پادشاهیهای مصر و عراق کودتا شد، و نظامیانی دیکتاتور با برانداختن نظامهای پادشاهی، جمهوریهایی مدرن تأسیس کردند. عراق و مصر دوره پادشاهی، نظامهایی اصلاحگر بودند که به بیشینه با روشهایی کمابیش تدریجی دست به اصلاحات گستردهای زدند، و بسیاری از نهادهای مدرن را در کشورهای خود پایه گذاردند. نهاد ارتش و نظام مالی مدرن از نهادهای نوپایی بود که در عراق و مصر پادشاهی پایهگذاری شدند، اما پارهای از جوانان پرشوری که در نهاد نوپای ارتش بودند، با تسلیح به ایدئولوژیهای چپ-پانعربی بر آن بودند تا با انحلال نظام پادشاهی از راه کودتا جمهوریهای نوپا را بنا نهند.
جمهوریهای خاورمیانه، به استثنای ترکیه و تونس که جمهوری مشروطه نوپایی دارد، به بیشینه حکومتهایی هستند که سیاست داخلی و خارجی آنان بر پایه ایدئولوژیهای ناکجاآبادی است که تلاش داشتهاند تا هم جوامع خود را بر پایه این ایدئولوژی بازآفرینی کنند، و هم روابط خود را با کشورهای پیرامونی خود بر منطقی ایدئولوژیک بازسازی کنند. یکی از وجوه برجسته این دست ایدئولوژیها گرایشی است که میتوان آن را پدیده نوشیدایی نامید، یعنی کراهت از هر چیز کهن و شیدایی نسبت به هر پدیده نوین.
از این رو، جمهوریهای خاورمیانه همگی میزان بالایی از تندرویی و رادیکالیسم سیاسی را باز آفریدند و جوامع خود را به سوی فاجعه پیش بردهاند. در خاورمیانه حامل این دست ایدئولوژیها یا گرایشهای چپِ ناسیونالیست بودهاند، چونان جنبش پان-عربیسم و یا جنبشهای اسلامگرایانه چون اخوان المسلمین و در نمونه جمهوری اسلامی، اسلامگرایی شیعی. برای نمونه، در جمهوری مصر، که به سال ۱۹۵۲ با کودتای افسران مصری بر سر کار آمد، و نظام پادشاهی بر افتاد، جمهوریخواهان بر آن بودند تا بر پایه ایدئولوژیهای ناکجاآبادی، مرزهای میان کشورهای عربی را از میان ببرند، و تنها یک واحد سیاسی به عنوان دولت عربی متحد بوجود بیاورند که در جای خود تجربهای ویرانگر بود.
به وارون جمهوری نوپای افسران مصری، حکومت پادشاهی محمدعلی پاشا (۱۸۰۵-۱۸۴۸) در مصر، حکومتی اصلاحگر بود که تلاش داشت تا آرام آرام نظام پادشاهی مطلقه را به نظامی مشروطه مبدل کند و همچنین دست به اصلاحات گستردهای در دادگستری، آموزش و پرورش، بهداشت، ارتش، و نظام مالی، و وضعیت زنان زد. باری، پس از فرو افتادن عثمانیون و استقلال مصر به سال ۱۹۲۲ نیز نظامی پادشاهی بر سر کار آمد که آن هم گامهایی برای گسترش اصلاحات در مصر برداشت.
اما با کودتای افسران مصری به سال ۱۹۵۲، نظام جمهوری در مصر تشکیل شد. جمهوری مصر اگر چه با کودتا بر سر کار آمد، اما پس از آن توانست پایههای قدرت خود را، بویژه با اتکاء به شخصیت کاریزماتیک جمال عبد الناصر،بر تودهگرایی سیاسی بنا کند، و پایههای قدرت خود را دستکم تا پایان کار جمال عبدالناصر بر پایه تودهگرایی سیاسی استوار سازد. نظام جدید جمهوری خود را نه تنها نظامی میدانست که از نظر تأخر زمانی بر نظام پیشین فضل داشت بلکه نظام جمهوری افسرانِ مصر خود را از نظر تاریخی هم نظامی مدرنتر میدانست که به نظام کهنه پادشاهی پایان داده است، و خود متعلق به دوره تاریخی جدیدی است.
بر پایه منطق این ایدئولوژی، نو بودن با برتر بودن یکی پنداشته میشود. این نوشیدایی، هر جا که در منطقه خاورمیانه ظهور کرده، بر خلاف ظاهر نوگرایانهاش، زیر نقابِ نوشیدایی، هم با ارتجاعیترین بخشهای جامعه همپیمان شده، و هم اینکه گاه در پی تحقق اجرای ارتجاعیترین سیاستها همت گماشته است. در این باره باز میتوان به پدیده مصر اشاره کرد.
افسران مصری تلاش داشتند تا با گستراندن ایدئولوژی پان-عربیسم، که دارای رگههایِ ستبر ایرانیستیزی و یهودیستیزی بود، با دامنزدن به حس بیگانهستیزی و دشمنکوبی، جامعه مصر را در پشت سر خود نگه دارند. فرجام چنین طرح مالیخولیاییای برای مصر فاجعهبار بود. نخست اینکه مصر را در چندین جنگ پیاپی با اسرائیل، یعنی جنگهای سالیان ۱۹۵۶، ۱۹۶۷، و ۱۹۷۳ درگیر کرد که پیامدهای فاجعهباری برای کشور و مردم مصر داشت. مصرِ ناصری همچنین به یمن نیرو فرستاد و تلاش داشت تا جای پای خود را در منطقه حاشیه خلیج فارس محکم کند. جمال عبدالناصر، یکهتاز رهبر جنبش پان-عربیسم منطقه، شعار نابودی اسرائیل و ریختن یهودیان به دریا را میداد، و با وعده شکست دادن اسرائیل و «آزاد کردن» سرزمینهای «عربی» از دست «صهیونیستها» و «ایرانیانِ مجوس» محبوبِ قلوبِ جهان عرب شده بود.
بدلیل سیاستهای جمال عبدالناصر، مصر در دو جنگ ۱۹۵۶ و ۱۹۶۷ شکست سختی از اسرائیل خورد. در جنگ شش روزه ۱۹۶۷ تمامی نیروی هوایی، و بخش گستردهای از ارتش خود را از دست داد، و همچنین بخش گستردهای از صحرای سینا به تصرف اسرائیل درآمد. پس از این بود که انور سادات، جانشین ناصر، سیاست خارجی ملایمتری در پیشگرفت، و تلاش کرد با بهبود رابطه خود را با اسرائیل، سرزمینهای در تصرف اسرائیل را بازپس بگیرد، و هم اینکه رابطه خود را با ایران بهبود ببخشد. اما در سیاست داخلی مصر کشوری کمتوسعه و با سرکوب سیاسی گسترده باقی ماند. از همان زمان تأسیس جمهوری در مصر وضعیت فوق العاده، یا آنگونه که در مصر نامیده میشد، حالة الطواري، اعلام شد که تا زمان برافتادن حسنی مبارک ادامه داشت.
پس از مبارک نیز حکومت به دست دولت اسلامگرای مُرسی افتاد که در صورت تداوم میتوانست آیندهای تیره برای مصر رقم بزند. با کنار زدن دولت اسلامگرای مُرسی، و روی کار آمدن السیسی همان الگوی رایج در جمهوریهای خاورمیانه تکرار شد: چرخه باطل قدرت به دست نظامیان و اسلامگرایان، بدین گونه که قدرت یا به دست نظامیان میافتد و یا نظامیان.
حتی در ترکیه که از نظر شاخصهای توسعه وضعیت بهتری دارد، چرخش قدرت از همین الگوی چرخه نظامیان/اسلامگرایان پیروی کرده است. اکنون نیز با تضعیف نیروهای نظامی سکولار و کمرنگ شدن نقش آنان در سیاست، اسلامگرایان یکهتاز سیاست در ترکیه هستند، و هیچگونه چشماندازی برای بر کناری آنان از قدرت، دستکم در کوتاه مدت، دیده نمیشود.
در ایران اما جمهوری با سوار شدن بر موج جنبشی تودهگرایانه بر سر کار آمد، و بیشتر از هر جنبش جمهوریخواهانهای در منطقه بازتابدهنده رادیکالیسم و تندروی سیاسی بود. دلیل عمده آن را میتوان ترکیب کمسابقه نظامیان با اسلامگرایان و یا برآمدن اسلامگرایی نظامیگرا در پی انقلاب اسلامی دانست. بدین گونه که جمهوریخواهی در ایران با دو جریان رادیکال سیاسی پیوند خورد که یکی چپ روسی و یا چپ جهان سومی بود و دیگری اسلامگرایی. اصولاً جمهوریهای منطقه خاورمیانه همزاد رادیکالیسم سیاسی و ایدئولوژیهای ناکجاآبادی هستند. انقلابیون اسلامی ۵۷ هم دچار نوشیدایی و هم شیفته رادیکالیسم سیاسی بودند. عناصر رادیکالیسمِ انقلاب اسلامی وجه چپ آن نسب از کمونیسم روسی میبرد، و در وجه اسلامگرایی آن که آمیزهای از تفسیرهای سوسیالیستی و اخوانی از تشیع بود که به تشیعی رادیکالیزه و نظامیگرا جان داد.
بر پایه رویکردی نوشیدایانه، انقلابیون ۵۷، انقلاب را بالذاته نو و مترقی میدانستند و پادشاهی مشروطه را کهن و در نتیجه ارتجاعی. از نظر آنان نظام جمهوری آنتیتز نظام مشروطه بود، و نه تنها آنتیتز آن، بلکه نظامی بود که جامعه را وارد مرحله تاریخی پیشروتر میکرد. از طنز روزگار اینکه گروههای چپِ ایرانی که در ورطه نوشیدایی لغزیده بودند، و انقلاب را با مترقی و پیشرو بودن یکی میپنداشتند، برای تحقق «آرمانهای مترقیانه» خود با مرتجعترین بخشهای جامعه ایران و روحانیت در یک جبهه قرار گرفتند، و نتیجه کار آنان برآمدن مرتجعترین نیروهای جامعه ایران و روحانیت بود. هنگامی که انقلاب فی نفسه مترقی محسوب شود، دور از انتظار نیست که مرتجعترین گروههای جامعه با پیوستن به آن مدعی مترقی بودن شوند، و باز در پوشش انقلابیگری مرتجعترین سیاستها و نهادها را در جامعه پیاده کنند؛ چنانکه چنین شد و چنان کردند.
ویژگیهای دولت در خاورمیانه
دولتهای خاورمیانه، چه خودکامه و یا غیر خودکامه و یا کمتر خودکامه، دو ویژگی پایدار دارند و آن ناکارآمدی و ناپایداری آنان است. ناکارآمدی و ناپایداری در رژیمهای جمهوری خاورمیانه نمایانتر و جدیتر است. هر آینه، استبداد آهنین در عراق صدام حسین و یا لیبی سرهنگ قذافی، و یا استبداد در مصر حسنی مبارک و السیسی را نباید با اقتدار و پایداری این رژیمها اشتباه گرفت. این دست رژیمها به وارون هیئتِ وهراسناکشان رژیمهایی بودهاند ناپایدار و یا چون جمهوری مصر بسیار ناکارآمد، و چه بسا فاسد. صدام حسین بر آن بود تا پس از خود یکی از فرزندان خود را بر اریکه قدرت بنشاند، و حسنی مبارک و سرهنگ قذافی هم هر کدام تلاش داشتند تا یکی از فرزندان خود را به جانشینی خود برگزینند که سرنوشتشان به گونهای دیگر رقم خورد. حتی دولت ترکیه که همواره جزو نمونههای کامیاب جمهوری است، اکنون دچار بحرانهای بنیادین گشته است. جمهوری ترکیه که تا مدتها دیکتاتوری نظامیان بود که با کودتا بر سر کار میآمد و از پی کودتایی دیگر فرومی افتادند، اکنون تبدیل به نظام اقتدارگراییِ انتخابی شده است، آنهم با درونمایههای پررنگ اسلامگرایی.
ملت-دولت سازی در نظامهای پادشاهی و جمهوری خاورمیانه
نظام پادشاهی کهنترین نهاد پای برجا در تاریخ ایران بوده است. مفهوم نهاد را نباید با مفهوم سازمان یکی گرفت و فروکاست. نهاد اگر چه جنبه سازمانی میتواند داشته باشد، اما به آن فروکاستنی نیست. سازمان متشکل از سلسله مراتبی است که در رأس آن ریاستی هست. دارای قواعدی است که گستره وظیفه و حقوق اعضای آن را معین میکند. همچنین دارای ساختار تشویق و تنبیه است. اما نهاد اینگونه نیست. نهاد دارای قواعدِ نوشته و نانوشته و هنجارها و الگوهای رفتاری است. همچنین دربرگیرنده باورها و ارزشها و جهاننگریها و غایات انسانی است. برای نمونه خانواده نهاد است. نهاد خانواده دارای همه آن عناصر یادشده است. بر همین نمط، پادشاهی هم نهاد است. بدین معنا که مجموعهای از باورها، هنجارها، الگوهای رفتاری و غایات است. تداوم نهاد پادشاهی به معنای تداوم همه آن باورها و هنجارها و الگوهای رفتاری و غایات است، و البته ویران کردن نهاد پادشاهی به معنای از میان بردن همه آن عناصر یاد شده است.
نهاد پادشاهی در ایران، اگر چه پس از هجوم اعراب مسلمان آسیبهای جدی دید، اما باورها و ارزشهای آن در جهاننگری ایرانی تداوم یافت. با روی کار آمدن آل بویه و سامانیان دوباره این نهاد احیا شد. از این رو، با برآمدن این دو سلسله دیگر بار نهاد پادشاهی حامل باورها و ارزشها و جهاننگریهای ایرانی شد. همچنین با برآمدن صفویان این نهاد پادشاهی دوباره در ایران احیاء شد. با روی دادن مشروطه، اصلاحات بنیادینی در نهاد پادشاهی ایرانی روی داد. و با پهلویها، نهاد پادشاهی اصلاحات بیشتری از سر گذراند. اما با انقلاب اسلامی ۵۷، این نهاد برانداخته شد. برافتادن نهاد پادشاهی، در کنار عوامل دیگر، که مجال شکافتن آنان در اینجا شدنی نیست، جامعه ایران را گرفتار بحرانهای گوناگون چندلایه کرده است. فهم فنی مفهوم نهاد میتواند بخشی از این بحرانهای چند لایه را توضیح دهد.
یکی از کارکردهای نهاد، ثباتبخشی اجتماعی و سیاسی است. چرا که باورها، ارزشها و الگوهای رفتاری تنظیم کننده رفتارهای افراد جامعه با یکدیگر از یک سو و رفتار مردم با حکومتها بوده است. از این رو، ویران کردن نهاد پادشاهی سرگشتگی اجتماعی-سیاسیای در ایران پدید آورد که به برکشیده شدن پستترین لایههای اجتماعی و مذهبی به مسند قدرت و رهبری انجامید، بدون آنکه شایستگی آن مهتری را داشته باشند. یکی از کارکردهای نهاد پادشاهی، هنگامی که دچار تباهی نشده باشد، جلوگیری از برکشیده شدن پستترین لایههای اجتماعی به رأس قدرت سیاسی است. اما با فروریزی نهاد پادشاهی در پی انقلاب اسلامی ۵۷ سد مهار این نیروها شکسته شد. از آن زمان بود که پستترین لایههای جامعه با بکارگیری روشها و ابزارهای قهرآمیز و زورگویانه تلاش داشتند تا جامعه ایران را بر صورت میانمایگی خود بازآفرینی کنند که در جاهایی کامیاب بودهاند.
اتفاق دیگری که با فروریزی نهاد پادشاهی روی داد، بر آمدن روحانیون در ایران بود. پایین کشیدن نهاد پادشاهی در ایران تنها با اتحاد روحانیون و پیروان و مقلدانشان میسر بود. نیروهایی که به ویرانی باورها و ارزشهای نهاد پادشاهی، با همه آن اصلاحات در مشروطه صورت گرفته بود، همت گماشتند. با برآمدن روحانیون، بدنه مومنان و مقلدانشان به تشکیل نهادهای نظامی-امنیتی دست یاختند. از این رو، رژیم جمهوریِ پس از انقلاب اسلامیِ ۵۷، نظامی شکل داد آمیزهای از سپاهیان (بازجویان، زندانبانان، و جاسوسان) و روحانیون. در تمامی جمهوریهای خاورمیانه دو نیروی اجتماعی-سیاسی که قدرت را بدست میگیرند یا از گروه نظامیان هستند و یا از اسلامگرایان. در ایران اما رژیم جمهوری آمیختهای بود از اتحاد نظامیان و اسلامگرایان. در جمهوریهای مصر و لیبی و عراق و سوریه و ترکیه پیش از اردوغان، همگی زیر سلطه دیکتاتورهای نظامی بودهاند. بسیاری را باور بر این است که در صورت کنار زدن نظامیان در جمهوریهای خاورمیانه، اسلامگرایان به قدرت بر کشیده خواهند شد. برآمدن مُرسیِ اخوانی در مصر پس از مبارک نمونه خوبی است از اینکه در جمهوریهای خاورمیانه همواره میان اسلامگرایان و نظامیان دست به دست میشود.
در ایرانِ پهلوی، نهاد پادشاهی دو کارکرد ثباتدهنده و تعادلبخش داشت؛ هم درپوشی بود برای بازداشتن نظامیان از دستیافتن به قدرت مسلط بر جامعه و هم مانعی بود علیه برکشیده شدن اسلامگرایان به رأس هرم قدرت. اما با فرو ریختن نهاد پادشاهی از پی انقلاب اسلامی ۵۷، هم موانع به قدرت رسیدن نظامیان فرو ریخت، و هم اسلامگرایان به رهبری روحانیون به رأس قدرت بر کشیده شدند. از این رو، نهاد پادشاهی در ایران و همچنین خاورمیانه را باید نیرویی تعادلبخش و توازنزا در جوامع این کشورها دانست که هم از برآمدن تندرویی اسلامگرایی جلوگیری میکنند و هم بر زیادهخواهی سیاسی نظامیان لگام میزنند.
کارکرد دیگر نهاد پادشاهی این است که با فرایند نوشوندگیِ جوامعِ خاورمیانه سازگارتر از نظامهای جمهوری است. سازگاری بیشتر نهاد پادشاهی با نوسازی و نوشوندگی هم دلایل ایجابی دارد و هم دلایل سلبی. نخستین دلیلِ ایجابی آن، که در پیوند با توان تعادلبخشی نهاد پادشاهی است که در بالا آمد، این است که رژیمهای پادشاهیِ خاورمیانه، قدرتِ متمرکز مورد نیاز نوسازی را پدید میآورد بدون آنکه به ورطه تودهگرایی سیاسی و رادیکالیسم قومی-مذهبی بلغزد. در صورتی که در جمهوریهای خاورمیانه چنین نیست. جمهوریخواهی بنا به سرشت خود تا حد زیادی بازتابدهنده رادیکالیسم سیاسی است. چرا که جمهوریخواهی در اصل بر پایه ستیز با «رژیم کهن» و برانداختن آن نیرو و هویت میگیرد. اوج این نوشیدایی و برانداختن «رژیم کهن» در انقلاب فرانسه نمود یافته است که انقلابیون نه تنها بر آن بودند تا ساختار و زیربنای جامعه فرانسه را زیر و زبر کنند، بلکه بر آن بودند تا الگوی جمهوری خود را، که در تضاد با آنچه که رژیم کهن در اروپا مینامیدند، جایگزین کنند. بسیاری از جنگهای پساانقلابی فرانسویان با همین توجیه و ایدئولوژی به پیش میرفت. آنچنان که تجربه انقلاب اسلامی ۵۷ نشان میدهد، علی رغم دگردیسیهای ژرفی که در جامعه و فرهنگ ایرانیان روی داده است، نمیتوان به طور قطع و یقین گفت که خطر تودهگرایی سیاسی از جامعه ایران رخت بربسته است. برآمدن جمهوریها و پدیداری رادیکالیسم سیاسی همزادند؛ این خطر را نمیتوان رفع شده از سر ایران دانست.
در جای خود، پادشاهیهای خاورمیانه ثبات سیاسیای را فراهم میآورد که در بستر فراهم آمده از آن، نوسازی با موانع کمتری انجام میگیرد. دلیل ایجابی دیگر این است که نهاد پادشاهی بر پایه نوعی عقل سلیم و خرد معاش اندیش استوار است که در قیاس با جمهوریهای منطقه کمتر در برابر تندروی و رادیکالیسم سیاسی آسیبپذیرتر است. جمهوریها به بیشینه با رادیکالیسم سیاسی و تندروی قومی-مذهبی همزادند، و منشاء پیدایش آنها به بیشینه انقلابهای خونین زیروزبر کننده بوده اجتماعی-سیاسی بوده است. دلایل سلبی سازگاری نظام پادشاهی همان است که در بالا آمد یعنی تعادل و مهار نیروهای نظامی و اسلامگرایان.
ثبات و امنیت
پایهایترین کارکرد هر رژیم سیاسی باید امنیت و ثبات باشد تا از رهگذر پدید آوردن ثبات سیاسی-اجتماعی بستری برای زیست سیاسی نیک فراهم آید. دو خطر عمده بالقوه در دوران پسا جمهوری اسلامی میتواند ایران را تهدید کند: یکی خطری از ناحیه بقایای شکستخورده جمهوری اسلامی که سعی خواهند داشت تا نظم نوین پس از جمهوری اسلامی را بر هم زنند و دومین تهدید از سوی نیروهای پان-قوم خواهد بود که با سوء استفاده از آزادی پس از فروپاشی جمهوری اسلامی، و بویژه با یاری کشورهای بیگانه، بخواهند به ناامن کردن کشور بپردازند. نوعِ رژیم سیاسی برای ایران آینده در کاهش و خنثی کردن این نیروهای ویرانگر نقشی بنیادین دارد. هم اسلامگرایی و هم گروههای پان-قوم سازکارشان بر پایه سیاست هویت استوار است. نهاد پادشاهی نهادی است که میتواند به میزان بهداشتیای از سیاست هویت رهنمون شود و ایرانیان را در جهت خنثیسازیِ سیاستِ هویتِ ناسالم اسلامگرایی و پان-قومی یاری رساند.
نهاد پادشاهی، همانگونه که در بالا آمد، بر فضیلت میانهرویی و خویشتنداری استوار است. هر دو این فضائل به عنوان الگوی رفتاری در پادشاهی که رابطه مردم با پادشاهی را تنظیم میکند، درپوشی است «اخلاقی» و «فرهنگی» و «تربیتی» برای مهار زدن به تندروی و همچنین جاهطلبی تندروانه سیاسی. اسلامگرایی بر پایه فضیلتپنداری جاهطلبی تندروانه سیاسی استوار است. از نظر اسلامگرایان قدرت ارزشی است در خود.
با وجود جاهطلبی تندروانه سیاسی و حرصِ قدرت که در جوامع خاورمیانه به الهیاتی تهاجمی و زندگیکُش تکیه زده است آنهم در کشورهایی که نهاد دولت سست و ناکارآمد است، داشتن نهادی «فرهنگی-تربیتی» چون نهاد پادشاهی برای لگام زدن بر جاهطلبیهای تندروانه سیاسی ناسالم و فراهم آوردن ثبات سیاسی بسیار سودمند و ارزشمند است.
سخن پایانی
دو دلیل عمده را برای بیثباتی و اصلاحناپذیری و سرکوبگری جمهوری خاورمیانه بر شمردیم: یکی ایدئولوژیک بودن جمهوریها است و دیگری ویژگی که به سرشت خود نظام جمهوری بازمیگردد که از یک سو به جاهطلبی زیادهخواهانه سیاسی دامن میزنند، و از سوی دیگر بر پایه تودهگرایی سیاسی استوار است و دوام مییابد. به وارون، پادشاهیهای خاورمیانه، رژیمهایی هستند که بر پایه نوعی عقلِ سلیمِ سیاسی استوارند و فرمان میرانند. نظامهای پادشاهی از آنجا که عقلِ سلیمِ سیاسی را اصل راهنمای فرمانروایی میدانند و میبینند، درک بهتری از خیر همگانی دارند. در نتیجه، کارنامه بهتری در پاسخ به خواستههای مردم خود دارند. پادشاهی ایرانی، فرمانروایی بر پایه فضائل مهربانی با زیردست و دلنگران مردم بودن استوار است که چنین رژیم سیاسی را برای ایجاد رضایت عمومی و خدمت به خیر همگانی سازگارتر میسازد.
دیگر فضیلت نهفته در نهاد پادشاهی ایران این است که این نهاد نماد پیوستگی تاریخی و جاودانگی کشور است. پادشاهی ایرانی نماد جاودانگی ملت و کشور ایران است که بصورت پیشاسیاسی برگزیده شده است تا از فرقهگرایی سیاسی در امان بماند. پادشاهی که بگونهای پیشاسیاسی اما با تأیید پارلمان برگزیده شود، نیازی ندارد تا برای کسب قدرت تن به فرقهگرایی سیاسی بدهد و شأن فراحزبی خود را قربانی کند. از دیگر سو، از آنجا که پادشاه مشروطه موقعیتی پیشاسیاسی هم دارد، تنشها و رقابتهای سیاسی ذاتی نظامهای دموکراتیک را به سطوحی زیرینتر سیاست منتقل میکند که مهار پیامدهای بیثباتکننده آن آسانتر است. با توجه به ویژگی بیثباتی دولت در خاورمیانه، مهار سیاستهای بیثباتکننده نظام های انتخابی و دموکراتیک از بایستههای تدبیر سیاسی است. چرا که نظامهای جمهوری منطقه تنها از رهگذر از میان بردن آزادیهای سیاسی و اجتماعی هستند که قادر به برقراری ثبات سیاسی میشوند. کارکرد بنیادین پادشاه مشروطه، با مولفههایی که برای آن برشماردیم، نماد جاودانگی کشور است، که در شخص پادشاه بازنماینده شده است. یادآوری روزانهای است برای شهروندان هر نسل که ایران جاودانه را به گونهای بهتر و بهبودیافته به نسل آینده بسپارد.
افزون بر این، نهادِ پادشاهی نمادی است از پاسداری حقوق شهروندان. نهاد پادشاهی به مثابه پاسدار حقوق شهروندان بدین معنا نیست که تنها نهاد پاسدار حقوق شهروندان نهاد پادشاهی است. هر آینه، در حکومت پادشاهیِ مشروطه سازوکار پاسداری از حقوق شهروندان در نهادهای سیاسی نهاده شده است، اما از آنجا که برنهادیم که نهاد دولت در ایرانِ آینده، بنا به دلایل فهمپذیر، دستکم در کوتاه مدت و میان مدت میتواند سست باشد، نقش نهاد پادشاهی بسیار مهم است.
از آنجا که جمهوری اسلامی خود را به درستی آنتی تز نظام پادشاهی پهلوی میداند، بازایی نظام پادشاهی مشروطه آنتی تز نظام جمهوری اسلامی است که میتواند هژمونی اجتماعی و فرهنگی اسلامگرایی در ایران را بسیار تضعیف کند. از این رو، احیای نظام پادشاهی مشروطه یکی از سازوکارهای کارساز برای تربیت فرهنگی پارهای از کسانی است که هنوز برای پذیرش نظم جدید سیاسی در ایران آینده دچار کاستی هستند و کمابیش به نظم پیشین تعلقاتی دارند.
پانوشتها
۱) در این نوشتار، خاورمیانه را با تسامح به کار بردهام. به گونهای که کشورهایی چون پاکستان، افغانستان، ترکیه، و مراکش را هم در بر بگیرد. همهنگام، نگارنده به عمد اسرائیل را به عنوان نمونهای استثناء کنار گذاشته بدین دلیل که اسرائیل بازتابدهنده بسیاری از ویژگیهای کشورهای خاورمیانه نیست.
۲) البته باید پذیرفت که جمهوری تونس تا کنون کامیاب بوده است. در آنجا، پس از فرو افتادن دولت بن علی، حکومتی دموکراتیک و سکولار بر سر کار آمد. از این رو، نمونه تونس از الگوی جمهوری خاورمیانه که یا در دست اسلامگرایان است و یا در دست نظامیان دیکتاتور پیروی نمیکند. توضیح جداسانی و یگانگی جمهوری تونس مجالی گشودهتر میطلبد.
۳) برای نمونه لیسا اندرسون از پژوهشگرانی است که باور دارد که پایداری و ثبات پادشاهیهای خاورمیانه را باید در پیوند با سازگاری فرهنگی و همچنین در تواناتر بودن پادشاهیها برای نوسازی و پاسخ به خواستههای مردم دانست. رجوع شود به
Anderson, Lisa. “Absolutism and the Resilience of Monarchy,” Political Science Quarterly. Vol. 106, No. 1 (Spring, 1991), pp. 1-15.
کتابشناسی
Anderson, Lisa. “Absolutism and the Resilience of Monarchy,” Political Science Quarterly. Vol. 106, No. 1. pp. 1-15 (Spring, 1991).
Bendix, Reinhard. Kings or People. California: University of California Press. 1978.
Ben-Dor, Gabriel. “Patterns of Monarchy in the Middle East,” Edited by Joseph Kostiner. London: Rienner. 2000.
Lewis, Bernard. “Monarchy in the Middle East,” in Middle East Monarchies: The Challenge of Modernity. Edited by Joseph Kostiner. London: Rienner. 2000.
Russel, Lucas, “Monarchical Authoritarianism: Survival and Political Liberalization in a Middle Eastern Regime Type,” International Journal of Middle East Studies 36.1 pp.103-119. (2004)