کارنامهی پادشاهی پهلوی در پدافند از خاک ایران
گفتگوی علیرضا کیانی با وحید بهمن
کارنامهی پادشاهی پهلوی در پدافند از خاک ایران
گفتگوی علیرضا کیانی با وحید بهمن
فریدون: در گفتگو با وحید بهمن به پروپاگاندای جمهوری اسلامی و بخشی دیگر از پنجاهوهفتیها پیرامون مسائل ارضی و مرزی دوران پادشاهی پهلوی پرداخته شد. جمهوری اسلامی به عنوان شاخهی غالب ۵۷ و در قالب آنچه خامنهای «جهاد تبیین» نامیده است تلاش فراوانی به خرج داده است تا بتواند پادشاهی پهلوی را در حوزه پدافند از ارض و مرز ایران، ناتوان نشان دهد. ادعایی آن اندازه بر خلاف واقعیت که «وحید بهمن» در گفتگو با «فریدون» تایید و تاکید میکند که انگیزههای شبهامنیتی در پس آن قرار دارند و هیچ پایی در زمین واقعیت ندارد. وحید بهمن که مطالعات گستردهای پیرامون چالشهای مرزی کشور داشته است دعوت «فریدون» برای گفتگو پیرامون ارزیابی این ادعا را پذیرفت و در این زمینه به پرسشهای «علیرضا کیانی» پاسخ داد.
علیرضا کیانی
وحید بهمن
زمستان ۲۵۸۳ (۱۴۰۳)
علیرضا کیانی: در این گفتگو با وحید بهمن همراه هستیم تا به بررسی پروپاگاندای جمهوری اسلامی درباره مسائل سرزمینی در دوران پادشاهی پهلوی بپردازیم. جمهوری اسلامی در سالهای اخیر تلاش کرده با روایتهای دروغین، پادشاهی پهلوی را در زمینه حفظ تمامیت ارضی کشور زیر سوال ببرد؛ پروپاگاندایی که بهویژه پس از دیماه ۱۳۹۶ و همزمان با افزایش اقبال خیابانی به پادشاهی پهلوی، شدت بیشتری یافته است. این اقبال، که ابتدا در خانهها و محافل گفتوگو شکل گرفت، با شکست پروژه اصلاحات سیاسی در جمهوری اسلامی، پادشاهی پهلوی را بهعنوان یکی از جدیترین آلترناتیوهای سیاسی مطرح کرد. وحید بهمن پیشتر در کانالهای عمومی خود بهتفصیل به این ادعاها پاسخ داده و اکنون در نظر داریم این پاسخها را بهصورت نوشتاری و تحلیلی ارائه کنیم. در این گفتوگو بهطور فنی به برخی پروندههای مهم از جمله مسئله بحرین، کوه آرارات، جزایر سهگانه و دیگر موضوعات مرتبط میپردازیم؛ چه در دوره رضاشاه و چه در دوره محمدرضاشاه. وحید عزیز، پیشنهاد من این است که بحث را از دوره رضاشاه آغاز کنیم؛ هرچند خودت پیشتر در جایی اشاره کرده بودی که ریشه برخی از این مسائل به دوران قاجار، یا حتی صفویه بازمیگردد. بفرما!
وحید بهمن: درود بر مخاطبان گرامی «فریدون». خوشحالم که بار دیگر در خدمت شما هستم؛ اینبار در قالب گفتوگو. ببینید، نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که جمهوری اسلامی – و بهطور کلی طیف موسوم به ۵۷ – بهدلیل شکست گفتمانی در حوزههای مختلف از جمله کشورداری، مسائل اجتماعی، فرهنگی، امنیتی و... چیزی برای دفاع از خود در کارنامهاش ندارد.
در سالهای اخیر، ما حتی با یک فروپاشی امنیتی در درون ساختار جمهوری اسلامی مواجه هستیم؛ بهویژه در مرزهای شرقی کشور. در مقابل، شاهد رشد روزافزون اقبال عمومی به پادشاهی پهلوی هستیم؛ موضوعی که آنها بهتر از هر کسی رصد میکنند. در واکنش به این روند، بهجای پاسخگویی به ناکامیهای خود، تلاش کردهاند با دست گذاشتن روی برخی وقایع تاریخی در دوره پهلوی، آن را ناکارآمد جلوه دهند و از آنها در راستای تخریب این دوره استفاده کنند.
اما واقعیت این است که نهتنها بسیاری از این ادعاها جعلی و تحریفشدهاند، بلکه اساسا لازم است برای نسل جوان امروز، روشن کنیم که واقعیت میدانی این وقایع چه بوده است. چه زمینهای داشتهاند؟ چه مذاکراتی در پشت صحنه انجام گرفته؟ و ریشه این مسائل کجاست؟
نکتهای که در آغاز باید روشن کنیم، این است که عمده مسائل مرزی که در دوران پهلوی با آن مواجه بودیم، میراث بهجامانده از دورههای پیشین بود؛ از جمله دوره قاجار. چه در شمالغرب، چه در جنوبغرب، چه در شمالشرق و چه در جنوبشرق، ما با مشکلات یا اختلافهای مرزیای مواجه بودیم که یا حلنشده باقی مانده بودند یا اصلا بهدرستی تعیین تکلیف نشده بودند.
پس باید تاکید کنیم: هیچیک از مشکلات مرزی که امروزه جریان ۵۷ به پهلوی نسبت میدهد، زاییدهی آن دوران نیست. اینها مشکلاتی است که از دوره قاجار به پهلوی به ارث رسیده بود و دولتهای پهلوی صرفا درگیر ساماندهی به آنها بودند.
با در نظر داشتن این پیشزمینه، اگر بخواهیم از نظر زمانی به بررسی مسائل بپردازیم، موضوعات شمالغرب کشور زودتر از سایر پروندهها – مثل مسئله جنوبشرق و جنوبغرب یا دشت ناامید – مطرح شدند. به همین دلیل، ترجیح میدهم ابتدا به مسائل شمالغرب بپردازم: موضوعاتی مثل قرهسو، کوه آرارات کوچک، مرز قطور یا همان مرز رازی که امروز با این نام شناخته شدهتر است. پایانه مرزی رازی از جمله مهمترین مرزهای کشور بهشمار میرود. این مرز، مسیر اصلی ارتباط ریلی ایران با ترکیه است و پل تاریخی و استراتژیک قطور، یعنی پل راهآهنی که از اهمیت بالایی برخوردار است، نیز در همین ناحیه قرار دارد. اهمیت راهبردی این مرز از منظر ارتباطات بینالمللی و امنیتی، انکارناپذیر است.
در ادامه، به مسئله قرهسو میپردازیم؛ موضوعی که بهویژه مورد تأکید جریانهای تبلیغاتی ج.ا قرار گرفته است. این جریانها، با تحریف روایات تاریخی، در پی تاثیرگذاری بر افکار عمومی و ایجاد بدبینی نسبت به دوران پادشاهی پهلوی هستند.
نخست باید دید منطقه قرهسو کجاست. قرهسو نام منطقهای در شمال شرقی ترکیه امروزی است که از بالا محدود به رود ارس و از پایین محدود به نهر قرهسو است، به عبارتی قرهسو قسمتهای شمالی مرز ایران در خاک ترکیه از شمالغربیترین نقطه مرزی ایران تا حدود ۲۰ تا ۲۱ کیلومتر اول به سمت شرق است. نام این منطقه از نهر یا رودخانه کوچکی به همین نام (قرهسو) گرفته شده است؛ رودخانهای که در شمالغرب ایران، تا پیوستن به رود ارس در محدود نخجوان، مرز ایران و ترکیه است. بهطور سنتی و در بین مردم، مرز شمالغربی ایران تا شمالیترین نقطه استان اردبیل در منطقه پارس آباد، رودخانه ارس شناخته میشود اما در حدود بیست کیلومتر ابتدایی آن، یک استثنا وجود دارد: در این بخش، رودخانه قرهسو مرز محسوب میشود، نه رود ارس. این رود در حدود ناحیه نخجوان به رودخانه ارس میپیوندد و از آن نقطه تا شمالیترین نقطه استان اردبیل، رودخانه ارس مرز رسمی و طبیعی ایران با ارمنستان و جمهوری باکو است.
ادعای مطرحشده از سوی برخی جریانها این است که رضاشاه منطقه قرهسو را که بهدلیل مجاورت با مرز چهار کشور ایران، ترکیه، ارمنستان و جمهوری باکو از اهمیت ژئوپولیتیک بالایی برخوردار است، به ترکیه واگذار کرده است. این ادعا، نهتنها بیپایه و تحریفشده، بلکه از اساس خلاف واقع است.
بر اساس فصل چهارم قرارداد ترکمانچای، این منطقه پیش از دوران پهلوی، توسط دولت قاجار و در زمان فتحعلیشاه به روسیه تزاری واگذار شده بود. در این قرارداد، بهروشنی تصریح شده است که در بخش مورد بحث، مرز میان ایران و روسیه تزاری بر مبنای رودخانه قرهسو تعیین شده، نه رودخانه ارس. بنابراین، نوار میان این دو رود تا یکی شدن و پیوستن رود قرهسو به رودخانه ارس، پیشتر و پیش از پیدایش دولت پهلوی، بهعنوان بخشی از توافق ترکمنچای به روسیه واگذار شده بود.
بر این اساس، انتساب واگذاری منطقه قرهسو به رضاشاه، جعل آشکار تاریخی و نادیده گرفتن واقعیات مستند است. مسئله قرهسو، برخلاف ادعاهای مطرحشده، نه محصول تصمیمات دولت پهلوی، بلکه پیامد سیاستها و قراردادهای دوره قاجار است.
کیانی: در نتیجه، میتوان چنین جمعبندی کرد که در منطقه مورد بحث، رودخانه ارس در موقعیتی بالاتر قرار دارد، قرهسو در میانه واقع شده و پس از آن، خاک ایران آغاز میشود. بر اساس مفاد قرارداد ترکمانچای در دوران سلطنت فتحعلیشاه قاجار، مرز میان ایران و روسیه در این ناحیه بر مبنای رودخانه قرهسو تعیین شده است. آیا این برداشت درست است؟
بهمن: بله. همانطور که اشاره شد، در حدود ۲۰ تا ۲۲ کیلومتر ابتدایی مرز از سمت نهایت شمالغربی به سمت شرق، مشخص کننده مرز رودخانه قرهسو است.
کیانی: و پس از طی این فاصله به سمت شرق، از آن نقطه به بعد، رودخانه ارس مبنای مرزی قرار میگیرد؛ درست است؟
بهمن: دقیقا. دلیل آن هم این است که رودخانه قرهسو در همان محدوده به رودخانه ارس میریزد و عملا از آن نقطه به بعد دیگر اثری از قرهسو بهعنوان مرز نیست و ارس بهتنهایی مرز طبیعی ایران محسوب میشود. این منطقه، دقیقا نقطهی ابتدایی مرز شمالغربی کشور است. نکته حائز اهمیت این است که در آن دوران - یعنی در زمان حکومت فتحعلیشاه قاجار که قرارداد ترکمانچای منعقد شد - هنوز جمهوریهایی نظیر ارمنستان یا جمهوری باکو بهعنوان واحدهای سیاسی مستقل وجود نداشتند. همچنین کشور ترکیه نیز در آن مقطع تاریخی شکل نگرفته بود؛ بلکه دولت عثمانی قدرت مسلط منطقه محسوب میشد. در واقع، مناطقی نظیر آرارات بزرگ، آرارات کوچک، قارص و ایغدیر - که امروزه در ترکیه قرار دارند - در آن زمان تحت سلطه امپراتوری روسیه تزاری بودند و حتی هممرزی مستقیمی میان ایران و عثمانی در این نقاط وجود نداشت.
با گذر زمان و وقوع انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه، که منجر به پیروزی بلشویکها شد، تغییراتی بنیادین در ساختار سیاسی روسیه پدید آمد. بهدنبال این تحولات و بهواسطه شرایط خاص ناشی از جنگ جهانی اول، دولت تازهتأسیس شوروی، به رهبری لنین و استالین، در سال ۱۹۲۱ قراردادی موسوم به قرارداد قارص را با مجلس کبیر ترکیه، که تحت رهبری آتاتورک فعالیت میکرد، به امضا رساند. نکته قابلتوجه آنکه این قرارداد پیش از تشکیل رسمی جمهوری ترکیه منعقد شد، و در زمانی صورت گرفت که رضاشاه هنوز در عرصه سیاست ایران نقش برجستهای نداشت. این قرارداد در زمانی تنظیم شد که کشور ایران همچنان درگیر بحرانهای دوران پایانی سلطنت قاجار بود و رضاشاه صرفا بهعنوان یک فرمانده نظامی مطرح شده بود.
در جریان این قرارداد، شوروی مناطقی مانند آرارات بزرگ، آرارات کوچک، قارص و ایغدیر را به ترکیه واگذار کرد؛ آنهم بدون هیچگونه مشورت یا مشارکت ایران در مذاکرات. ضعف و آشفتگی ایران در پایان دوره قاجار یکی از دلایل مهم حذف شدن ایران از این معادلات بود. افزون بر این، ایران اساسا حقی برای مطالبه این مناطق نداشت؛ چرا که نزدیک به یک قرن پیش از آن، و در دوران فتحعلیشاه، این سرزمینها طبق قرارداد ترکمانچای به روسیه تزاری واگذار شده بودند.
در نتیجه، ادعای هرگونه نقشآفرینی رضاشاه در واگذاری این مناطق، از نظر تاریخی فاقد اعتبار است و بیاساس تلقی میشود.
در سالهای پرآشوب پس از انقلاب روسیه و در مقطعی که رضاشاه در مقام فرمانده کل نیروهای نظامی (سردارسپه) در حال ظهور در صحنه سیاسی ایران بود، در شمالغرب کشور فردی به نام «اقبالالسلطنه ماکویی» ایفای نقش میکرد. او از چهرههای بدنام آن دوران بهشمار میرفت؛ فردی که پیشتر مشروطهخواهان را در منطقه سرکوب کرده و روابط پنهانی با امپراتوری عثمانی برقرار ساخته بود. وی در منطقه نفوذ قابلتوجهی بهدست آورده و ثروت هنگفتی اندوخته بود.
در شرایطی که دولت مرکزی ایران ضعیف و فاقد انسجام بود، اقبالالسلطنه بهصورت خودسرانه و بدون اطلاع حکومت مرکزی، قراردادی را برای صادرات غله با دولت بلشویکی تازهتأسیس در روسیه منعقد کرد. در ادامه، با سوءاستفاده از آشوب موجود در منطقه و در شرایطی که ارتش سرخ شوروی درگیر تثبیت حاکمیت خود بر شهرهایی چون باکو، ایروان و تفلیس بود، وی گروهی از سواران مسلح خود را به منطقه مورد بحث، یعنی نوار باریکی که در مجاورت رودخانه قرهسو قرار داشت، اعزام کرده و کنترل عملی آن را بهدست گرفت.
در همان ایام، شوروی در موضعی انقلابینما اعلام کرده بود که کلیه قراردادهای استعماری روسیه تزاری ملغی است. در نتیجه، جمهوریهای باکو، ارمنستان و گرجستان در سال ۱۹۱۸ اعلام استقلال کردند. با این حال، مدت زیادی نگذشت که رهبران شوروی دریافتند ادامه این روند منجر به فروپاشی کامل ارثیه امپراتوری روسیه خواهد شد. از همین رو، در سال ۱۹۲۰ ارتش سرخ وارد عمل شد و مجددا شهرهای فوق را به تصرف خود درآورد، بهطوری که استقلال این جمهوریها پایان یافت و مجددا در چارچوب اتحاد جماهیر شوروی ادغام شدند.
در آن دوره، هنوز تکلیف حکومت عثمانی نیز مشخص نشده بود و جمهوری ترکیه شکل نگرفته بود. وضعیت منطقه کاملا مبهم و بیثبات بود. در چنین شرایطی، اقبالالسلطنه با استناد به ادعاهایی نظیر عدم میلگذاری صحیح در دوره فتحعلیشاه و عدم تصریح نام منطقه قرهسو در قرارداد ترکمانچای، سعی در الحاق این منطقه به حوزه نفوذ خود داشت. وی برای توجیه اقدامات خود، تلگرافهایی به تهران ارسال کرد و مدعی شد که منطقه مزبور بخشی از خاک ایران است و بهدرستی در قرارداد ترکمانچای تعیین حدود نشده است.
با این حال، بررسی دقیق فصل چهارم قرارداد ترکمانچای بهروشنی نشان میدهد که این ادعاها فاقد مبنای حقوقی است. در این ماده تصریح شده که منطقه مورد بحث - یعنی نوار باریکی میان قرهسو و ارس - از سوی فتحعلیشاه به روسیه تزاری واگذار شده بود. بنابراین، رضاشاه که در آن زمان نخستوزیر دولت ایران بود، پس از آگاهی از حقیقت ماجرا، دستور توقف ادامه اشغال این منطقه را صادر کرد. متعاقب این تصمیم، نیروهای ترکیه وارد منطقه شدند و کنترل آن را در دست گرفتند.
با توجه به آنکه روسیه تزاری این مناطق را طبق قرارداد قارص (۱۹۲۱) به ترکیه واگذار کرده بود، ایران عملا از منظر حقوق بینالملل حقی برای مطالبه این مناطق نداشت. از سوی دیگر، ورود نظامی ایران به این منطقه میتوانست موجب بروز یک بحران یا حتی جنگ شود؛ بهویژه در زمانی که اتحاد جماهیر شوروی در حال تثبیت قدرت خود و ترکیه نیز در حال تولد بهعنوان یک دولت جدید بود. در چنین شرایطی، هرگونه اقدام نظامی از سوی ایران میتوانست عواقب وخیمی بهدنبال داشته باشد.
از این رو، تصمیم رضاشاه برای عدم ورود به بحران و پذیرش واقعیت تاریخی و حقوقی موجود، اقدامی مدبرانه و مسئولانه ارزیابی میشود. این موضوع نشان میدهد که برخلاف ادعاهای مطرحشده توسط برخی محافل سیاسی و تبلیغاتی، هیچگونه واگذاری یا چشمپوشی داوطلبانهای از سوی دولت ایران بهویژه در دوره رضاشاه صورت نگرفته، بلکه مسأله به فرایندی تاریخی برمیگردد که ریشه در دوران قاجار و ضعفهای آن دوران دارد.
در مورد آرارات هم بگویم که ما هیچگاه بر کوه آرارات بزرگ، یعنی آرارات اصلی، ادعای مالکیت نداشتهایم. البته در دورانهای قدیم، نظرات و مطالباتی در این زمینه وجود داشته، اما این موضوع به دوران رضاشاه نمیرسد. این نکته حائز اهمیت است و باید تأکید کرد که برخی ادعاها مبنی بر مالکیت ایران بر این قلهها در دوران قاجار نادرست است. قلهی آرارات کوچک حدود پنج تا پنج و نیم کیلومتر از مرز کنونی ایران فاصله دارد. با این وجود، هیچگاه بر این قله ادعای حاکمیت نکردیم، زیرا مطابق با قرارداد ترکمنچای، این منطقه به روسها واگذار شده بود.
این امر شگفتآور است که برخی افراد، به ویژه حامیان سلسله قاجار، زمانی که به این مسائل میپردازند، فضایی مضحک و غیرقابل باور ایجاد میکنند. به نظر میرسد که یا ترکمنچای را نخواندهاند، یا از پیامدهای آن قرارداد برای کشور ایران آگاهی ندارند. در این قرارداد بهوضوح مرزها ترسیم شده و مرز از دامنههای شرقی آرارات کوچک عبور داده شده است.
ادعاهای ایران در این دوره تنها بر دامنههای شرقی آرارات کوچک متمرکز بوده است. در اواخر دوران قاجار، زمانی که شورشهایی در این مناطق رخ داد، نیروهای ترکیهای با مجوز دولت ایران وارد مناطق مربوطه شده و به سرکوب شورشها پرداختند. با این حال، ایران هیچگاه حاکمیتی واقعی بر این مناطق اعمال نکرده بود. پس از دوران مظفرالدینشاه، وضعیت شمال و شمالغرب ایران بسیار آشفته بود و وقوع شورشها و قیامهای مختلف مانند سیمیتقو در مناطق مرزی به بیثباتی افزوده بود.
در این دوره، در منطقه قطور (مرز رازی کنونی)، که مسیر راهآهن ایران به ترکیه از آن عبور میکند و پل قطور نیز در همین منطقه قرار دارد، ایران بر برخی روستاها و نواحی ادعای مالکیت تاریخی داشت که تحت اشغال ترکیه بود. این منجر به توافقی شد که ایران از ادعای خود بر دامنههای شرقی آرارات کوچک صرفنظر کند و ترکیه نیز از ادعای خود بر مناطق قطور گذشت.
از نظر مساحت، مناطقی که ایران در منطقه قطور به خاک خود اضافه، بزرگتر از مناطقی بود که ترکیه در دامنه شرقی آرارات کوچک بدست آورد.
توافقات مرزی در دوران رضاشاه تنها به دامنههای شرقی آرارات کوچک مربوط میشد، در حالی که ایران در مقابل، مناطق مهمتری همچون قطور را به خاک خود بازگرداند. این مناطق نهتنها از نظر جغرافیایی حائز اهمیت بودند، بلکه به دلیل قرارگیری راهآهن ایران در این مناطق، از اهمیت استراتژیک بالایی برخوردارند.
برخی افراد با تصورات سادهانگارانه، رضاشاه را بهعنوان فردی ضعیف و بیدفاع در برابر تجاوزات خارجی تصویر میکنند، در حالی که اینگونه نبوده است. در مذاکرات مرزی، شخصیتهای برجستهای مانند فروغی حضور داشتند که خود پیش از آن در چندین نشست مرزی مشارکت داشت. همچنین رضاشاه، که هیچگاه اجازه نمیداد سرزمین ایران به راحتی از دست برود، در این مذاکرات به نمایندگی از کشور عمل میکرد.
در مورد قرارداد سعدآباد نیز باید گفت که این قرارداد هیچگونه ارتباطی با توافقات مرزی نداشته است. سعدآباد اساسا پیرامون مسائل امنیتی و عدم دخالت در حاکمیتهای ملی چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و افغانستان بوده است. قراردادهای مرزی ایران با ترکیه در اوایل دهه ۱۳۰۰، در سالهای ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۰ منعقد شده و هیچگونه ارتباطی با توافق سعدآباد ندارند.
این توضیحات خلاصهای از وضعیت مرزهای ایران در شمالغرب است که در این دوره تثبیت و نهایی شد و باعث بازگشت آرامش به منطقه شد. بله، قرهسو از نظر موقعیت سوقالجیشی اهمیت داشت و در آن زمان نیز در سطح بینالمللی مورد توجه بود. اما در دوره قاجار، بهویژه در دوران فتحعلیشاه، ایران نتوانست از مرز خود دفاع کند و روسیه با هوشیاری مرز را به سمت پایینتر برد. در آن زمان باید اعتراض میشد و از تغییر مرز جلوگیری میشد، اما این اعتراض صورت نگرفت.
این مسائل نباید به دوره رضاشاه نسبت داده شود. در دوره او، ایران نمیتوانست وارد درگیریهای جدی مرزی شود، به ویژه زمانی که کشور درگیر مسائل داخلی و تحولات جهانی بود.
کیانی: انگیزهی اقبالالسطنه از اینکه بگوید «قرهسو باید به ایران بازگردانده شود» چه بود؟
بهمن: بدون شک، این تصمیم ناشی از همان تحرکات و مسائل منطقهای بوده است. این شخص در آن منطقه، نوعی امارت نیمهمستقل برای خود ایجاد کرده بود. او با شوروی قرارداد میبست، با عثمانی ارتباط داشت و داراییهای زیادی جمع کرده بود. طایفههای تحت فرمان خود را در آنجا مستقر کرده بود، چرا که منطقهای با آب و هوای مناسب و رودخانهای با سرچشمههای پرآب بود. ادعاهایی که او در این زمینه میکرد، به هیچوجه مستند و صحیح نبود. بسیاری این رفتارها را به نوعی وطنپرستی نسبت میدهند، اما چون شناخت کافی از اقبالالسطنه ندارند، این مسائل به اشتباه تفسیر میشود. شخصی که خود را وطنپرست میداند، هرگز با دولتهای خارجی بدون اطلاع و هماهنگی با دولت مرکزی قرارداد نمیبندد. این موضوع سرانجام باعث شد که اقبالالسطنه مورد خشم رضاشاه قرار گیرد و در دوران نخستوزیری رضاشاه به زندان افتد؛ جایی که در آنجا فوت کرد و تمامی اموالش به نفع دولت ایران مصادره شد.
کیانی: یک خلاصه داشته باشیم؛ پس در مورد مسائل مرزی شمالغرب ایران، میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد: یکی موضوع قرهسو که ریشه در قرارداد ترکمنچای دارد و در دورهی رضاشاه ایران نتوانست این منطقه را بازپس گیرد و در حقیقت، روسیه از پیش از روی کار آمدن رضاشاه و بهواسطهی قراردادهایی که با ترکیه داشت، عملا موقعیتی را در این منطقه برای خود تثبیت کرده بود. برای بازپسگیری قرهسو، باید وارد جنگ میشدیم، اما ایران در آن زمان توان مقابله با روسها را نداشت. باید صادقانه بگوییم که در برابر روسیه، چنین تواناییای وجود نداشت. اقبالالسطنه هم در آن زمان در مورد قرهسو ادعای مالکیت کرد، ولی دولت مرکزی بعدها متوجه شد که این ادعا هیچگونه مبنای قانونی ندارد و موضوع قرهسو قبلا در توافق ترکمنچای حل و فصل شده است. موضوع دوم، بحث کوههای آرارات و منطقهی قطور است که در واقع معاملهای بین دولت ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاتورک و ایران در دوران رضاشاه بود. در این توافق، ایران منطقهی مهمتری همچون قطور را به دست آورد و بخشهایی از اراضی را که به ایران تعلق داشت، بازپس گرفت، در حالی که دامنههای شرقی آرارات کوچک را به ترکیه واگذار کرد. آیا این توضیحات درست است؟
بهمن: بله، کاملا درست است!
کیانی: حالا اگر از شمالغرب ایران بگذریم و همچنان در دوران رضاشاه بمانیم، در شرق ایران چه مسائلی مطرح بود؟ بهویژه مسألهی دشت ناامید.
بهمن: در شرق ایران، به ویژه پس از جدایی هرات در دوره ناصرالدین شاه، شاهد تلاشهای انگلیسیها برای روشن شدن مرزها در ناحیه شرقی بودیم. از آنجا که بریتانیا قیومیت افغانستان را بر عهده داشت و آن کشور به تدریج به دولت تبدیل میشد، انگلیسیها بهطور مستمر در پی تثبیت مرزها بودند. «گلد اسمیت»، که مسئول این امور بود، به ویژه در نواحی پایینتر، یعنی بلوچستان که بعدها جزو پاکستان شد، تلاشهایی انجام داد. در نواحی بالاتر نیز همین روند ادامه داشت. دو ژنرال انگلیسی مسئول این مأموریت شدند و در اواخر دوره قاجار، برای تعیین مرزهای شرقی ایران از سمت افغانستان اقدام کردند. این کار هم در نواحی پایینتر و هم در نواحی بالاتر انجام شد. توجه داشته باشید که من دقیقا در مورد کدام منطقه صحبت میکنم: مناطق کویری شرق ایران، که منطقهای کاملا بیابانی و خشک است و به حدی وضعیت بد آب و هوایی داشته که این دو ژنرال از رفتن به آنجا و انجام عملیات میلگذاری و تعیین مرزها سر باز زدند. این منطقه حدود ۳۵۰ تا ۳۷۰ کیلومتر طول دارد و به آن «دشت ناامید» گفته میشود. در این منطقه هیچگونه آبادی، روستا یا زندگی انسانی وجود ندارد.
در دوره رضاشاه، همانطور که گفتم، این اختلافات از دوران پیشین به ارث رسیده بود. رضاشاه به دلیل تمایل به ایجاد روابط حسنه با همسایگان، تصمیم میگیرد که مسائل مرزی روشن شود و این موضوع در مجلس شورای ملی مطرح میشود. این نکته بسیار حائز اهمیت است! این مسائل در مجلس ملی مورد بحث قرار میگرفت و نمایندگان در جریان آن بودند. ایران و افغانستان هر دو مایل به توافق و حلوفصل موضوع بودند. برای رفع اختلافات، هر دو کشور به داور نیاز داشتند، زیرا هر دو طرف ممکن بود سهم خود را متفاوت ارزیابی کنند. در نهایت، داوری تیم کارشناسان ترکیهای انتخاب شد. در سال ۱۳۱۴ خورشیدی، تیم داوری ترکیه وارد ایران شد و منطقه را بررسی کرد. این تیم اسناد پیشین مربوط به تعیین مرزهای شرقی ایران و افغانستان را نیز مطالعه کرد و متوجه شد که در نواحی پایینتر و بالاتر مرزها مشخص شده، اما در حدود ۳۵۰ تا ۳۷۰ کیلومتر میان این دو ناحیه، مرزها روشن نشده بود. پس از بررسیها، نتایج داوری اعلام و در مجلس شورای ملی ایران و مجلس افغانستان در سال ۱۳۱۴ تصویب شد و در نهایت وضعیت مرز شرقی ایران از سمت افغانستان بهطور کامل روشن شد.
برای کسانی که ممکن است به عدالت این داوری شک کنند، من صورت مذاکرات را مطالعه کردهام و بهنظر من داوری کاملا عادلانه و منصفانه بود. وضعیت منطقه یاد شده بهطور کامل خشک و بیحاصل بود. در این داوری، برخی مناطق به نفع ایران تعیین شد، از جمله یک معدن نمک که به دلیل اهمیت نمک در آن زمان جایگاه ویژهای داشت. همچنین دریاچهای فصلی که به سمت افغانستان افتاد و پس از مدتی نیز خشک شد.
در مجموع، پس از داوری کارشناسان ترکیهای، مرزها بهطور عادلانه مشخص شد و این موضوع در مجلس شورای ملی ایران در سال ۱۳۱۴ تصویب شد.
کیانی: پس در واقع دشت ناامید تازه در دوران رضاشاه بهطور رسمی تقسیم شد.
بهمن: بله، دقیقا! قبل از این، مرزی در این منطقه وجود نداشت. به عبارت دیگر، هیچگونه علامتگذاری و تعیین مرزی در آنجا صورت نگرفته بود. در طول این ۳۵۰ تا ۳۷۰ کیلومتر باقیمانده، مرز ایران و افغانستان مشخص نشده بود.
کیانی: اگر بخواهیم از لحاظ موقعیت جغرافیایی به این موضوع نگاه کنیم، از پایین که حساب کنیم، میتوانیم خط ابتدای چابهار را در نظر بگیریم. از آنجا که حرکت کنیم، تا خراسان جنوبی امروزی مرز مشخص بود، اما از آن نقطه به بعد مرز مشخص نمیشد.
بهمن: بله، در آنجا هم مشکلاتی وجود داشت. مذاکرات در آن بخش چندان جدی نبود. بهویژه در مورد هیرمند، در نزدیکی مرز، مشکلاتی وجود داشت. در دوره محمدرضا شاه هم پیگیریهایی در خصوص آب هیرمند و دهانه آن صورت گرفت، اما این مسائل چندان پیچیده و مشکلساز نبودند. اما همانطور که شما اشاره کردید، از سمت پایین، در سیستان و بلوچستان، تا رسیدن به استان خراسان جنوبی امروز، در امتداد طبس، مرزها بهطور دقیق تعیین نشده بود. طبس تقریبا آخرین منطقه مسکونی در آن منطقه است. خود طبس هم منطقهای خشک و بیابانی است. تصور کنید که از طبس به بعد، تا خود افغانستان، روستا و آبادانی به ندرت دیده میشود. حالا باید از کسانی که به این موضوع معترض هستند پرسید: چه چیزی را دادهاند؟ چه چیزی را واگذار کردهاند؟ چه چیزی را که متعلق به ما بود، به آنها دادهایم؟
کیانی: حالا که مرز مشخص شد، باید بگویم که در دشت ناامید چیزی واگذار نشد؛ فقط مرز مشخص شد. همانطور که گفتید، در دوره قاجار وقتی که مسئله هرات حل شد، این قسمت از مرز مشخص نشده بود.
بهمن: بله، این موضوع بعد از هرات و در اواخر دوره قاجار اتفاق افتاد. چون انگلیسیها معمولا پیشقدم در این امور بودند، مانند تیم گلداسمیت که در سیستان و بلوچستان این کار را انجام داده بود. در حقیقت، انگلیسیها پیگیری این مسائل را بهعهده داشتند و دولت ایران بدون تخصص لازم وارد این مسائل میشد. در آن زمان ما متخصص نداشتیم! مثلا در زمان ترکمنچای هم همینطور بود که چنین مناطقی را واگذار کردیم. هیچ درک و آگاهی از جغرافیای سیاسی و استراتژیک آن مناطق نداشتیم. نه سلطانهای قاجار و نه مقامات آن دوره، هیچکدام از اهمیت این مناطق آگاه نبودند. انگلیسیها در این زمینه کار میکردند. آن دو ژنرال هم بهدلیل شدت گرما و غیرقابل دسترس بودن منطقه به نوعی قهر کرده و از رفتن به آنجا صرفنظر کردند. این منطقه همچنان بدون تعیین مرز باقی ماند. اگرچه از پایین و از بالا مرزها مشخص شده بود، اما این بخش خاص که بسیار بیابانی و کویری بود، تعیین مرز نشد.
کیانی: دقیقا! بنابراین، مرزهای شمالغرب ایران، مانند موضوع قرهسو و آرارات، و همچنین دشت ناامید در شرق را میتوانیم بهعنوان مسائل اصلی مرزی در دوره رضاشاه خلاصه کنیم. آیا در دوره رضاشاه مسائل خاص مرزی دیگری هم وجود داشت؟
بهمن: بحثهایی هم در مورد الوند مطرح شده، که ریشهاش به دوره امیرکبیر برمیگردد. در دوره محمدرضا شاه و در قرارداد الجزایر نیز مسائلی در نواحی شمالشرقی ایران مطرح شد. اما نکتهای که باید به آن توجه کنیم این است که تمام این مسائل، اساسا ریشه در دوره قاجار دارند. هرگز فراموش نکنیم. هیچگونه بحران مرزی یا بحران سرزمینی بهطور خاص در دوره رضاشاه به وجود نیامده است. اتفاقا تمام تلاشها در دوره رضاشاه در راستای حل بحرانها و مشکلاتی بوده که از دوران قاجار به ارث رسیده بود و در واقع، تلاش برای رفع نواقص و مشکلات گذشته بوده است.
کیانی: حقیقت اینکه، هدف ما اینجا نیست که تمام مسائل ارضی و مرزی ایران در دوره رضاشاه و محمدرضا شاه را بررسی کنیم. در اینجا میخواهیم بیشتر به پروپاگاندای پنجاه و هفتیها بپردازیم که بیشتر روی مسائل دوره رضاشاه، بهویژه دشت ناامید، قرهسو و آرارات تمرکز دارند و در مورد این مسائل ادعاهایی دارند که شما توضیحات خوبی ارائه دادید. حالا بگذارید به دوره محمدرضاشاه برسیم. در این دوره، مسئلهای که توسط پنجاهوهفتیها برجسته میشود، مسئله بحرین است. اساسا این مسئله چگونه مطرح میشود و پاسخ خودت به آن چیست؟
بهمن: بحث بحرین واقعا ریشهدار است. در ۵۰۰ سال اخیر، بهجز دورههایی مانند حضور هلندیها و پرتغالیها، ایران همواره حاکمیت خود را بر دریای همیشه پارسی حفظ کرده است. این مسئله در تاریخ مورد تایید و تاکید قرار گرفته است. بهعنوان مثال، انگلیسیها در دو عهدنامه مجمل و مفصل ۱۸۰۹ و ۱۸۱۲ میلادی بهوضوح به حاکمیت ایران بر پهنه دریای پارس اشاره کردند و حتی کشتیرانی خود را منوط به اجازه از ایران نمودند. بحرین هم از این قاعده مستثنی نبوده است و بحرینیها تا اوایل دوره قاجار برای حل اختلافات خود به حاکم فارس مراجعه میکردند و بخشی از خراجگذاران دولت ایران محسوب میشدند.
مسئله از زمانی آغاز میشود که خاندان آلخلیفه از منطقه نجد عربستان در دوره زندیه به بحرین حمله میکنند. در میانههای دوره زندیه است که حضور خاندان آلخلیفه در بحرین شروع میشود. البته در آن زمان تنها نبودهاند و جمعیت زیادی از ایرانیان، که هویت و تبار ایرانی داشتند، در بحرین زندگی میکردند. همچنین خاندانهای دیگری مانند اتوبیها و جاسمیها بهعنوان رقبای آلخلیفه در بحرین حضور داشتند.
اما بخش عمده مشکلات و بحرانها در تاریخ ایران، بهویژه در حوزه مرزی و سرزمینی، ناشی از جنگهای ایران و روس و شکستهای ماست. پس از شکست ایران در جنگهای اول و دوم و انعقاد عهدنامههای ننگین گلستان و ترکمنچای، زباندرازی و گستاخی انگلیسیها در دریای همیشگی پارس شروع شد. بهویژه پس از ترکمنچای، انگلیسیها بهطور آشکارتر به نقض حقوق ایران در این منطقه پرداختند.
اگرچه انگلیس در عهدنامههای مجمل و مفصل ۱۸۰۹ و ۱۸۱۲ میلادی حاکمیت ایران بر دریای پارس را به رسمیت شناخته بود، اما ضعفهای ایران بهویژه در حوزه دریانوردی باعث شد که انگلیسیها بهطور فزایندهای در این منطقه حضور یابند. بهویژه در دوره زندیه و اوایل قاجار که ایران بهطور کامل از داشتن ناوگان دریایی جدی غافل شد و به تدریج این خلأ را انگلیسیها پر کردند.
در نتیجه، انگلیسیها به حمایت از خاندان آلخلیفه پرداخته و قراردادهای تجاری و نفتی با آنها منعقد کردند. تا پایان دوره قاجار، ایران عملا حاکمیت خود بر بحرین را از دست داده بود. اعتراضات وشکایتها از سوی سلاطین قاجار و دولت ایران در برابر اقدامات انگلیس بهطور پیوسته بینتیجه ماند. بهعنوان مثال، در دوره مظفرالدین شاه، اسنادی داریم که نشان میدهند دولت انگلیس، خاندان آلخلیفه را بهعنوان صاحب البحرین به رسمیت شناخته است. حتی در مواردی، بدون اطلاع دولت ایران، انگلیسیها به بحرینیها پاسپورت و تذکره دادهاند. این روند تا اواخر دوره قاجار ادامه داشت و عملا بحرین تحت قیومیت دولت انگلیس قرار گرفت.
دوره رضا شاه فضا کمی متفاوت شد. او تلاشهایی را آغاز کرد تا اعمال حاکمیت ایران بر بحرین را بازگرداند. ایران هرگز ادعای حاکمیت تاریخی خود را کنار نگذاشته بود و این موضوع در دوره قاجار هم بارها مطرح شده بود اما به دلیل فقدان توان و اراده نظامی و سیاسی، نتوانستیم این مطالبات را پیگیری کنیم. در دوره رضاشاه، قدرتگیری ناوگان دریایی انگلیس در اوایل قرن بیستم در اوج خود بود. امپراطوری انگلیس بهگونهای بود که خورشید در سرزمینهای آن هیچگاه غروب نمیکرد، یعنی در هر نقطهای از دنیا که خورشید طلوع میکرد، آنها سرزمینهایی در اختیار داشتند، و در جایی که خورشید غروب میکرد نیز سرزمینهایی داشتند.
اما از نظر سیاسی، فضا تغییر کرده بود. «جامعه ملل» بهعنوان پدر «سازمان ملل متحد» امروز شکل گرفته بود. بعد از جنگ جهانی اول، جامعه ملل ایجاد شد که به نوعی پیشدرآمد سازمان ملل امروزی بود. در این دوران، «تیمورتاش» از طرف رضاشاه اقداماتی انجام داد و ایران در تلاش بود که مسئله حاکمیت خود بر بحرین را در سطح بینالمللی مطرح کند. دادخواستی با عنوان «حاکمیت ایران بر جزایر بحرین» تنظیم و به جامعه ملل ارائه شد و نسخهای از آن به دولت انگلیس نیز ارسال گردید.
اما پیش از آنکه این موضوع به داوری برسد، جنگ جهانی دوم آغاز شد که انگلیسیها در آن جنگ دست بالا را داشتند و پیروزی آنها در جنگ جهانی دوم، به آنان دست بالاتری هم داد.
با به قدرت رسیدن محمدرضا شاه فقید این تلاشها ادامه پیدا میکند. بهطور مثال، بحرین در یک حرکت نمادین بهعنوان یکی از استانهای ایران اعلام میشود؛ استان چهاردهم و اگر درست یادم باشد، اسمش در نقشههای ایران میآید. اینها جنگ روانی و نمادین هستند. میدانیم که حدود صد و خوردهای سال بود که بحرین تحت حاکمیت ما نبود، به ما مراجعه نمیکرد، اصلا ما نه استانداری آنجا معرفی میکردیم، نه مالیاتی میگرفتیم و نه خدماتی ارائه میدادیم و نه تابع قانون و کشور ما بود، اینها همه واقعیات تاریخ است.
بالاخره انگلیس بهدلیل مشکلات اقتصادی تصمیم میگیرد که تا سال ۱۳۵۰ خورشیدی نیروهایش را از شرق کانال سوئز خارج کند و به همین دلیل بایستی وضعیت کلیه مستعمراتش را روشن میکرد؛ واحدهای جغرافیایی که در دریای همیشگی پارس وجود داشت و تحت قیمومیت انگلیس بودند، مانند قطر، کویت، بحرین، امارات. اینها باید تعیین تکلیف میشدند. به همین دلیل از طرف انگلیسیها به ایران نیز فشار آورده میشود که وضعیت را روشن کنند. از سالهای ۱۳۴۷، ۱۳۴۸، ۱۳۴۹ این فشارها افزایش پیدا میکند.
شاهنشاه آریامهر با طرح فوقالعادهای جلو میآید و اعلام میکند که برای همه مردم بحرین یک همهپرسی برگزار کنند؛ یعنی تحت نظر سازمان ملل یک همهپرسی آزاد انجام شود. در آن مقطع بحرین حدود ۲۰۰ هزار نفر جمعیت داشت. این را هم باید اشاره کنم که بحرین با اینکه جمعیت قابل توجهی شیعه داشت، اما باید یک آسیبشناسی تاریخی و جدی انجام شود که چرا در حمایت از پیوستن به ایران، آن شیعیان بحرین حرکتهای جدی در آن سالها نداشتند؟ با اینکه سالها بعد، بهویژه خیلی بعدتر، ما شاهد عزاداریهای شیعیان بحرین بودیم، و آن تعلقات فرهنگی و هویتی نسبت به ایران وجود داشت و دارد؛ اما چرا آن سالها در حمایت از پیوستن به ایران، ما حرکتهای جدی از طرف شیعیان آنجا، شیرازیها و بوشهریهای آنجا ندیدیم؟ این خود باید به صورت مستقل بررسی شود. این را هم اضافه کنم که آلخلیفه بهشکل جدی از سالها قبلتر در پی تغییر بافت جمعیتی بهنفع سنیها بود، یعنی میخواست آن ترکیب جمعیتی را بهنفع سنیها تغییر دهد.
پیشنهاد محمدرضا شاه آریامهر در مورد همهپرسی از تمام مردم بحرین با مخالفت آلخلیفه و انگلیس روبهرو میشود و در نهایت داوری سازمان ملل در این موضوع از طرف ایران پذیرفته میشود. خب، نهاد بالادستی در مورد دعوی حقوقی بین سرزمینها و کشورها مشخصا سازمان ملل است. یکی دیگر از ایرادهای پنجاهوهفتیها این است که چرا داوری سازمان ملل را پذیرفتید؟ خب آقا، نهاد بالادستی برای مراجعه به این دست دعاوی چیست؟ خودتان بارها به آن نهاد مراجعه کردید، خودتان قطعنامهاش را پذیرفتید در مورد جنگ ایران و عراق و در مسائل دیگر. خودتان بخواهید شکایت میکنید، میروید آنجا شکایت میکنید. یک نفر از رئیسجمهورهایتان، تا حالا این سخنرانیهای سازمان ملل را بیخیال شده؟ اگر فکر میکنید که جایگاهی ندارد، چرا اینهمه بها میدهید؟
به هر حال، طرح داوری سازمان ملل پذیرفته میشود. اینجا بحثهایی هم مطرح میشود در مورد اینکه شاه فقید بهشرطی این را پذیرفته – من سند مستقیم در این مورد نخواندم – که انگلیس حق حاکمیت دولت شاهنشاهی ایران بر جزایر سهگانه را به رسمیت بشناسد، و در مقابل شاه فقید هم داوری سازمان ملل را بپذیرد؛ نه اینکه از حق خودش بگذرد، بلکه داوری سازمان ملل را میپذیرد.
باز هم ادعا میشود که ما دفاع خوبی نکردیم که اینها هم نادرست است. بسیار سخنان نادرستی است. نماینده دائمی ما در آن مقطع دفاعهای جانانهای میکند، ما سخنان او را داریم که دفاعهای خوبی کرده در جلسات مختلف.
سازمان ملل طرح نظرسنجی از طبقاتی خاص را ارائه میدهد که شبهه نزدیکی به آلخلیفه را داشتند و این یکی از مهمترین ایرادهای داوری سازمان ملل بود، به هر حال، نتیجه نظرسنجی در راستای استقلال بحرین بود و در نهایت بحرین در امرداد ۱۳۵۰ خورشیدی استقلال خود را از بریتانیا اعلام میکند، نه از ایران! این نکته فوقالعاده مهمی است. یعنی بحرین از انگلیس مستقل شده، چون تحت قیمومیت انگلیس بود، نه ایران. این خلاصهای از موضوع بحرین بود.
حالا گزینههای ایران چه میتوانست باشد؟ گزینههایی که آن سالها هم مطرح شد: یکی حمله همهجانبه. من این را بسیار کار نادرست و اشتباه میدانم؛ اصلا عاقلانه نبود. انگلیس با وجود درگیری با مشکلات اقتصادی در آن مقطع، هنوز یکی از قدرتهای بزرگ نظامی و به ویژه دریایی جهان بود. اصولا سرزمینی که تمایلی نشان نمیداد برای پیوستن به ما – که البته میگویم این باید آسیبشناسی بشود که چرا ایرانیان و اکثریت شیعیان بحرین در آن سالها تلاشهای جدی را برای پیوستن به ایران نشان ندادند – را میخواستید با جنگ ملحق کنید؟! اگر حملهای از طرف ایران شکل میگرفت، میتوانست موجب همدلی بین کشورهای عربی حوزه دریای همیشگی پارس شود که انگلیس را تأمین مالی کنند تا جنگی فرسایشی با ایران بهوجود بیاید. اصولا منطقی هم نبود. ایران در راه توسعه با سرعت تمام داشت قدم برمیداشت و اصلا منطقی نبود یک جنگی با یکی از قدرتهای نظامی و دریایی جهان شروع میکردیم. این یکی از گزینهها میتوانست باشد اما من هرگز آن را عقلانی نمیدانم.
گزینه دیگر این میتوانست باشد که اصلا بهکل نتیجه داوری سازمان ملل را نپذیرفت که اگر هم نمیپذیرفتیم باز خیلی توفیری نمیکرد. چون این ادعا میتوانست همچنان هم باقی بماند، و بالاخره باید تعیین تکلیف میشد. مخصوصا وقتی که ما جزایر استراتژیکی مانند تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را هم داشتیم که باید تعیین تکلیف میشدند.
اینها ادعاهایی هستند که مطرح میشود. اصولا شاه فقید با مطرح کردن همهپرسی به نوعی بازی را بهخوبی تنظیم کرده بود، یعنی بهجای اینکه از ادعای حاکمیت بر بحرین کوتاه بیایند، طرحی در پیش گرفتند که در آن داوری سازمان ملل را پذیرفتند؛ در واقع، اینجا ایران به نهاد بالادستی که بهطور اصولی در حقوق بینالملل باید به آن اعتماد میشد، مراجعه کرد و اینطور نبوده که ایران بهطور کامل بحرین را رها کند.
کیانی: پس این تحلیل درست است که شاه در مورد بحرین وارد درگیری نظامی نشد تا بتواند بر آن سه جزیره که موقعیت استراتژیک بسیار مهمتری داشتند – حتی اگر یک فرد غیر فنی هم روی نقشه نگاه کند، به وضوح میبیند که آن سه جزیره چه موقعیت حیاتی دارند و عملا ایران را بر تنگه مسلط میکنند – تمرکز کند؟ بهعبارت دیگر، میخواست که سر بحرین که عملا ۱۰۰ سال بود که از دست ما خارج شده بود با انگلیس درگیری پیدا نکند تا بتواند سر آن سه جزیره و کوباندن پرچم ایران در آن سه جزیره دست بالاتری مقابل انگلیس داشته باشد.
بهمن: این نکتهای بسیار مهم است. زیرا دقیقا چیزی که پنجاهوهفتیها مطرح میکنند این است که شاه بحرین را «بخشید»! بحث آن سه جزیره را هیچوقت به طور جدی مطرح نمیکنند چون میدانند پادشاه چه هوشمندانه عمل کرد. ضمن اینکه نکته حائز اهمیت این است که شاه داوری سازمان ملل را پذیرفت و داوری سازمان ملل میتوانست نتایج متفاوتی داشته باشد! ممکن بود رای به نفع ایران باشد. ضمن اینکه اگر طرح اولیه شاه فقید پیگیری میشد و همهپرسی از تمام ساکنان بحرین انجام میشد، احتمالا نتیجه متفاوتی به دست میآمد. به نظر من، با توجه به اسناد موجود، ایران توانست جزایر سهگانه را از چنگ انگلیس درآورد. چرا که این جزایر از اهمیت استراتژیک بسیار بالایی برخوردار هستند. این جزایر نه تنها از نظر نظامی بلکه از نظر اقتصادی و انرژی بسیار حیاتی هستند. به عبارت دیگر، هر کشوری که این جزایر را در اختیار داشته باشد، عملا بر تنگه هرمز تسلط دارد. اهمیت این جزایر بهقدری زیاد است که بحث مستقل بایستی به آن اختصاص داد.
کیانی: و خب شیخنشینهای اماراتی از تسلط ایران بر سه جزیره بسیار ناراحت شدند.
بهمن: دقیقا! چون آنها ادعا داشتند. چون اولا نیاز به سرزمینهای خاکی دارند. حتی یک تکه پارهای از زمین، حتی اگر در دریا سرگردان باشد! آن تکه را هم اینها غنیمت میشمارند چون مشکل کمبود خاک دارند. اینها سرزمینهای کوچک دارند، چه برسد به جزایری مثل ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک.
کیانی: قبل از اینکه به جزایر بپردازیم، باید بگویم که وضعیت ایدهآل این بود که در دوران قاجار چنین بلایی سر بحرین نمیآمد و بحرین برای ما حفظ میشد. پس شما میگویید که با توجه به شرایط موجود، به نظر شما اینکه ما سه جزیره را گرفتیم و بحرین را هم به داوری سازمان ملل سپردیم، بهترین اقدام ممکن بود؟ درست است؟
بهمن: بدون شک! من به این باور قطعی دارم. بحرین از ایران ۱۵۰ سال قبل جدا شده بود، عملا ما اختیاری نداشتیم. نه در عزل و نصب کارگزاران در آنجا، نه در انتخاب فرمانداران. چون انگلیس آنجا شیخ بحرین را «صاحب البحرین» میدانست. ادعای حاکمیت تاریخی یک چیز است، اما اعمال حاکمیت تاریخی چیزی کاملا متفاوت است. ادعا و اعمال دو چیز متفاوت است. اگر مثلا تبریز را از دست داده بودند میشد گفت درست است؛ بله، تبریز تحت حاکمیت دولت شاهنشاهی بود و شما در آنجا اعمال حاکمیت داشتید و آن را از دست دادید؛ ولی این حرف دربارهی بحرین صدق نمیکند. اینجا باید بگوییم که چه چیزی را دادید؟ اصلا در اختیار ما بود؟ تحت حاکمیت ما بود؟ آیا جزو گستره سرزمینی ما بود؟ استاندارش کی بود؟ فرماندارش کی بود؟ چه مالیاتی جمع میکردیم؟ دخل و تصرف سیاسی شما در آنجا چطور بود؟ پنجاهوهفتیها برای اینها پاسخ نخواهند داشت.
کیانی: بسیار عالی! در مورد جزایر، باید بگویم که اهمیت آنها به حدی است که امروزه جمهوری اسلامی همچنان از آنها بهرهبرداری میکند. دائما تهدید میکند که «ما تنگه را میبندیم». این حرفها از صدقهسر هنر دیپلماتیک دولت پادشاهی است که حاکمیت ایران را بر آن قطعی کرد. حالا بپردازیم به بحث جزایر!
بهمن: بسیار خوب، جزایر هم همانطور که در مورد بحرین گفتیم، جزو سرزمینهای تاریخی ایران از حدود ۲۵۰۰ سال پیش بودند، در طول تاریخ همواره ساحل شمالی دریای همیشگی پارس در اختیار ایران بود و ساحل جنوبی نیز به همین ترتیب؛ به جز مناطق محدودی بمانند یمن، بخشی از عمان و بخشی از نجد در عربستان کنونی، که عمدتا غیرمسکونی بودند، و در واقع کمتر ساکنی در این مناطق وجود داشت. خیلی از مواقع شنیدیم که گفته میشود «بومیان امارات»! این ادعا بارها مطرح شده، اما باید بگویم که این بومیان امارات به شکلی که تصور میشود، بومی نیستند. خاندانهایی مانند آلمکتوم و آلنهیان در حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیش از مناطق عمان به سمت این مناطق آمدند و در امارات کنونی مستقر شدند. بهطور خاص، خاندان حاکم شارجه یعنی خاندان قاسمی از عربهای جنوب ایران هستند که طی ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال گذشته به این منطقه مهاجرت کردهاند. بنابراین اینها حضورشان در امارات به اندازه عمر یک درخت در خیابانهای ایران هم نمیرسد. پس وقتی میگوییم بومی، نباید تصور شود که بومیان هزار ساله آنجا هستند!
در طول تاریخ، از دوران هخامنشیان و ساسانیان تا دورههای بعدی، این جزایر جزو گستره سرزمینی ایران و تحت حاکمیت دولتهای ایرانی بودند. این جزایر در سدههای گذشته، هرگز به شکل ۲۰۰ سال اخیر مسکونی نبودهاند. پس از حضور پرتغالیها و هلندیها در دریای پارس، ایران همچنان حاکمیت خود را بر این مناطق اعمال کرد. با حضور انگلیس و محکم شدن جای پایش این جزایر مورد اشغال بریتانیا قرار میگیرند. اما با روی کارآمدن رضاشاه باز این تاکید به میان میآید که جزایر برای ماست، دوره محمدرضاشاه هم این تاکید وجود داشته. پیش از اینکه امیرنشینها به یک اتحاد برسند و امارات متحده عربی تشکیل شود، هر کدام از این امیرنشینها تحت قیمومیت دولت انگلیس قرار داشتند. بهعنوان مثال، جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک تحت کنترل امیر راسالخیمه بود. امیر راسالخیمه برای پذیرش حاکمیت ایران درخواست پول کرد، اما شاه فقید این درخواست را رد کرد و مذاکرات مستقیم با انگلیس انجام شد تا حاکمیت ایران در این مناطق احیا و اعمال شود.
ایران هیچگونه مذاکرهای با کشوری به نام امارات متحده عربی برای اعمال حاکمیت بر جزایر نداشته است. چرا؟ چون کشور امارات متحده عربی در آن زمان هنوز وجود نداشت. این کشور در تاریخ ۱۱ آذر ۱۳۵۰ خورشیدی بهطور رسمی تشکیل شد، در حالی که ایران دو روز پیش از آن، در ۹ آذر ۱۳۵۰ خورشیدی، حاکمیت خود را بر جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی اعمال کرده بود. ایران با انگلیس و امرای محلی مذاکراتی داشت و حاکمیت خود را بر این جزایر اعمال کرد.
در خصوص جزیره ابوموسی که تحت کنترل حاکم شارجه بود، موضوع کمی متفاوت است، زیرا تعدادی از خانوادههای اهل شارجه از پیش در بخشهایی از ابوموسی سکونت داشتند. دولت شاهنشاهی ایران با بزرگواری اجازه داد که این افراد در آنجا باقی بمانند، در حالی که حاکمیت ایران بر جزیره برقرار بود. رفتار دولت شاهنشاهی ایران بسیار ملایم و بدون سختگیری بود، با اینکه چند سرباز ما در جریان اعمال حاکمیت بر جزایرمان جانفدایی ایران میشوند باز با اهالی سختگیری نمیشود؛ منظورم با اهالی شارجه که در ابوموسی هستند.
پس از اینکه اجازه داده شد که چند ده نفر از اهالی شارجه در جزیره ابوموسی بمانند، دولت شاهنشاهی ایران اجازه داد یک پاسگاه کلانتری - نه نظامی و نه ارتشی بلکه انتظامی - برای آنها در نظر گرفته شود تا بتوانند امور روزانهشان را مدیریت کنند، مثل شکایات و دعواها. در این پاسگاه، فقط اجازه داده شد که پرچم شارجه افراشته شود نه امارات. این موارد دقیقا در متن قرارداد آمده است. زندهیاد هویدا، نخستوزیر وقت، در نطق رسمی اعمال حاکمیت ایران در مجلس شورای ملی، که صبح نهم آذر ۱۳۵۰ خورشیدی ایراد کرد، به این نکته اشاره میکند که ایران با بزرگواری اجازه داد چند ده نفر از اهالی شارجه در جزیره بمانند. او تأکید میکند که «ما اجازه دادیم که آنها بمانند، اما هیچگونه ادعایی در مورد جزیره نخواهند داشت». همچنین مالکیت ایران بر جزایر تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی را کامل و تام دانسته و تصریح میکند که این اجازه ماندن در بخش کوچکی از جزیره هیچگونه تغییری درباره آینده جزیره ایجاد نخواهد کرد. این پیام بهطور رسمی هم به انگلیس و هم به امیر شارجه منتقل شد.
دولت شاهنشاهی ایران همچنین کمک مالی قابل توجهی به شارجه ارائه داد و چندین چک به مبلغ هر کدام بیش از یک میلیون پوند به امیر شارجه داده شد که برای عمران و آبادی این منطقه استفاده شود. امیر وقت شارجه، این کمکها را پذیرفت. محمد القاسمی امیر فعلی شارجه که در آن زمان ولیعهد بود به استقبال ناو ایرانی رفته و با فرمانده ایرانی دست داده بود. این اقدامها و توافقها همه بهطور رسمی به امیر شارجه ابلاغ شد.
چند سال پیش نیز شنیدیم که پرچم امارات روی پاسگاه کلانتری شارجهایهای جزیره افراشته شده بود و گویا نیروهای ارتش ایران آن را پایین آوردهاند. اگر این کار درست انجام شده باشد، کار خوبی بوده است، چرا که اینها کوتاهیهای زیادی از خود نشان دادهاند و چنین اقدامات درستی از اینها انتظار نمیرود. باید به یاد داشت که طبق قرارداد، تنها پرچم شارجه در کلانتری اختصاصی شارجهایهای جزیره ابوموسی میتواند افراشته باشد، نه پرچم امارات. این نکته بسیار مهم است. در سردر پاسگاه کلانتری، که نه نظامی است و نه ارتشی، تنها پرچم شارجه باید افراشته میشد.
با این حال، بهتازگی برخی از پنجاهوهفتیها مطرح کردهاند که قرارداد ایران با امارات بد بسته شده است و این حرفها بهواسطه حضور چند ده نفر از اهالی شارجه در آنجا مطرح میشود. برخی افراد حتی در خصوص اصطلاحاتی مانند «اشغال» در متن قرارداد بحث کردهاند! واقعا باید گفت که این افراد صلاحیت تحلیل متون حقوقی را ندارند. آن عبارات به معنای «تصرف» یا «اعمال حاکمیت» هستند، نه «اشغال»! این افراد حتی درک درستی از این مفاهیم ندارند. اگر به جزیره حمله میشد و افراد به دریا انداخته میشدند، اکنون همین پنجاهوهفتیها بهطور مشترک عزاداری میکردند و با این اعراب از کشورهای حوزه دریای همیشگی پارس همصدا میشدند که «شاه جنایت کرد، نسلکشی کرد». اما در حقیقت، شاه ایران با بزرگواری اجازه داد که این افراد که مدتها در بخش کوچکی از جزیره بوموسی بودند، همچنان در جزیره بمانند و هیچگونه بیخانمانی یا آوارگی برای آنها بهوجود نیاید.
کوتاه سخن اینکه، در مورد جزایر و ادعاهای امارات در سالهای گذشته، هیچ دلیلی علیه منافع ایران وجود ندارد. امیر شارجه تحت فشار چیزی امضا نکرده و حتی چندین فقره چک هر کدام به مبلغ بیش از یک میلیون پوند از ایران گرفته تا صرف آبادانی شارجه کند، اساسا کشوری به نام امارات در این قرارداد طرف حساب نبوده و نمیتواند اعتراض کند.
کیانی: اصلا همانطور که گفتی اماراتی در کار نبود در آن زمان!
بهمن: دقیقا! در حقیقت، پاسخ من به این پنجاهوهفتیها همین است. دست شما پر است زیرا شاه فقید بهدرستی اقدامات لازم را انجام داده است، و به همین دلیل شما اکنون در این موقعیت هستید که مقابل امارات دست بالا را دارید. در غیر این صورت اگر نقصی وجود داشت یا جای نگرانی بود، تا کنون ۵۰ بار عقبنشینی کرده و کوتاه آمده بودید.
کیانی: بدون شک! دقیقا، اکنون دست امارات بسیار خالی است و در حال حاضر، به دلیل ضعف جمهوری اسلامی است که امارات ادعای ارضی و مرزی علیه ایران مطرح میکند. با این حال، اگر دولت ملی و قوی در ایران به قدرت برسد، که در عرصه دیپلماسی و روابط بینالمللی از مهارت و درایت کافی برخوردار باشد، این ادعاها به سرعت پایان خواهد یافت. مسأله فقط قدرت نظامی نیست، بلکه توانایی در برقراری ارتباطات و دیپلماسی مؤثر با کشورهای عربی، اسرائیل و سایر کشورهای منطقه است. اماراتیها افرادی محافظهکار هستند و اگر مشاهده کنند که ایران از قدرت، هوشیاری و درایت لازم برخوردار است، به سرعت عقبنشینی خواهند کرد. به عنوان نمونه، در دوره محمدرضا شاه پهلوی، در سالهای ۵۴ و ۵۵، امیر دبی گفته بود که تا زمانی که ارتش شاهنشاهی است، ما نیازی به ارتش نداریم. چراییاش روشن است؛ زیرا ارتش شاهنشاهی از آنها محافظت میکرد. واقعیت این است که ارتش ایران به عنوان ارتش خلیج پارس، از کشورهای عربی خلیج فارس نیز عملا حفاظت میکرد، بهویژه پس از کودتاهای متعدد در کشورهای منطقه که موجب نگرانی شیوخ از وقوع کودتاهای نظامی در آن کشورها میشد. اگر حداقل کمی درایت و قدرت وجود داشته باشد، یک دولت ملی که از مهارتهای دیپلماتیک بهرهمند باشد، قادر خواهد بود امارات را به راحتی وادار به عقبنشینی میکند. ضمنا، این جزایر سهگانه را هم ما در دوره قاجار از دست داده بودیم؟
بهمن: بله، در آن زمان، چون جزایر خالی از سکنه بودند و هنوز بحث نفت خاورمیانه به این شکل رونق نگرفته بود و جهانی نشده بود، جزایر از نظر استراتژیک اهمیت زیادی نداشتند و به دلیل فقدان نیروی دریایی قوی در دوره قاجار، امکان اعمال حاکمیت مؤثر بر آنها وجود نداشت. با چهار تا لنج که نمیشد دریای پارس را تحت حاکمیت کامل ایران قرار داد.
کیانی: بهطور کلی، به نظر شما پشت این پروپاگاندای ارضی و مرزی جمهوری اسلامی علیه پادشاهی پهلوی چه میزان همت شبهامنیتی وجود دارد؟ به چه میزان فکر میکنید این مسائل بهطور جدی در قالب جهاد تبیین خامنهای پیگیری میشود؟ ضمن اینکه به نظر شما این اقدامات چقدر موفقیتآمیز بودهاند؟
بهمن: قطعا این یک پروژه اطلاعاتی و امنیتی است. بارها مشاهده کردهایم که حتی خامنهای به این موضوعها اشاره کرده. اینگونه پروژهها بدون تعریف و نقشه و پیگیری منظم نمیتوانند به این شکل ادامه یابند. دلیل این موضوع کاملا روشن است. چرا که در حال حاضر دوره پهلوی به عنوان یک دورهی تاریخ معاصر ایدهآل و مثبت برای بسیاری از ایرانیها مطرح میشود و جایگاه خاصی پیدا کرده است. این وضعیت از آنجا ناشی میشود که رژیم جمهوری اسلامی هیچ چیزی برای دفاع از خود، کارنامه و کارآمدیاش در طی ۴۶ سال حکمرانی ندارد. از آنجایی که جمهوری اسلامی بعد از دوره پهلوی بر سر کار آمده و دوره پهلوی همچنان مورد ارجاع نسلهای پیشین است، این پروژه در حال پیگیری است تا نسلهای آینده و نسل جوانتر از ما را تحت تاثیر قرار دهد.
تخریب دوره پهلوی یک پروژه واضح و روشن است که توسط رژیم در حال پیگیری است. هدف این است که نشان دهند آن دوره چیزی خاص نبوده و مقایسهها را به سمت تخریب و تضعیف پهلوی ببرند. بهعنوان مثال، تصاویری از چند زن که در جنوب شهر تهران کنار جوی آب لباس میشویند را بهعنوان نمادی از بدبختی مردم آن زمان منتشر میکنند! اینها تنها بهمنظور این است که بگویند که مشکلات در هر دو دوره وجود داشته است. این جانکلام آنهاست: «بله، ما مشکلات داریم، اما آنها هم مشکلات داشتند. ما نمیتوانیم، اما آنها هم نمیتوانستند».
این فرمول اصلی است که جمهوری اسلامی در پیش گرفته است، چرا که از ۱۵ تا ۲۰ سال گذشته، عملا میدانند که هیچچیز برای گفتن ندارند و نمیتوانند هیچ دستاورد جدیدی را مطرح کنند. بهطور مثال، از شهر خودم تبریز میتوانم مثال بزنم: ۵۰ کارخانه سطح جهانی که در دوران محمدرضا شاه فعال بودند، اکنون یا تبدیل به مزرعه بیتکوین شدهاند یا کارگرانشان اخراج شدهاند و یا به بخش خصوصی واگذار شدهاند. مثلا از دو هزار نفر یک کارخانه، اکنون تنها ۱۰۰ نفر باقی ماندهاند. خب، میخواهید از چنین وضعیتی چگونه دفاع کنید؟ مجبورید به دروغگویی دربارهی پهلوی بپردازید!
کیانی: چقدر به نظرت موفق بوده این پروپاگاندا؟
بهمن: جمهوری اسلامی امکانات گستردهای دارد؛ رسانهها، پول، افراد، و منابع انسانی در اختیارش است. میتواند ذهن جوانها را بهطور موقت تحت تاثیر قرار دهد و به آنها القا کند که واقعیت به شکل دیگری است. با این حال، در درازمدت، این پروپاگاندا هیچگاه نمیتواند موفق باشد. همانطور که پدران و نیاکان ما گفتهاند، «ماه هرگز پشت ابر نمیماند». حقیقت در نهایت روشن خواهد شد.
در مورد ادعاهایی که از طرف عوامل ۵۷ درباره تاریخ و هویت و فرهنگ و ملیت ایران و تاریخ پادشاهی ایران، به ویژه دوران پهلوی، مطرح میشود، باید گفت که این ادعاها به بهترین شکل و با معتبرترین استدلالها پاسخ داده شده است. اما دشمن از تلاش دست نمیکشد و در رسانهها و نشریات مختلف، همچنان به پیشبرد این اهداف ادامه میدهند. همانطور که شما اشاره کردید، این پروپاگاندا باید از طرف ما رسوا شود. به این معنی که فقط چون ما میدانیم که حقیقت چیست، نباید فرض کنیم که نسل جوان نیز همینطور میداند. ما باید وظیفه خود را انجام دهیم و این موضوعات را برای جوانان تبیین کنیم.
خیلی از دوستان ممکن است ایراد بگیرند که نباید به این مسائل پرداخته شود، اما من با این نظر مخالفم. چرا که مرور تاریخ و اطلاعات صحیح هیچگاه زیانآور نبوده است. مبارزه اصلی ما با جمهوری اسلامی است، اما نباید فراموش کنیم که در کنار این مبارزه، باید به جوانان اطلاعات لازم را بدهیم. باید آگاهی آنها را بالا ببریم. نمیتوانیم جوانی را به میدان بفرستیم بدون آنکه بداند برای چه چیزی میجنگد و چرا مبارزه میکند. این آگاهی وظیفه ماست که باید با استفاده از تکنولوژی و ابزارهای جدید، مانند کانالهای یوتیوب و مقالات کوتاه و ساده در نشریاتی مانند «فریدون»، آن را به نسلهای آینده منتقل کنیم.
این وظیفه ماست که تاریخ را به شکلی ساده و قابل فهم به جوانان منتقل کنیم. این صحبتهایی که کردیم، در حقیقت حاصل چندین مقاله و کتاب است که بر اساس علاقه و با صرف زمان و حوصله مطالعه کردهام. این وظیفهای است که برای خودم تعریف کردهام. همانطور که سرباز وظایف خاص خود را دارد، این هم یکی از شکلهای آن است که بتوانیم این اطلاعات را به شکلی ساده و مختصر و دقیق و علمی به دیگران منتقل کنیم. به عنوان مثال، اگر کسی به جوانان بگوید که رضاشاه در دوره خودش قرهسو را از دست داد، باید بلافاصله بتوانیم ارجاع بدهیم و نشان دهیم که این موضوع به دوران فتحعلی شاه و معاهده ترکمنچای مربوط است و هیچ ربطی به دوره رضاشاه ندارد. این وظیفه ماست که به سادگی و با دقت، حقایق تاریخی را به نسل جوان انتقال دهیم تا آنها بدانند که برای چه میجنگند و چرا باید در برابر بیعدالتیها ایستادگی کنند.
کیانی: بسیار عالی! بسیار سپاسگزارم وحید جان، خیلی بزرگواری کردی.